ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
در بخش گذشته، پیش در آمدی بر رساله و صورت کلی اندیشهی هایدگر آمد. در آنجا، به زبان اشارت، جغرافیای کلی بحث و نسبت ما با رساله، نمایانده شد. نکات نوشتار پیشین حول این پرسش قوام یافتند: چرا پرسش از زمان؟
در ابتدا به نسبت پژوهشهای این رساله را با پژوهشهای علمی-فلسفی پرداختیم که تا کنون پیرامون زمان انجام شده، و تمایز بنیادین پژوهش حاضر را با آنها در این نکته آوردیم که: «
... هیچ کدام از نظریات [ِ فلسفی-علمی پیرامون زمان] در راه پرسمانیک زمان برساخته نشدند و هر کدام با پرسش و پروبلماتیک خاص [ِ خودشان] به زمان پرداختند .... هر کدام از این نظریات، درک و معنایی از زمان را پیشفرض گرفتند و با آن، حکمها و مقولات خود در باب زمان را بنا کردند.
اما پرسش و پروبلماتیک زمان، پرسش از همان معنا و پیشدرکی است که در نظریات مختلف فرض گرفته شده. همانند دیگر پروبلماتیکها نیز، بنا بر دادن حکم نهایی و بستن باب پرسش نیز نخواهیم داشت.»
در در فراز بعدی، به این موضوع اشارت رفت که سنخ پژوهش حاضر، یک پژوهش روانشناسی توصیفی نیست. در واقع ما در پی آن نیستیم که مکانیسم ذهنیای را بررسی کنیم که طی آن مفهوم زمان در ذهن، قوام مییابد. در اینجا به نکتهای بنیادین اشارتی کوتاه داشتیم: این که در یک پژوهش روانشناختی توصیفی، به مانند دیگر پژوهشهای فلسفی-علمی، درک خاصی از مفهوم زمان پیشفرض گرفته میشود که پژوهش حاضر بررسی همان درک پیشفرض گرفته شده است. به این نکته ی ظریف، در ادامه بازخواهیم گشت.
در قسمت سوم، سخن از وجه ایجابی روش پژوهش به میان آمد: یک پدیدارشناسی. پدیدارشناسی را رویکرد و روشی نامیدیم که در آن به وجه آشکارگی چیزها نزد ما میپردازد، چنانکه در خود هستند. همچنین تاکید شد که در اصل بنیادین پدیدارشناسی شکافی بین نحوهی بودن یک شی برا خودش (شی فی نفسه) و نحوهی آشکارگی و پدیداریاش برای ما، برای همیشه پر میشود. نتیجه ی این بخش آن بود که، در پژوهش کنونی میبایست زمان را همچون پدیداریاش نزد خویش، بررسی کنیم. بدیهی است که از این توضیحات کلی، تصویر روشنی دستگیرمان نمیشود، بنابراین نیاز بنیادین به شرح هر چه دقیقتر این عبارات و معنیشان همچنان احساس میشود. باید گفت که دلیل برگزیدن این رساله از طرف نگارنده نیز، شرح این روش -پدیدارشناسی- بوده.
در قسمت پایانی نیز، به چرایی پرسش از مفهوم زمان، «برای ما» پرداختم. چنان که بند پیشین اشارت رفت، دلیل بنیادین برگزیدن این رساله، شرح روش و رویکرد پدیدارشناسی است. اما چرایی پرداختن به پدیدارشناسی برای ما، بیش از هر چیز از آن روست که نسبت به چند مفهوم بنیادین از جمله، زمان، تاریخ، شالودهشکنی، هرمنوتیک و ... ذهن خود را روشن کنیم. این یک لزوم آکادمیک صرف نبوده و به شدت در پیوند با وضع کنونی سنت و سیاست و خودآگاهی تاریخی ما میباشد. چنانکه این مفاهیم در مغربزمین نیز، به سپهر زیست همگان نفوذ کرده و مناسبات جدید برقرار کرده.
ما نسبت به چیزی که نمیدانیم، میتوانیم دو شکل برخورد کنیم: یا با ارادهی معطوف به فهمیدن به ژرفکاوی در آن بپردازیم و یا با ارادهی معطوف به نفهمیدن به جدلهای متفننانه دامن بزنیم. گاه با شرحی گذرا و توریستی مفاهیم سنت ناآشنای غربی را میستاییم و گاه با عنادی بیمعنا بر سر ناسازگاری با آن بیرون میآییم. نکته اینجاست که نه با نگاهی توریستی -از جنس تاریخ فلسفههای مبتذل که از ویل دورانت تا کاپلستون گامی فراتر از رمان دنیای سوفی نگذاشتند- و نه با جدلگری از سر کینهتوزی، نمیتوان حتا یک تعریف ساده و سازگار و غیرپارادوکسیکال از مفاهیم جدید به دست داد. با ارادهی معطوف به فهم دیگری، هماره دو چیز همراه است: نخست روش مشخص و منطقمند، و دیگر: نگاه نقادانه و تحلیلی.
پرداختن به پدیدارشناسی و به ویژه بحث از مفهوم زمان (که در ادامه خواهیم دید به طرز شگفتی مساوق هم خواهند شد)، توان ما را برای یک رویارویی و فهم دقیق سنت اندیشهی غرب، تمهید خواهد کرد.
در این نوشتار، به بخشهای نخستین رساله خواهیم پرداخت و با محور شرح چهار نکتهی بنیادین بخش پیشین، کار را به پیش خواهیم برد.
ادامه مطلب ...
پیش از عید خردهنوشتههایی که در پست پیشین قولش را داده بودم، جمع آوری کردم و بنا به برنامهریزی ام، تا روز 28 اسفند میبایست نخستین بخششان را در بلاگ میگذاشتم. اما سفری ناخواسته از راه آمد و نشد..
سپس کسالتی خُرد در سفر، همسفر وجدان نا آرامم شد، تا روزهای آخر عید و موعِد بازگشت...
که اتفاقی رخ داد که فکرش را هم نمیکردم، یک تصادف کوچک و ملاقاتی کوتاه با آستانهی نیستی!
حال با حالی کمابیش خوش و ناخوش! بازگشتم که در چرکنوشتههای بلاگم به یادداشتهای پراکندهام رسیدم پیرامون مفهوم زمان!
هنوز نتوانستم نظم و انسجامی که میخواستم به آنها ببخشم، چه بسا که «پاک کنم این تخته سیاه را» و باز از نو بنویسم...
امید دارم به زودی کاری را که وعدهاش را داده بودم به انجام رسانم و از خجالت دوستان بامحبت و اندیشهورم، بیرون آیم..
دستِ آخر پوزش از این که ناگزیرم اکنون بابت دیرکردم پوزش از شما بخواهم!
پ.ن: سال نو خورشیدی و بهار طبیعت را با کمی تاخیر، به همه دوستان شادباش میگویم.