آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

بهار یا خزان مساله این است؛ کوششی در پدیدارشناسی انقلاب‌های عربی

در جستار پیشین، گفت و گویی میانه ی من و دوست بزرگوارم جناب شعله سعدی پیرامون انقلاب های عربی درگرفت. بنابر همان قاعده ی معروف که «شنونده گوینده را به سخن آورد»، بحث هایی باز شد که شاید اهمیتی بیشتر از خود جستار داشت!

درخور دیدم که آخرین پاسخ خود را که مدعا و دلیل اصلی مرا در برداشت، جداگانه در این جستار طرح کنم و از جناب شعله سعدی و دیگر دوستان دعوت به هم‌اندیشی در باب موضوع بکنم.

افزون بر این، اشارتی فلسفی-روش‌شناختی پیرامون پدیدارشناسی در متن آمده که شاید به کار دوستان فلسفه دوست و سیاست‌گریز هم بیاید...


ادامه مطلب ...

وادرنگی در ایران

دوستی در باب وضع انقلاب های عربی داد سخن می‌داد و مدعی بود: «تونلی که اعراب امروز از آن عبور می‌کنند، ما سی سال پیش از آن گذشتیم....»

دیگری بر او معترض شد و شورید که: ما شاید سال‌ها بعد به وضع انقلاب آن ها برسیم... بی‌شک عقب تر از آنانیم...

آن دیگری گفت: انقلاب ما، تونل نبود! وضعی تکاملی بود که «مسلمانان انقلابی امروز» هنوز با آن فاصله دارند....

کسی از جمع‌شان نظرم را جویا شد و من البته خود را بسیار دورتر از این بوالفضولی ها و پیش‌بینی های پیامبرانه می‌دانستم به سکوتی در گذشتم...

اما اندیشه ای از آن گفتار به جانم افتاد که هنوز مرا رها نکرده؛ همه ی این سخنان اندر نسبت ما و جامعه ی ما بود با انقلاب های عربی، اما کدامین جامعه؟

آیا وقت آن نرسیده تا اندیشناک و جدی به این پرسش بیندیشیم: آیا ما جامعه هستیم؟

آیا جایی که هیچ تعین روشنی از حوزه ی خصوصی، جامعه مدنی، دولت (به معنای هگلی) و آگاهی تاریخی به وضع خویش نداریم، سخن گفتن از ما و جامعه ی ما، رواست؟

آیا ما «ایران» را فلسفیدیم؟ آیا آگاهی تاریخی به خویش را همچون یک مساله یافتیم؟

و مگر نه این که حتا ضرورت و اهمیتی برای طرح پرسمانیک(Problematic) این مساله، حس نمی‌کنیم؟

با این وضع، سخن گفتن از ما و جامعه ی ما و حکم صادر کردن برای آن، بیش از یک شوخی است؟

در وضعی که سخنان و ما آگاهی ما از وضع تاریخی مان، در حد کلی‌گویی های سیاست‌زده و مبتذل مانده، و جدیت مفهومی(تعبیر هگل در پیشگفتار پدیدارشناسی روح) شوخی شده، البته گفتن چنین گفته هایی خلاف آمد عادت نیست؛ آیا نه چنین است؟

پاسخ پرسش‌های نپرسیده...

سال‌هاست که زخمی ترانه های ناسروده ایم

سیاه پوش آرزوهای نابسوده ایم

سال‌هاست که در ستیز و گریزی ناتمام

اندر پاسخ پرسش‌های نپرسیده‌ایم...

اندر معنای عقلانیت بس‌گانه

ذیل نوشتار پیشین، بحثی درگرفت که جذابیت و اهمیتی کمتر از خود بحث اصلی نداشت. با وجود این، اما بحث کمابیش از موضوع اصلی خود جستار دور بود. بحث ما بیشتر کنکاش در ریشه‌های پنهان جستار بود تا مدعای اصلی آن.

با توجه به سبک روایی و طولانی بودن آن مباحث، برآن شدم تا آخرین کامنت و پاسخی که به آن دادم را در نوشتاری جدید، مطرح کنم تا هم دعوتی کرده باشم برای حضور دیگران در این بحث و هم آن را از حالت فرعی خارج کرده باشم. این شما و این هم واپسین کامنت مشتی اسمال به همراه پاسخ من:

ادامه مطلب ...