آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

از برهان آوری عوام و دانشمندان، تا برهان آوری فیلسوفان

زبان فلسفه، زبانی متفاوت از زبان روزمره است، اما این تفاوت، نه تفاوت در الفاظ که تفاوت در معانی ست. فیلسوفان، بسیار کمتر از اهل علم یا سیاست، تمایل به جعل واژگان نو دارند و اگر هم به اقتضای ضرورتی، 

چنین کنند، این واژه را از خلل زبان زیسته و هر رزوی میسازند، همچنانکه به مثل، ارسطو و افلاطون، کلیدی ترین واژگان خود مانند هوله، آیدوس، مورفه، اوسیا و ... را از زبان عادی میگرفتند. اما به آن واژگان روح و جهتی نو میدادند و به نحو و معنای تازه ای آنها را به کار بردند.

از جمله ی الفاظی که مشترک لفظی میان زبان علم و سیاست و روزمره با زبان فلسفه است، «برهان» یا «استدلال» میباشد. این لفظ در تداول شایع، جهت موجه کردن و «بی چون و چرا» ساختن ادعا ها و سخنان است. بدین قرار در عالم زندگی، هر گاه میگوییم برای سخن خود، دلیل داریم، بر آن دلالت میکند که حرف خود را بی پایه و جهت نمیگوییم و بنابراین، از آن عدول نمی کنیم و بر آن جازم هستیم. حال آنکه دلیل جویی و برهان آوری در عالم فلسفه، نه نقطه ای برای پایان گفت و گو و چون و چرا، که جستن راهی برای ادامه دادن پرسش و تمهید آن است. برهان در فلسفه، فرآیندی برای مبرهن کردن یا آشکار ساختن است، اما آشکار ساختنی که خود، آشکار شدن افق تازه ای در پرسشگری و حرکت فکر است، و نه آشکار شدن نقطه ای آغازین و مطلق که میانجی گری وجود و حضور آدمی را از حقایق، برای همیشه حذف کند.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد