آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

مُقام تفکر و مُقام فرهیختگی

تفکر به نحو عام، و فلسفه به طور خاص، نسبتی با فرهیخته گی ندارد. فرهیخته، اعم از آن که فاضل نُما باشد یا به راستی صاحب فضل، متفکر نیست. آنکه فرهیخته خطاب میشود، از آن رو چنین خوانده می شود که، در او فضیلت به وجود آمده یا چنین می نماید که دارای آن است. فضیلت، اما عبارت از ملکه ی راسخه ای ست که گفتار و کردار و احوال فرد را مطابق اقتضای خود، تنظیم میکند. 

بسا که گفت متفکران چنان بر زبان و سخن من ملکه شود که بتوانم به هر مناسبتی، ناخواسته و خواسته، «درباره ی» افکار آنان سخن بگویم. اما فرق است میان آنکه «با» و «در» فکر متفکر سخن بگویم، با زمانی که «از» و «درباره»ی فکر آنان حرف بزنیم. برای دومی، باید فرهیخته شد و صاحب فضیلت، چندان که هر آینه اراده کردیم، قول متفکر را «فراپیش خویش حاضر گردانیم». چه اینکه هر شیوه ی سخن گفتن را مُقامی ست و مُقام سخن گفتن در باره ی امور، آن است که گوینده ی سخن «پیرامون» و «فراپیش» آنچه میخواهد از آن سخن بگوید باشد و از «حوالی» آن، متعلق سخن خود را بیابد آن را در گفت خود آشکار کند. اما برای نخستین حالت (با و در فکر تفکر سخن گفتن) گوینده، باید «به نزد» خود آن چیزی ایستاده باشد که میخواهد سخنش را بگوید. چنانکه متعلق سخن تمامی وجود او را به نحوی دربرگرفته باشد که خود را، در تمام اطوار و انحا ظهور و قیام ظهوری فرد(existance)، آشکار کند، من جمله سخنش. مُقام این نحوه سخن گفتن را میتوان «ابتلا» دانست، به این معنا که فرد چنان «دچار» امری میشود که توگویی راه گریز بر او بسته است و چاره ای جز «سر کردن» با آن ندارد. 

بلا و ابتلا، اما به خواست هچ کس، بر او عارض نمیشود. فرد قادر بر حاضر گردانیدن آن نیست و بسا که پس از «رخ دادن» اش، چنان سریع محو و نیست شود که کسی آن را به خاطر نیاورد. افزون بر این، بلا مایه ی مباهات کسی نیست و فرد بلا زده را عموما نشان از نحسی و بدیمنی میگیرند که باید ترکش گفت. فاضل و فرهیخته، هر چند عزیز است و گرامی، اما دیگر از آنی ست که متفکرش خوانند.

نظرات 2 + ارسال نظر
مهدی سه‌شنبه 30 دی‌ماه سال 1393 ساعت 11:04 ق.ظ

سلام
با تعریفی که از فاضل و فرهیخته ارائه دادید
فرهیخته و فاضل میتواند متفکر باشد .یعنی منافاتی بین این دو نیست!
اما از این بگذریم میتوانید برای حالت تفکر چنانکه تعریف کرده اید مثال قابل فهمی بزنید؟

شی از جهات مختلف می تواند چیزهای مختلف باشد. شما میتوانید به من اشاره کنید و بپرسید «ما هو؟»، در پاسخ می توان گفت بلاگ نویس، دانشجو، ساکن تهران و ... اما در فسلفه، چنان که حتمن میدانید مراد از ما هو، ما به الشی شی، یا چه هستی ذاتی است. فاضل از آن جهت که فاضل است نمی تواند متفکر باشد، اما فرد فاضل میتواند از جهتی دیگر مبتلا به تفکر هم باشد و اقلا در این سطح از انتزاع، محذوری نیست.
نمونه برای امر تفکر، کم نیست. از سقراط حکیم تا حافظ عزیز خودمان. دقت بفرمایید حال ابتلا در این دو نمونه، غلبه دارد بر سبق ذهن و دانستگی هاشان.
اگر بخواهم کمی از مشهورات فاصله بگیرم، باید بگویم تفاوت بنیادین بین متفکر و فرهیخته، در سطحی دیگر، چنین نمایان میشود که در اقوال فرد فرهیخته، انسجام و بلکه نظام مندی هست، چنانکه میتوان به سادگی آن را تعلیم داد. حال اینکه گفت متفکران، بسا ناسازگاری ها، پیچیدگی ها و نوآوری هایی دارد که از برای تعلیم، بسی مشکلات فراهم آورد.
میدانم تسلط در سنت های اسلامی آنقدر دارید که نیاز به مثال آوردن نباشد. مولفان تعلیمی، مولفان نظام ساز و مولفان نوآور، کارهای کاملا متمایزی از هم دارند.
باری، مراد تفاوت مقام تفکر و فرهیختگی است، والا چنان که گفتم، در این سطح از انتزاع، نمی توان حکم به جمع نشدن این دو مقام در دو جهت، در یک فرد را داد. اگرچه در تجربه ی انضمامی کمابیش میتوان دید فردی که صاحب هر دو مقام و هر دو جهت باشد، حکم النادر کالمعدوم دارد.

مهدی چهارشنبه 1 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 12:14 ق.ظ

:) حاجی اینا که دیگه محل بحث نیست روشنه!
من سر عدم منافات صحبت کردم که خب پر واضح مربوط به مقام مصداقه نه مقام مابه الشی شی!
منظور این بود که فضل و فکر میتواند مصداق واحد داشته باشد!
یعنی فضل طارد فکر نیست و برعکس!
ولی مثلا ظلم و عدل نمیتواند مصداق واحد داشته باشد.دقیق تر بگویم منظورم این است که این دو یعنی فضل و فکر ذات متناقضی ندارند که از جمعشان در فرد محال لازم بیاد.این رو به این خاطر گفتم که متن شما به گونه ای بود که انگار ذات این دو در فرد جمع نمیشه!اینکه جمعش در حکم نادر قرار میگیره علتش سختی هر دو راهه لکن این حقیر معتقدم اینها بر هم مبتنی هستند یعنی متفکر لاجرم ناگزیر از فضل هم هست!چه آنکه بر شما پنهان نیست که هر فردی در هر دوره زمانی با سنت فکری زمانه خودش درگیر است و....
اما از این که بگذریم سوال دوم مهم تر بود پاسخ آن را عنایت کنید!:)

راستش شغل ما دانشجوهای فلسفه، به قول دکتر داوری چیزی جز همین تذکر نیست. حالا هر کس به قدر وسعش، یکی تذکر به حقایق سرمدی و جاویدان میدهد و بی سر و پایی چون من هم، به بدیهیات و واضحات عقل بالملکه ;-)
البته اندکی ادعاهای ما متفاوته، من با حساب سخن این متن تاکید داشتم تفکر من حیث هی، نسبت با فرهیختگی نداره، پس ولو این دو ملازم باشند، حکمشان عرض ملازم است، نه استلزام یکی بر دیگری...
مثال قابل فهم هم که عرض شد، حافظ عزیز و سقراط حکیم. با غور در احوال این بزرگمردان بیشتر شاهد «رخداد ابتلا» هستیم تا «ملکه ی راسخه». حقیر مطالعات اندکی در عرفان نظری دارم، اما اگر مجاز به قیاس باشم، می توانم متذکر تفاوت کتب اخلاقی و عرفانی شوم که به مثل خواجه نصیر نگاشته. این مورد را از این جهت گفتم که دکتر پازوکی در جایی به این تفاوت اشاره کرده بودند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد