آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

جنون و شب نوشته

فلسفه در سرحدات تجربه ی زمان و زندگی، جایی در مرز ابدیت و زمان مندی، ایستاده و مرا نظاره میکند، با چشمانی گشاده..

موجودی که نه بدستم می آید و نه از دستش خلاص میشوم. با فلسفه، فقط و فقط با این موجود عجیب است که میتوانم نفس بکشم، ولو در تمام لحظات تنفس، این حقیقت را فراموش کنم...

فلسفه آنجاست، منتظر و هماره در راه، راهی که نمی دانم من به سوی اویم یا او به سوی من؛ اما هر چه هست ما از آن هم هستیم و خواهیم ماند. در مرز سرمدیت و جاودانگی، اگرچه نه جاودانه، اما از آنِ دم به دم دقایق در حال عبور، از حالا تا همیشه

مرگ، ضرورتی برای پایان نیست، بسا که پس از مرگی هم باشد و یا چه بسا نباشد

مرگ، «امکان پایان» است، امکانِ پایانِ بودن، امکانِ تمام شدنِ امکان های بودن. مرگ، نفس تناهی ست، نفس امکان مندی ما، «یقینی ترین امکان بودن ما».

موجود متناهی، هماره با مرگ، با امکان تناهی امکان های بودن خود، مواجه و همراه است... 

خدای شاعر...

خداوند بی تردید شاعر بود

و نه مهندس!

چه

جهان هر آینه از نو

ویران میکند تمام آنچه از خود دارد را

همچون بدترین ماشین ممکنی که

بدترین مهندس ممکن

 طراحی اش کرده!

هستی اما شعر است

و وجود

زیباترین شعری بود

که خدا آن را

برای خود سرود

بی طرفی یا بی شرفی؟!

در میانه ی فاجعه، بی طرفی، نشان از اخلاق و ژست علمی نیست؛ نشان از بی شرفی ست. نشان از بی شرمانه گی ست که برای خود به دنبال جعل نام اخلاق و علم است...

دیالکتیک فهم

برای اینکه رخداد «فهمیدن یک موضوع» رخ دهد، باید پیشتر، «نفهمیدن آن موضوع» به مثابه شرط امکان فهم رخداده باشد. اگر چیزی را پیشتر نفهمیده باشیم، ممکن است که بتوان آن را در آینده فهمید؛ اما وقتی موضوعی را پیش از آنکه نفهمیده باشیم، یک راست و بی واسطه میفهمیم، باید به یک جای کار شک کرد!

هایدگر علیه هایدگری ها: تاملی در مخاطره های اندیشه ی هایدگر و وضع تفکر معاصر در ایران

1) فلسفه ی هایدگر هماره در مظان این اتهام بوده که گونه ای راست گرایی فاشیستی از دل آن برآمدنی ست. این اتهام، تا آنجا که وجهی جدلی و شخصی پیدا میکند، برای تفکر فلسفی اهمیتی ندارد. چه بسا که راست کیشی یا چپ بودن (در مقام ایدئولوژی) نیز ارتباطی با تفکر فلسفی ندارد.
اما این همه ی ماجرا نیست، اگر سخنان خود هایدگر را پیرامون مساله ی تفکر به یاد آوریم و مقام ویژه ای که او از آن متفکر و شاعر می داند، متوجه ضرورت سخت گیری ای میشویم که باید برای متفکر و تصمیم ها و تفکرش در نظر داشت.
این ضرورت مضاعف میشود وقتی مساله و محتوای بنیادین خود تفکر هایدگر را پیش چشم بیاوریم که عبارت از پرسش از وجود از برای عبور از نیهیلیسم. هایدگر به عنوان یک متفکر، ضرورتی مهم را احساس میکرد تا نسبت به زمانه و وضع تاریخی قوم خود (در وهله ی نخست آلمان و در گامی فراتر غرب و اروپا) راه گریزی از نیهیلیسم زمانه بیابد و آن را در صورت بندی نظری ارائه کند. از همین جاست که میتوان عبارات «خطابه ریاست دانشگاه» او را بازخوانی کرد و اتفاقا آن را در نسبت با هسته ی مرکزی فلسفه اش، یعنی پرسش از وجود، دریافت؛ چه اینکه پرسش از وجود برای هایدگر، هماره پرسشی در افق زمان مندی و از آن دازاینی تاریخی بوده و ضرورت طرح این پرسش نه از مسایل انتزاعی، بل از جانب گونه ای بحران می آید، که در زمانه ی خاصی بر جهان فکر و زیسته ی دازاین سایه افکنده. این را حتا میتوان در قسمت های آغازین هستی و زمان هم دید، جایی که هایدگر به طرح ضرورت های انتیکی و انتولوژیکی پرسش از وجود و هستی شناسی بنیادین دازاین می پردازد و نشان میدهد که این مساله صرفا یک علاقه ی پژوهشی خنثی و نظری نیست. افزون بر این که در ادامه ی هستی و زمان و با ارائه ی تحلیل های ویژه ی خود از ساختار اگزیستانسیال دازاین، نشان میدهد که خود دازاین نیز، به ناگزیر هماره در گونه ای زمان مندی قرار گرفته و گریزی از آن نخواهد داشت. میتوان به اثر مهم لوسین گلدمن که به مقایسه اندیشه ی لوکاچ و هایدگر، بین کتاب های «تاریخ و آگاهی طبقاتی» و «هستی و زمان» پرداخته، اشاره کرد، جایی که به دقت به ما نشان میدهد دازاین هایدگر، به هیچ وجه همچون سوژه ای انتزاعی و استعلایی نیست که بتوان آن را فارغ از ابعاد تاریخی و انضمامی و اجتماعی فهمید.
باری؛ هایدگر همچون متفکری پرسش انگیز، نه فقط در ساحت تئوریک و کتاب ها و درس گفتارهایش، بل با شیوه ی زیسته ی خود و برگزیدن و وازدن انتخاب های تاریخی خود، ما را با دشواری های تفکر مواجه می کند. دشواری ها و بل آپوریا(aporia) هایی که هماره تصمیم ناپذیر باقی می مانند. همانگونه که در ساحت فلسفی، پاسخ پرسش از معنای وجود، هیچ گاه قرار نیست به نهایت و حکمی قطعی برسد، در ساحت مهم ترین کنش های اجتماعی و تاریخی زندگی اش نیز، پرونده ی او هماره مفتوح خواهد ماند. این نه از برای ملامت هایدگر و نادیده گرفتن بزرگی اندیشه های اوست، و نه از برای طفره رفتن از اذعان به شناعت «همکاری»او با حکومت نازیست ها. بل مساله بر سر این است که مخاطره ی بزرگی که هایدگر دچار آن شده، هنوز و تا به امروز برای متفکران دیگر نیز برقرار است، و وضع دشوار و بحرانی که هایدگر و تفکرش را این چنین تصمیم ناپذیر کرده، میتواند همچون اصلی نتظیمی (به معنایی که کانت در نقد سوم به کار برد) برای متفکر امروز که کمابیش با همان مخاطره ی تاریخی روبه رو ست، مورد تامل واقع شود. به همان سان که پرسش از هستی، زنجیره ی بی پایان پرسش های فلسفی را ایجاد میکند و همچون اصلی تنظیمی، هماره جوینده را از قناعت ساده دلانه به پاسخ ها برحذر میدارد.

2) رسته ی خاصی از پژوهشگران در ایران معاصر، علاقه و تمایلی خاص را به اندیشه های هایدگر نشان دادند. این را میتوان به شیوه های گوناگونی توجیه کرد، در اینجا اگر فرض را بر این بگذاریم که این تمایل، ریشه هایی فلسفی و انتولوژیک - و نه ایدئولوژیک - دارد، میتوانیم این ادعا را مطرح کنیم که این تمایل به اندیشه های هایدگر، اولا حاصل محتوا و حقانیت گزاره ها و نظرپردازی های او به نزد این افراد نیست - چه که حقانیت نظری و صدق تئوریک نه ادعای مرکزی پژوهش های هایدگر و شخص اوست و نه به فرض وجود چنین حقانیت مطلقی، این مساله وجه ممیزه و امتیاز خاصی از آن فلسفه ی هایدگر نیست -. این سخن به این معنا نیست که هایدگر سخنانی یکسره غیر تئوریک دارد و امکان بررسی صدق و کذب نظر پردازی های او وجود ندارد؛ دست بر قضا در موارد بسیاری همچون تاریخ فلسفه، تاریخ غرب، زبان شناسی و فقه اللغه و همینطور تفسیرهای او از متون یونانی فیلسوفان، می توان چون و چرای بسیار کرد و هایدگر نیز از این مساله به خوبی آگاه بوده. اما نکته بر سر این است که تمایل ویژه به اندیشه ی هایدگر، نمی تواند زاده ی نظر ورزی های صرف او باشد؛ هایدگر طرح پرسش میکند و می کوشد با پرداختن به پرسش اساسی، امکان های تازه برای اندیشه ی نظر ورز را فرآهم کند. بر همین سیاق است که متفکرین مهم متاثر از او، همچون گادامر و دریدا و ریکور آگامبن و .... نه به تکرار مدعیات او بسنده کرده اند و نه حتا نقد رادیکال اندیشه های او را لحظه ای فرو گذاردند. به این معنا، هایدگر از جهت پرسشگری و گشایش افق تفکر، می تواند نسبت وجودی با متفکر امروز برقرار کند. به این معناست که متفکر معاصر با هایدگر، میتواند مخاطره ی بزرگی که هایدگر با آن مواجه بود را دریابد، چنین متفکری، در قبال مساله ای که در بند یک مطرح شد، نه موضعی از سر دفاع یا انکار شخص هایدگر، بل موضعی از سر آگاهی نسبت به زمانه ی خطیر کنونی میگیرد و در می یابد اشتباه بزرگی که متفکر بزرگی چون هایدگر را به چنین نقطه ی تصمیم ناپذیری انداخت، هماره بر سر راه هر کس که بخواهد جرات اندیشیدن به خود بدهد، خواهد بود و هایدگر برای او نه ابژه ای دفاع یا محکوم کردن، بل سوژه ی اندیشیدن به مخاطره ی تفکر در این زمانه خواهد بود.

3) اما آیا تمام هایدگر پژوهان و کسانی که اندیشه ی او را به کار میگیرند و مدام به آن ارجاع میدهند، لزوما دارای چنین نسبت انتولوژیکی با تفکر هایدگر و پرسش های او هستند؟ بدیهی است که لزوما چنین نیست. در ایران معاصر، و به ویژه در سال های اخیر، ناگهان موسسه های خصوصی و دولتی فراوانی در کنار آکادمی های رسمی، به وجود آمدند که به مسایل علوم انسانی و فلسفی علاقه ی خاصی نشان میدادند. پرسش از چرایی به وجود آمدن چنین موسساتی و نقد و تحلیل وضعیت آنها از موضوع و موضع این نوشتار بیرون است؛ اما نکته ی بارزی که در بیشتر موسسه ها، به ویژه موسسه های دولتی و دست راستی خود نمایی میکند، گونه ای اقبال به اندیشه های هایدگر و رویکردهای فلسفی خاص اوست. برای مثال، سایت دولتی سیمافکر (simafekr.tv) که چندی ست کار خود را شروع کرده، به شیوه ی چندرسانه ای مباحث این موسسه ها را پوشش میدهد و سعی میکند در گزینش و ارائه ی خدمات رسانه ای خود، نگاه ویژه ای به این طیف از متفکرین داشته باشد. سوالی که میتوان پرسید این است: این حجم هایدگر گرایی در محتواهای موسسه ها و رسانه هایی از این دست، تا چه حد به مساله ی اصلی تفکر هایدگر پای بند است؟
در بند پیشین معیاری به نسبت کلی ارائه شد که میتواند تکلیف پاسخ این پرسش را روشن کند: اندیشیدن به پرسش ها و مخاطره های نظری و عملی هایدگر است که میتواند نشان نسبت انتولوژیک با افکار هایدگر باشد، نه تکرار مدعیات نظرورزانه ی او.
حال وضع عمومی این هایدگر گرایان دست راستی چگونه است؟ با نگاهی تحلیلی به محتوای آثار و سخنان این افراد، میتوان به خوبی دریافت که اولا دغدغه ای مرکزی که اندیشه های آنان را بهم متصل می سازد، ترمی مبهم و دالی کلی ست با عنوان «تمدن آینده اسلامی»، تمدنی که گویی قرار است برای غلبه بر وضع کنونی تمدن غربی سر بر آورد و البته لزوما اسلامی و حاصل انقلاب 57 و سیستم حکومتی ست که از پس این انقلاب مستقر شده. دوم نکته ای که در سخن این افراد میتوان به عنوان اصلی اساسی دریافت، استفاده از سخنان و اندیشه های هایدگر، به عنوان «نظریه های مطابق با واقع»ی ست که در صدد اثبات ثنویت «تمدن اسلامی-تمدن غربی» مد نظر آنهاست. جالب است که در اینجا هایدگر نه تنها نقشی در طرح پرسش ندارد و نقش تئوریسین را برعهده دارد، بلکه عموما استفاده از ترمینولوژی منتسب به او - که برخی در واقع هیچ نسبتی با اندیشه ی او ندارد - جای هر گونه استدلال و حتا ایضاح و تبیین را میگیرد. سوم ویژگی هم که باز میتوان در اندیشه و آثار این دسته از افراد دید، حضور هایدگری کاملا ناقض و بعضا جعلی است که گاه هیچ جای دفاعی ندارد. برای مثال ارجاعات کلی گویانه و غیر دقیق به تحلیل هایدگر از پیشاسقراطیان و یا مساله ی تکنیک و تخنه، این پرسش را برای مخاطب آثار و سخنان شان مطرح میکند که اینان فراتر از چند مقاله ی ژورنالیستی و کلی و چند فراز تکراری در کتاب های تاریخ فلسفه، چه چیز بیشتری میتوانند از هایدگر خوانده باشند! ساده سازی هایی که در سخنان و نقل قول های شان از هایدگر اتفاق می افتد، قدمی فراتر از تفسیر تکنیک همچون دست درازی بشر به طبیعت، نمی رود و حتا همین هم با چنان رنگ و بوی تئولوژیکی همراه میشود که آدمی شک میکند همین عبارات مربوط به گشتل و تخنه را هم دقیق فهمیده باشند. تمامت اندیشه ی هایدگر برای این رفقا، به کلیت تئوریکی فروکاسته میشود که یک ترجیع بند بیش ندارد، و آن پایان قریب الوقوع تمدن غربی است و باز این سبک نتیجه گیری از اقوال هایدگر هم، نشان از قدرت قوای تخیلی دوستان راست اندیش دارد.
بگذریم از آنکه بدون داشتن خوانشی انتقادی نسبت به همین حد از سخنان هایدگر، گاه نتایج خنده داری در باب تاریخ تفکر غربی اخذ میکنند و گاه حتا متوجه نمیشوند که هایدگر در پاره ای از اقوال و ادعاهای خود صریحا تجدید نظر کرده و یا ضعف پاره ی دیگری از آنها را پذیرفته. برای مثال، در اکثر سخنان این رفقای نوحزب اللهی به استناد هایدگر، حقیقت همچند نامستوری فهمیده میشود، این در حالی ست که هایدگر پژوهان جدی به خوبی میدانند که هایدگر در اواخر کارش، تواضع پیشه کرد و سخن یونان شناسان و یونان پژوهان را پذیرفت که این لفظ یونانی را نباید چنین تفسیر کرد و در واقع این تفسیر خود را پس گرفت و ادعای خود را به این شکل تعدیل کرد که مساله ی او در باب حقیقت و نامستوری بیشتر از آنکه رایی متعلق به تاریخ گذشته و یونان باشد، قولی ست پدیدارشناسانه که میتواند طرحی برای فهم یونانیان را بگشاید و نه آن که دقیقا مطابق ذهنیت و زبان تاریخی یونانیان بوده. حال قیاسی کنید بین کسانی که تحلیل آشکارا غلط اولیه ی هایدگر را، نه تنها می پذیرند بدون هیچ بررسی و دلیل آوری انتقادی، بل آن را مبنا برای نظرورزی های بلند پروازانه ی خود برای تمدن خیالی اسلامی آینده، قرار میدهند.
با این حساب، هایدگر حتا از باب پرسش های بنیادین و انتولوژیکش نادیده گرفته میشود و حتا به کم و کیف نظر ورزی هایش هم نگاه انتقادی نمیشود، بنابراین دیگر جایی برای اندیشیدن به مخاطره ی دیگر زندگی هایدگر، برای این دوستان باقی نخواهد ماند. نادیده گرفتن مخاطره های انتولوژیک هایدگر، تئوری ها و تحلیل های نظری این افراد را فرمی به غایت انتو-تئولوژیک و بنابراین متافیزیکی بخشیده - فرمی که هایدگر همه ی کوشش غلبه بر آن بود و نه تایید ایجاد شکل دیگری از آن - به گونه ای که میتوان همان دوتایی های متافیزیکی که دریدا به آن در متافیزیک غربی اشاره میکند، در اینجا نیز مجددن مشاهده کرد (دوگانه ی غرب-اسلام). اما این همه ی ماجرا نیست، بیم آن میرود که ندیدن مخاطره ی دوم، که مخاطره ای پنهان تر بوده، یعنی مخاطره ی تاریخی که خاص زمانه ی نیهیلیستی و متافیزیکی ماست و هایدگر در زندگی عملی اش به دام آن افتاد، آنها را به سمت نقطه ی برگشت ناپذیری ببرد که برای هیچ کس خوش عاقبت نیست.
در چنین شرایطی آنچه بیش از پیش ضروری می نماید، اتفاقا حضور هایدگر اندیش هایی ست که در بند پیشین شرح آن رفت و نه نفی هر گونه اندیشیدن به هایدگر. چرا که این خطر ویژه را آن کس که با هایدگر و زمانه و تفکرش نسبتی وجودی یافته میتواند به خوبی بفهمد و در مقابل آن بایستد. کسانی که از بیرون به نفی این اندیشمندان به ظاهر هایدگری می پردازند، نهایتا نخواهند توانست که اولا خطر پس پشت ایده های آنان را به خوبی درک کنند و ثانیا جایی که حریف در آن ایستاده را به خوبی شناسایی کنند و این بسیار مهم است، چرا که به تعبیر هگل، «حمله به حریف و شکست دادن او در جایی که اساسا موضع او نیست، هیچ حاصلی نخواهد داشت»...

