آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

چگونه آن را نمی توان فهمید؟

وقتی برای نخستین بار با ایده و یا سنت فکری جدیدی مواجه میشویم، بیشتر از آنکه نیاز داشته باشیم بدانیم که چه چیزی از آن را میفهمیم، نیاز به این داریم که دریابیم چه چیزی از آن را نمی فهمیم یا اشتباه میفهمیم. اما از آنجا که پیشاپیش دسترسی به فهم درست از آن نداریم، در نتیجه از اینکه آیا فهم مان از موضوع درست بوده یا نه، نمی توانیم اطلاعی داشته باشیم. 

بهترین کار در این مواقع، سود جستن از روشی ست که در پدیدارشناسی هرمنوتیکی با عنوان واسازی یا تخریب مطرح شده است. در این روش، اصل بر آن است که ذیل معانی و فهم های متداول و مشترک، تاریخی از صیرورت معانی و مبادی اساسی پنهان گشته که به مدد گونه ای تخریب و از-کار-انداختن و شکی تعلیقی در نسبت با فهم مشترک و اولیه، می توان به آن مبادی راهی جست.

باری؛ اگر در مواجهه با سنت های فکری ناشناخته و تازه، بکوشیم مچ فاهمه ی خود را هنگام برقرار کردن نسبت تشابه و این همانی با نظریات آشنا و قدیمی بگیریم و سعی کنیم به جای تشابه، وجه تفارق سنت های فکری را به آگاهی در بیاوریم و از آن ها آشنایی زدایی کنیم، و در یک کلام فهم پیشین و اولیه ی خود از این نظریات را مشمول واسازی و تخریب قرار دهیم، آنگاه چه بسا بتوانیم راهی به جانب فهم و درون فهمی آن سنت بیگانه و نا آشنا بیابیم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد