آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

بوی پاییز، بوی نم...

باز پاییز و باز جست و جوی بی پایان زمانی گم گشته در میان زمان...

پایان فلسفه را چگونه میتوان فهمید

تاریخ فلسفه، هماره در تنشی بی پایان و بل فیصله ناپذیر قرار داشته و از خلال همین تنش نیز متحول و متطور شده. تنش میان تذکر به تناهی انسان از یک سو، و شوق به جانب معرفت متقن و مطلق از سوی دیگر. هر کجا که این تنش به واسطه ی حذف یکی از طرفین یا بی نسبت شدن آن ها از هم و یا سازگار شدن آنها با هم، از میان رفته، فلسفه نیز به پایان خود نزدیک تر شده. با نظر به همین معناست که میتوان دعوی هایدگر را در پیرامون پایان فلسفه فهمید. چه اینکه، تاریخ فلسفه و به ویژه فلسفه ی مدرن، گواه بر غلبه ی جنبه ی معرفت مطلق و به زبان دقیق تر، غلبه و به تمامیت رسیدن متافیزیک بوده.

 غلبه نه صرفا در قول و فکر متفکران و فیلسوفان انتزاعی اندیش، بل در جان و انترسوبژکتیویته ی مردمانی بوده که به وفق آن، زندگی خود را تمشیت میکردند و گوش شان را بدهکار معانی و سخنان متفکران می ساختند...

سخنی با اهل فلسفه ی دانشگاهی

پیشتر گزارشی به قلم یکی از پژوهشگران پژوهشکده ی آی پی ام، در پیرامون «وضعیت نامتوازن پژوهش فلسفی» منتشر شده و در آن با استناد به آمار و ارقامی رسمی، کوشش شده تا وضعیت نه چندان مناسب آکادمی های فلسفه ی ایرانی، بر آفتاب افکنده شود. جدا از آن که با شاخص و رویکرد پرسش برانگیز نگارنده ی آن گزارش، موافق باشیم یا نباشیم، نمی توان کتمان کرد که وضع آکادمی فلسفه در ایران رو به انحطاط است و فهم این انحطاط نه از خلال آمار و ارقام، که با تنفس در زیست جهان آکادمی ایرانی فلسفه، به سادگی دریافتنی ست. آنچه در آن مطلب مورد تاکید یکسویه و محل سنجش آکادمی ایرانی بود، میزان مساهمت و همکاری اصحاب دانشگاه ایرانی در نشر و پژوهش مقالات فلسفی جهانی بود، این معیار اگرچه تنها از برای یک شاخه ی فلسفی خاص میتواند سنجه ای مهم و بنیادین باشد، اما حتا اگر این معیار تغییر کند نیز، نمیتوان در هیچ حیطه ای، ارزیابی امیدوار کننده از فلسفه ی دانشگاهی ارائه داد. وضع کنونی نه فقط برای پیگران مباحث فلسفه ی آنلگوساکسن و تحلیلی، که برای پژوهشگران شاخص فلسفه های موسوم به قاره ای نیز، بسیار ویرانه و ماقبل هر معنایی از یک عالم آکادمیک فلسفی ست.
بدترین نحوه ی رویارویی و پاسخ گویی به این بحران نیز، شیوه ای ست که مقاله ی مذکور و نشر دهندگانش در پیش گرفتند. یعنی واکنشی بوروکراتیک، بخشنامه ای، اراده باورانه و از بالا به پایین. همچنین این که بحرانی را به فرصتی برای گل آلود کردن آب رودخانه بدل کنیم و در پی صید منافع شخصی و قبیله ای در آییم که مثلا، ریشه ی این بدبختی ها زیر سر فلان گرایش غالب فلسفی یا فلان حلقه ی فیلسوفان خاص است و یا در این بیغوله ی وسیع وضع همه از بیخ خراب است مگر یک مرکز پژوهشی خاص و ... جملگی نشان از رسوخ توسعه نیافتگی و فقدان شهامت فکری برای طرح و حل بنیادین مسایل است.
فلسفه، دست کم در جغرافیای ما، و به روایتی قابل اعتنای دیگری در کل قلمرو جهانی، به بحرانی اساسی گرفتار آمده. در هیچ روزگار دیگری، پرسش از فلسفه به مانند وقت کنونی، مقدم بر هر پرسش فلسفی دیگری فراز نیامده. امروز با هر رویکرد مختار فلسفی اگر به جانب فلسفه روی کنیم، نخستین پرسشی که ناگزیر از رویارویی با آنیم، پرسش از خود فلسفه و خودآگاه ساختن رویکرد مختارمان به مسایل فلسفی ست. تا روز و روزگاری که طلیعه ی این خودآگاهی تاریخی در افق شیوه ی تفلسف ما پیدا نشده، محکومیم به «به جان آزمودن درد انحطاط» و اگر همچنان از این درد گریزانیم و راحت جان خویش را در بوالفضولی در آرا و اقوال این و آن متفکر باستانی یا معاصر می جوییم، باید خود را برای عزای نیم روز طولانی بر سر مزار فلسفه آماده کنیم، اگرچه در این گور، خود دیرزمانی ست که حتا مرده ای نیز نیارامیده...

و باز هم فیس بوک

قصه ی مکرر رفتن از فیس بوک و بازگشتن مجدد به آن، درسی بزرگ به آدم میدهد. آن هم این که غیرفعال کردن اکانت یا رفتن از فیس بوک، در آخر، خود چیزی نیست جز امکانی در درون پدیدار فیس بوک. می توان به بهانه ها، یا دلایل محکم، مدتی از اینجا دور بود و حتا آن را به فراموشی سپرد، اما نمیتوان اسم این را گسستن از آن، و یا بیرون از آن بودن گذاشت. بی تردید نه میخواهم و نه میتوانم به این حکم خطر کنم که «امروز هیچ کجا بیرون از فیس بوک وجود ندارد»، این دست احکام نه معنای محصلی دارند و نه حتا دیگر هیجان ریتوریکی بر می انگیزند. فیس بوک، خود متعلق به عالمی فراخ تر و تاریخی ست که امروز، همچون امکانی ویژه از این عالم رو به سوی ما گشوده است، و نه بیشتر.
حاصل آنکه، بیرون از فیس بوک بودن، هم ممکن است و هم محقق؛ اما از آن بیرون زدن، به لطف کلیک روی تکمه ی دی اکتیو و یک تصمیم تکنیکی، رخ نمی دهد. افزون بر این، باید مراقب دن کیشوت جهان سومی و توسعه نیافته ی درون خود هم بود و به خود گمان باطل نبرد که با ستیزه و خصم نسبت به این پدیده، ولو به بهانه های فلسفی یا سیاسی یا اجتماعی رادیکال، میتوان طومار آن را یک بار برای همیشه در هم پیچید. فیس بوک، چندانکه گفته آمد، امکانی از امکانات عالم تاریخی کنونی ماست و امکان ها خود به ما سپرده میشوند و بودن و نبودن شان را با مذاق ما هماهنگ نمی کنند. اگر زیستن در این عالم تاریخی را پذیرا شدیم، پس به نیروی خصمی بی حاصل، امکانات اساسی و مقوم آن را از خود دریغ نکنیم. فیس بوک امکان اساسی زمان ماست، چه، اساس هر زمان یک عهد است و فیس بوک، مقام عهد ماست با عالم، با دوستان مان، با سیاست، با تکنیک و با خودمان.
من هم مثل همه ی هم خانه گانم در این موقف توسعه نیافتگی و بیهودگی تاریخی، از وضع موجود ناراضیم، اما به شاگردی به نزدیک آموزگار زمان آموخته ام، آنکه تغییری سترگ را رقم خواهد زد، آهسته تر از آنانی گام بر میدارد که به نیروی ویرانگر اما بی پایان جهل، سرکشی میکنند و با گرد و خاک دور و بر خود را کدر میکنند تا جایی را نبینند و آسوده خیال تر، به زمان و وضع موجود تن در دهند