و تو چه دانی که دوست چه ها که نتواند بود؟

بسیار خب... بگذار در آغاز کلام بگویم که من از کودکی تا کنون، از همه ی نعمت های جهان، دلداده ی یک چیزم. دیگران هوس های گوناگون دارند، بعضی هوس داشتن اسب ها و سگ های جور واجور دارند و بعضی دیگر هوس اندوختن زر و سیم و عده ای هوس کسب شهرت. اما من یک هوس دارم و آن داشتن دوست است، یک دوست خوب را به همه ی نعمت های جهان نمی فروشم. آری، قسم به سگ، خدای مصریان، که یک دوست خوب را با همه ی خزائن داریوش و با خود او نیز معاوضه نمی کنم...



- سقراط به نقل از افلاطون، گفت و گوی لوسیس

دیگری و تفکر: علی‌بلد همچون دشمن فیلسوف!

تورم دانش و فلسفه دانی و زبان دانی و در یک کلام «علی بلد»بازی، وقتی به پایه ای برسد که «دیگری» و تمام سهم و تجربه اش از تفکر را به هیچ بگیرم، ولو ذهنم مخزن 20 قرن فلسفه ی غرب و شرق باشد، نا فیلسوف ترین هستنده ی هستی هستم!!
البته بدیهی است که دیگری هماره دیگری خواهد ماند و من هیچ گاه نمی توانم او را به تمامی تایید - و همچنین نفی- کنم، بنابراین معنای این سخن نمی تواند این باشد که تایید کردن «هر کس» به معنای فیلسوف بودن یا شرط امکان فلسفه است، برای آغاز بازی فلسفه و تفکر، گریزی از مخاطره ای مشترک، با دیگری، در مواجهه با هستی نخواهم داشت

نامش چیست؟

درگیری فلسفه مستقیما با افکاری نیست که در سر ما می گذرند؛ بل این مساله است که چگونه آنها را نام گذاری می کنیم.

هشیاری و واژگان

در برخورد و مواجهه با زبان باید بسیار هوشیار بود، نخستین کسی که واژگان فریبش می دهند، خود گوینده-نویسنده است...