آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

اندر طریقت نقد

نقد در حیطه ی تفکر و فلسفه، تعارف بردار نیست. نقدی که رعایت مصلحتی جز از نفس انتقاد را منظور نظر بدارد، نقد نیست، نسیه است!

نقدْ ادبیات ویژه ی خود را دارد، زبانی که پیشاپیش تعلق به عرصه ی عمومی دارد و شفاف و البته چون و چرا پذیر است. منتقد خطاب به خرد همه گان مینویسد و آنها را به قضاوت می طلبد، چنانکه به واسطه ی نقدش چیزی را پیش روی دیگران آشکار کند و حسب این آشکارگی، خرد یا فاهمه ی عمومی را به حکم یا تصدیقی وادارد. غایت القصوای نقد، برانگیختن خرد همه گان به حکمی حقیقی ست، پس آنکه نقد را بدون حکم و داوری نهایی می خواهد، در عمل، نقد را نیز نخواسته. وانگهی، این بدان راه نمی برد که منتقد، تنها به حکم کردن بسنده کند و همین که فاهمه ی خویش را در مقام تصدیق حکمش یافت، کار را تمام بداند.

منتقد حق آن را دارد که در نقدش نشان دهد طرف مقابلش، چیزی از موضوعی که پیرامونش اظهار نظر کرده نفهمیده؛ چه، فهم امری از اساس زبانی ست و زبان امری ست بین الاذهان و نه ذهنی و شخصی. نمی توان به منتقد این ایراد را گرفت که فهم هر کس، مختص به خود اوست و ما را به آن راهی نیست تا حکم کنیم چیزی را درست فهمیده یا نه. این صحیح است که فهم هر کس، از خلال طریق شخصی او برایش روشن میشود، اما همین طریق شخصی تا آنجا برای خود شخص «مفهوم» میشود که به زبان در آید و همین یعنی پیشاپیش به اشتراک گذاشتن فهم خویش با دیگران، چنانکه هراکلیتوس، فیلسوف بزرگ پیش سقراطی چنین گفت: «و لوگوس (=زبان) میان همه گان مشترک است»

نظرات 1 + ارسال نظر
مهدی چهارشنبه 15 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 11:47 ب.ظ

احسنت!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد