ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
هنرمند موضوعاتش را برمیگزیند، و این خود، شکلی از ستایش است.
-نیچه؛ حکمت شادان
نیچه را نخستین آموزگار عدم قطعیت در روزگار کنونی میخوانند و اندیشهی پرسپکتیویسم او را نمودگار این آموزه. پنداری هیچ نقطهی ارشمیدوسی از برای اتکا نداریم و جز به تردید سخن ساز نباید کرد. اما به خود نیچه بازگردیم و نوشتههایش: نثری تیز-و-تند و چابک و یکسره ستیزنده. فلسفه و شعار او هم جز این نیست: باید اخلاقی نو ساخت!
توگویی با ناسازهای سهمناک رویاروییم؛ حتا دور نیست اگر آموزهی عدم قطعیت نیچه را شوخی بپنداریم تا اصل!
از آن عجیبتر نیز ستیزهی نیچه است با فیلسوفانی که تجویز به «تواضع در شناخت» میکنند؛ فیلسوفانی چون سقراط، افلاطون، کانت و به ویژه مدرنیستهای پساکانتی لیبرال. اگر نیچه عدم قطعیت را پذیرفت، پس قطعیت سرشار سخنان او چیست؟...
کلید حل این معما را خود نیچه به ما داده، گفتاری که در آغاز سخنم از نیچه آوردم؛ دریچهای به سوی فلسفهی نیچه است. نیچه هماره خود را هنرمندی روانشناس معرفی کرده. هنرمندی که به گفت خودش، فلسفه و علم را با هنر نقادی میکند، نه با خودشان!
نیچه خود ابژهی نقدش(=اخلاق و قطعیت) را برگزیده و این خود، گونهای از ستایش ابژه است. نیچه قطعیتستیز است و ساختشکن؛ اما نه به قصد کنار گزاردن هر گونه قطعیت و برگرفت موضعی سقراطی-کانتی.
جان هر انسان نزد نیچه، سه دگردیسی از سر میگذراند: شتر و شیر و کودک. شتری که بار-بَر ارزشهای کهنه است و یارای چنین باری را داراست.
شیری که با همان ارزشهای کهنه پنجه در میافکند و آنها را از صحنه برون میکند و در آخر، کودکی پاکنهاد که ارزش نو و نوین برای خود میسازد.
اگر این چرخه را به دقت بنگریم؛ در-خواهیم یافت که موضع قطعیتستیزی نیچهای به آن سادگیها هم نیست. چنین نیست که نیچه فراروی هر «تو-باید»ی نه بگوید و دیگر هیچ!
افزون بر این؛ همو بود که ما را آموخت هر خوار-داشتی، پاسداشتی بیش نیست. نیچهی اخلاقستیز و قطعیتگریز، همان دم که به دشمنی اینان برمیخیزد، دلش از همیشه به آنان نزدیکتر است.
آثار فلسفی-انتقادی نیچه، سرشار قطعیتی است که به ستیز قطعیت میرود. این یک کمپلکس ناهمساز نیست؛ طرح یک افق نوین است: طرح قطعیتی دیگر گونه.
قطعیتی جزمگریز و همهنگام تواضعستیز. قطعیتی ارزشمند، در برابر قطعیتی بیارزش و حتا عدم قطعیتی بیارزش!
نسخهی نیچه برای فرار از نیهیلیسم را از یاد مبریم؛ نیچه نیهیلیسم را نه با پاد-نیهیلیسم که با خود نیهیلیسم پاسخ میگوید، با نیهیلیسم مثبت؛ با قطعیتی مثبت...
پدیدار سیستماتیک وجود ندارد، تنها تفسیر سیستماتیک از پدیدارها وجود دارد...
به پدیدار بازگرد! نه سبک تفسیر....
نیچه در کتاب «غروبِ
بتها» به بررسی اندیشههای فلسفی و به ویژه تاریخ مفهوم حقیقت پرداخته؛ البته با
زبانی کوتاه و گزینگویانه. همین هم مایهی آن شد تا این کتاب را آنچنان جدی
نگیرند و ایدههای سترگ او را بیشتر «جملات قصار مطایبهآمیز» یک شبه فیلسوف شاعر
بدانند.
شاید باید زمان زیادی میگذشت تا نیچه، مفسری همقد-و-قامت خویش بیابد و اندیشههایش را
چنان که باید بفهمد.
هایدگر، همان اندیشمندی بود که یارای چنین تفسیری را داشت. همو بود که با فن
هرمنوتیک و اندیشهی اونتولوژی بنیادین؛ به جان گزینگویههای نیچه افتاد و معنای
نهفته در گزارههای کوتاه و تند-و-تیز نیچه را پروراند و به زبان فیلسوفپسندانهتری
طرح کرد. هایدگر ِ اونتولوژیست، که بن و شالودهی فلسفه را در وجود و پرسش از آن
میدانست؛ با خواندن نیچه، او را بیش از هر کس همرای خود یافت.
چه آنکه نزد هایدگر، حقیقت آلثیا(alethia)
یا «آشکارگی وجود» بوده و تاریخ فلسفهی غرب، تاریخ فراموشی حقیقت به این معنای
ویژه بود. پس بیراه نیست اگر ادعا کنیم در تاریخ فلسفهی غرب؛ حقیقت هر چه بیشتر
از ذات خود به دور افتاد و به افسانهای دستنایافتنی بدل شد.
از آن سو، نیچه را داریم که ادعایی کاملا مشابه را داشت: او نیز در «غروبِ بتها»
در مناسبتهای گوناگون به بحث حقیقت و مرگ آن، اشاره میکند. مرگی که در تاریخ
فلسفهی غرب رد-زنی کرده: از یونان باستان تا فلسفههای پوزیتیویستی.
تا اینجای کار، زمینه برای یک همکاری سترگ فلسفی میان دو فیلسوف فرآهم آمده، به
ویژه آنکه پروژهای به بزرگی «بنفکنی تاریخ فلسفهی غرب» اگر شدنی میبود، میبایست
توسط دیگرانی طرح شده باشد و کشف نیچه برای هایدگر، حکم چنین نشانه و حقانیتی داشت.
وقتی که بفهمی دریدا پست مدرن نیست، یا مارکس مارکسیست نیست؛
معنای پست مدرنیسم و مارکسیسم را فهمیدی
مارکس و دریدا را نیز...
در زمانه ای که مارکس نخوانده و مارکسیسم را نفهمیده میگوییم: مارکس مارکسیست است؛
من هم جای مارکس بودم میگفتم مارکسیست نیستم.
اگر چه به واقع، نه مارکس مارکسیست بود، نه دریدا پست مدرن....