آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

تهوع...

حالت تهوع داشت، تمام روز داشت آینده ی شومش را بالا می آورد!
استفراغ میکرد و میان قطعات آینده اش که از دهانش بیرون میریخت، تکه های طناب دار بود و سنگ گوری که نام و نشان نداشت....

فاجعه

فاجعه، واقعه ای ست که تمام شده، اما هنوز می خواهی تمامش کنی....

تفکر و در جهان افتادگی


از هر طرف هم در برویم، باز محاط در جهان خود هستیم. چنگ زدن به این فیلسوف و آن فیلسوف یا این سنت تاریخی و آن سنت فکری، ما را قدمی از جهان مان و افق زمان مندمان به بیرون پرتاب نخواهد کرد.
تفکر، بیش از آنکه برعهده گرفتن ایده های این یا آن فیلسوف باشد، برعهده گرفتن جهانی ست که در آن در افتادیم و یافتن شیوه ای ست که این «در جهان افتادگی» ما را آشکار میکند...
حال و اوضاع فکری هر کس را بیشتر از ارجاعات و ژارگون آکادمیک اش، باید در چگونه گی رابطه ای دید که با جهانش برقرار می کند و میتواند بکند.

نشانه های فهم: سکوت

از نشانه های فهم یک مساله، یکی هم این است که آدمی نتواند هر چیزی در باره ی آن بگوید. حتا هر چیز درستی.

فهم شاید به همان میزان که وابسته گفتن چیزهایی درباره ی موضوعش است، وابسته به سکوت کردن درباره موضوع فهم هم باشد.

کلنجار، شرم و وقاحت: نوشتن

نوشته ای که از هر سطرش نشود بوی کلنجار نویسنده با خودش را شنید، نوشته نیست، شوخی مسخره ی نویسنده با ماست!

هیچ چیز برایم مشمئز کننده تر از کیف وقیحی نیست که از خواندن متنی راحت الحقوم در فلسفه به من دست می دهد!

کار، فعل، از خود بیگانگی

کار اجباری، بزرگترین خیانتش به آدمی، دلزده کردنش است از هر کنشی. کنش و فعل، قوام وجودی به آدمی می بخشد و بیگانه کردن آدمی از کنش، همانا بیگانه کردن او از خودش است، از خود بیگانگی او...
باید کنش را از انقیاد کار بیرون کشید، باید متحمل کاری مضاعف شد، باید با کنش از کار انتقام گرفت، نه با کلبی مسکلی و معلق شدن بین زمین و آسمان.

اندر مبالات با زبان

پیشتر چیزکی نوشتم در نقد سخنی از مصطفی ملکیان. صحبت بر سر زبان و تفکر بود و این که میل به اعمال یک پروتکول آکادمیک برای گفتن و نوشتن، آن هم به عنوان نسخه ی اخلاقی تالی های فاسد فراوان دارد، و این که این ادعا نیاز به تصحیح و تحدید دارد.
حال که از این سو گفتم، بد نیست از سوی دیگر مساله هم بگویم و آن داستان بدزبانی و بی زبانی و در یک کلام نسبت آشفته ی ما با زبان است. این زبان پریشی و آشفتگی در نطق و نوشتار، نشانه ها و اطوار گوناگون دارد، اما یکی از شیوه های شیوع یافته - که چه بسا صاحب این قل نیز دچارش باشد -، «هر چیزی گفتن برای هیچ چیز نگفتن» است. گونه ای «وراجی» و به تعبیر قدما «شهوت کلام»!
این مرض فقط محدود به «پر حرفی» و «حرف های عامیانه گفتن» نیست و دست بر قضا، در حیطه ی «ژارگون» و «بهم بافتن اصطلاحات پیچیده» و «ظاهرا تخصصی» به شدت فراگیرتر شده. شده است بارها پاراگرافی از دوستان در فضای مجازی و غیر آن، بخوانم و نه تنها معنایی در نیابم، بل وحشت کنم از این همه جسارت و «میل به مصرف» مفاهیم و اصطلاحات فلسفی. در یک پاراگراف نسخه ی هایدگر را پیچیدن یا در یک استاتوس کل فلسفه ی هایدگر دوم و ویتگنشتاین اول و پوپر و سقراط را با هم میکس کردن، منظره ی دل بهم زنی ست که هیچ، مطلقا هیچ متخصص یا علاقه مند به تفکری را خوشحال یا هیجان زده نمی کند، بلکه گاه او را از تخصص و علاقه اش هم دلزده میکند.
باید سخت مراقب خود و زبان خود و به ویژه بروز ذهنیات و تاملات شخصی خود باشیم. الف الفبای تفکر، با خود سخن گفتن و اندیشه ی خود را به نقد کشیدن است. اگر بی محابا هر آنچه به سرمان میرسد را به شوق لایک یا تایید از جانب دیگری، به جهان بیرون پرتاب کنیم، به تفکر که دامن نزده ایم، هیچ، بلکه اسباب نیهیلیسم و بی معنایی و ویرانی فکر را، به ویژه برای خود فرآهم آورده ایم.
خلاصه سخن اینکه مراقبت از نفس یا دقیق تر بگوییم، مراقبت از زبان و تفکر، شاید آن نسخه ی مهم اخلاقی باشد که به تعبیر ملکیان بتوان حمل بر «وظیفه ی هر گوینده یا نویسنده» کرد. مراقبتی که معطوف به باز اندیشی و تامل در همه ی جوانب سخن باشد و هماره بتواند گوینده یا نویسنده را به محدودیت های آن سخن و همینطور امکان های مختلف آن، آگاه کند. در مبالات با کلمات و عبارات، فهم کردن آنها همچون یک موجود - و نه صرفا نشانه و «سایه» ی موجودات دیگر - دستکم این شرایط را فرآهم می آورد که زبان را به تفنن و هرزگی نچرخانیم و همانگونه که برای شناخت یک موجود احتیاط به خرج میدهیم، زبان را هم محتاطانه بشناسیم و به کار ببریم.

جهان تک شکل، جهان بدشکل است!

اینکه تمام مردم دنیا به سلیقه ی من فکر نمی کنند و نمی نویسند، نباید مایه ی ناراحتی بلکه باید دلیل خوشحالی من باشد.
جهانی که در آن همه ی افراد به یک شکل فکر کنند و بنویسند، ولو آن شکل بهترین شکل ممکن باشد، به هیچ رو جهان مطبوعی نیست!

خطری نهفته...

استاد عزیزی -مصطفی ملکیان- که در شرافت و سلامت نفس شان ذره ای تردید ندارم، در مراسمی چنین گفتند: هر گوینده یا نویسنده ای وظیفه ی اخلاقی دارد گفته یا نوشته ی خود را چنان صورت بندی کند که مخاطبش به سهولت دریابد برای رد یا قبول، نفی یا اثبات، نقض یا ابرام، تضعیف یا تایید، تکذیب یا تصدیق، جرح یا تعدیل آن گفته یا نوشته چه راهی میتواند در پیش گیرد..

این گفته، اگرچه ظاهری معقول دارد، اما محتوایی سخت خطرناک در آن نهفته است! این که ساحت زبان آدمی، ساحت بنیادین وجود اوست و بنابراین داخل در مقوله ی بنیادین وجود آدمی، یعنی اخلاق می شود، هیچ شکی نیست.
مشکل اما دقیقا اینجاست که برای ایضاح وظایف اخلاق در ساحت زبان، دست به قواعدی پیشاپیش آماده ببریم و بنا به نیروی ضرورت اخلاقی، ساحت طبیعی و تاریخی و پیچیده ی زبان آدمی را تماما بهم بزنیم.
زبان آدمی، شیوه ی ظهور آدمی را بازنمایی میکند و انتخاب واژگان و لحن و ... تنها تابع اراده ی گوینده یا نویسنده نیست. شاید شیوه ی نگارش آکادمیک، قواعدی به ظاهر ثابت را اقتضا کند، اما این که بدون دیدن تفاوت موقعیت ها تاریخی و وجودی آدمی، بخواهیم این قواعد را به همه ی ساحت های زبان تعمیم دهیم و از آن بدتر این تعمیم را به نام ضرورت اخلاقی بازنمایی کنیم، معلوم نیست که وجود و روان و چه بسا تاریخ آدمی را دستخوش چه سرنوشتی خواهیم کرد!
من از این عبارت بیش از آنکه بوی اتیک و امر اخلاقی بشنوم، بوی چیزی را میشنوم که هایدگر در تبیین ذات تکنولوژی، از آن به عنوان گشتل ( که واژه ای آلمانی ست) یاد میکند. این مفهوم که بر دست بردن به طبیعت و بازچینش آن بنا به گونه ای خرد ابزاری، دلالت دارد؛ عاقبت انسان را در جهان و طبیعتی پاره پاره و اخته شده نشان میدهد، عاقبتی که خبر از نیهیلیسمی سخت ویرانگر میدهد.
این تنها دغدغه ی طیف فکری کسی چون هایدگر نیست و میتوان از آدورنو و آگامبن و حتا برخی تحلیلی ها هم، به عنوان کسانی که نیهیلیسم را همچون پروبلماتیک دوران صنعتی و پساصنعتی میدانند، نام برد.
این واقعا مایه ی تاسف است که استاد ظریف اندیشی چون ملکیان که گاه حتا بیم دارد واژه ای با مترادفش جا به جا شود، این چنین زبان را به ساحت حسابکشی های خرد ابزاری می کشاند و با زبان چنان برخورد میکند که خرد ابزاری با طبیعت.

جدا از آنکه این شیوه ی برخورد با زبان خود تا چه حد ممتنع است - به دلیل ذات تاریخمند زبان و همینطور ساخت استعاری ذاتی آن -، دستکم تجربه ی تاریخی بشر از این شیوه ی داد و ستد با زبان، اصلا کارنامه ی قابل قبولی - حتا به همان لحاظ اخلاقی و معنوی که دغدغه ایشان است - نبوده و بی توجهی ایشان به این تجربه ی گرانسگ تاریخ اندیشه، به اندازه ی بی توجهی رقیبان فکری ایشان به سنت غربی، زیانبار و غم انگیز است.


پ.ن: در پایان گفت و گویی را که با دوستی در فیس بوک درباره ی این متن داشتم را می آورم، تا مدعای خود را کمی روشن تر کرده باشم:


 

ادامه مطلب ...

آن مقام که تفکر طلبد...

تفکر صِرف فعل یا ترک فعل نیست، تفکر آداب و مبالاتی برای بودن در جهان و بودن به میانه ی موجودات و دیگران است. وقتی وجود داری، لزوما کار خاصی انجام نمیدهی و یا از کار خاصی امتناع نمی کنی، بلکه در مجاورت و نسبت با چیزهایی قرار داری و در حال تاثیر پذیرفتن از آنهاییی.
مبالات در شیوه ی بودن و نسبت داشتن و اثر پذیرفتن و اثر گذاشتن از و بر موجودات دیگر، از مبادی تفکر است. فهم این که در هر وضع نمی توان فکر کرد و پرسش از این که حال و وضع درخور برای تفکر کدام است، می تواند آغازین نقطه ی تفکر باشد....