آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

خرده تاملی در لوازم بنیادین گفت و گو



یک گفت و گوی جدی فلسفی، گفت و گوی دو انسان مثالی و خارج از منافع و مواضع شخصی و تاریخی نیست. این چشمداشت که من با تو وارد دیالوگ فلسفی-فکری نمی شوم، مگر اینکه فلان مواضع و منافع شخصی ات را رها کنی، انتظاری به غایت بی معنا و غیرفلسفی ست، چه که موجود ورای تاریخ، تنها یک موجود الهی ست و الهه گان نیز به تعبیر افلاطون، به فلسفه ورزی حاجتی ندارند. من اگر به جهت وضعیت طبقاتی در جایگاهی نیستم که ستاینده ی بی قید و شرط سرمایه داری باشم، و یا اگر به جهت تاریخی فلسفی در موقعیتی نباشم که بتوانم با شور روشنگران قرن هژده، دفاعی پرشور از مدرنیته به جای آورم و یا اگر به جهت موقعیت سیاسی در منطقه ای از عالم قرار گرفتم که سیاست های غربی کمتر کمکی به بهبود اوضاعش کرده و بلکه گاهی آن را آشفته تر ساخته؛ اینها جملگی خارج از اراده و انتخاب من پیشاپیش تعین یافته، به تعبیر هایدگری، جملگی به وجه «در افتادگی» من بازمیگردد. منافع اقتصادی اجتماعی من، موقعیت تاریخی وجودی من، و وضعیت سیاسی ژئوپولتیک منطقه ی من، جملگی فاکتیسیته یا واقع بودگی هایی ست که به من «سپرده» شده و من هر چه قدر هم که در وادی نظر و گزینش شخصی مخالف آنها باشم و از آنها متنفر، در ساحت خودآگاهی تاریخی ناگزیرم به مثابه فاکتیسیته آنها را بپذیرم و به آنان و با آنان فکر کنم. این که کسی اسم جملگی اینها را میگذارد «فیگورهای جهان سومی» و مرا پیشاپیش ملامت می کند که چرا چنین و چنان مواضعی دارم  و تا زمانی که در آن تجدید نظر نکنم با من گفت و گو نمیکند، دلیل فلسفی مناسبی برای تن زدن از گفت و گو برنگزیده.

البته که گفت و گو نیاز به گشودگی طرفین دارد و پیشاپیش در موضع قرار گرفتن، ابدا دلیل نمیشود پیشاپیش نسبت به هم موضع بگیریم، گو اینکه فاکتیسیته هیچ گاه جای فاکت را نمیگیرد. اما باید این نکته ی مهم پدیدارشاختی را پیش چشم داشت که مرلو پونتی به جذاب ترین وجه تقریر کرده: مهم ترین درسی که میتوان از اپوخه(=تعلیق پیش فرض ها) پدیدارشناسی گرفت آن است که اپوخه ی کامل محال است، و فرآیند آن هماره ناتمام است. سخن مرلوپونتی دلالت بر کنار گذاشتن اپوخه ندارد، بل بر این مساله تاکید دارد که اپوخه را باید زمان مند، پیچیده و دشوار، و در واقع کنشی در فرآیند فهمید. گفت و گو نیز، فرآیند موازی و بی پایان نسبت به همین اپوخه یا تعلیق پیش فرض ها و مواضع است. طرفین گفت و گو هماره از دل وضعیت خاص و با منافع و اهداف خاص وارد گفت و گو میشوند، اما میکوشند به یاری گفت و منظر فرد مقابل و در قالب کوششی مشترک، از وضع خود فرا بروند و جنگ خام و نخستین منافع خود را بدل به میانجی برای عروج به ساحت حقیقت کلی بکنند. چنانکه گویی دیالوگ میانجی برای پیش بردن فرآیند بی پایان اپوخه می شود.

اگر در فرآیند گفت و گو، من چنان به مواضع و منافع شخصی خود چسبیدم که نسبت به آشکارگی حقیقت فروبسته ماندم و مجال ندادم هیچ حقیقت دیگری به جز منافع و مواضع من آشکار و بیان شود، آنگاه میتوانید مرا با انگ هایی چون جهان سومی، چپ سرمایه ستیز، روشفکر غرب زده، ایدئولوگ، دین خو، واکنشی کین توز و .... بنوازید

نگران حقیقت کلی و خودآگاهی تایخ هم نباشید، حقیقت کلی هماره از خلال دیالکتیک و کشمکش امور جزیی و منافع جزیی در تاریخ رخ میدهد و خودآگاهی تاریخی نه به دست سوژه یا سوژه هایی معین، که با کنش تاریخی بینا سوبژکتیو، میان سوژه های متفاوت و در یک «کل تالیفی» قوام می یابد. پس گفت و گو و همسخنی شما با دیگری، تقلیل دادن حقیقت تاریخی به یک نسبی گرایی و تقسیم غنایم میان گروه های فکری متعارض و اتحادی مصلحت جویانه یا اخلاقی نیست، بلکه اتفاقا واسطه شدن برای نبردی دیالکتیکی-تاریخی ست تا «کل» به عنوان سوژه ی نهایی خودآگاهی تاریخ، بتواند به سازگاری درونی و بنابراین آزادی و حقیقت تاریخی دست یازد

خودآگاهی و حقیقت تاریخی را در ملک طلق یک سوژه جمعی خاص دیدن -خواه طبقه ای اقتصادی سیاسی باشد، خواه جمعی متفکر و فیلسوف دقیق نظر ورز- فاصله ی چندانی با فرجام گرایان دینی ندارد که انتظار یک منجی آسمانی را برای رهایی نهایی می کشند.

وانگهی این سخن بدان معنا نیز نیست جملگی سوژه ها نقش و رای و اهمیتی یکسان در فرآیند تاریخی انکشاف حقیقت دارند. پیشتر نیز آورده شد که سوژه ی نهایی، کل «تالیفی» ست. کل تالیفی را نیز با کل مجموعی تفاوتی ست. کل مجموعی حاصل جمع اجزایش است، چنان که هر جز با جز دیگر هم نقش  و علی السویه است، مانند کل درختان جنگل های ایران. حال آنکه کل تالیفی تکوین یافته از اجزا و نسبت خاصی ست که هر جز با دیگر اجزا دارد و این نسبت ها لزوما یکسان نیستند. مثال ارسطو، کتاب ایلیاد است که متشکل از اجزا و واژگانی ست که افزون بر اجزا، یعنی واژگان، نسبت و شیوه کنار هم قرار گرفتن  و مفصل بندی اجزا نیز در آن کل، محوریت دارد. باری؛ در کل تالیفی که سوژه ی خودآگاهی و حقیقت تاریخی ست، هر سوژه ی جمعی جزیی، نقش تکوینی ویژه ی خود را دارد که همرتبه با دیگری نیست، و البته برای کشف مقام هر سوژه، هیچ فرمول پیشینی در دست نیست و تنها راه، یک گفت و گوی بی پایان و دشوار تاریخی ست که سوژه ها با منافع و مواضع مشخص تاریخی و فردی و جمعی خود، اما در کوششی مشترک، میکوشند تا مجالی برای آشکارگی حقیقت، تمهید کنند.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد