آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

چگونه می توان اثری را فهمید؟

چگونه می توان اثری را فهمید؟
این پرسش، پرسشی ست که برای یک دانشجوی فلسفه همیشه مطرح است و خواه آن را جدی بگیرد و به آن بیندیشید، خواه بی اعتنا از کنار آن عبور کند، هماره در حال پاسخگویی به آن است. این پرسش تنها وجه متدولوژیک ندارد و قابل فروکاستن به پرسش «چگونه اثری را بفهمم؟» نیست، اگرچه این به نحو ضمنی در پرسش اصلی، پرسیده می شود. توضیح آنکه، فلسفه از سرآغاز خود، به ویژه به نزد افلاطون و به طور مثال در رساله ی سوفیستس، نه در صدد یافتن راهی برای شناخت این یا آن موضوع، بلکه مترصد جستن معیار شناخت حقیقی و آن امری ست که هر شناخت جزیی، در نسبت به آن، اعتبار شناختی خود را می یابد. این معنا، در تاریخ فلسفه تفصیل یافت و به نزد کانت، به متقن ترین صورت بندی خود رسید: در هر شناخت پسین -که در یک گزاره وضع میشود- باید امری حضور داشته باشد که خود «شرط امکان» قوام منطقی آن گزاره است، به بیان دیگر، فلسفه خود مقام بررسی شروط امکان امور خواهد بود، مقامی مستقل که فروکاست پذیر به حیطه ی دانش نیست، و در عین حال بنیاد آن می باشد. حال به پرسش خود بازگردیم؛ وقتی می پرسیم فهمیدن یک اثر چگونه ممکن است، نه از شیوه ی مطلوب و متدیک فهم آن اثر، که از سنجه ای می پرسیم که هر متد فهمی، به حسب آن، اعتبار جهت اطلاق می یابد. 
هر دانشجوی فلسفه، قاعدتا هماره با متون و آثار فیلسوفان دیگر در ارتباط است و میکوشد فهمی از آنها داشته باشد، از این رو حتا اگر با روشمندی دقیق و خودآگاهانه ای به سراغ متون نرود، به صرف کوششی برای فهم آنها، در وهله ی فهم، با این پرسش درگیر میشود. از اینجاست که میتوان به عرصه ی ادعاها روی آورد و آنها را سنجید، ادعاهایی مانند «من تمام آثار فلان فیلسوف یا مهم ترین آثار فلان دوره را خواندم»، «من فلان کتاب مهم و نامدار تاریخ فلسفه را خواندم و فهمیدم»، «من فلان تفکر را به خوبی می شناسم و از آن عبور کردم»، «در فلان مکتب یا متفکر یا نویسنده، هیچ چیز نیست جز غوغایی برای فاضل نمایی»، «من آثار فلان نسل فیلسوفان فلانجا را به زبان اصلی شان خواندم و فهمیدم، و کسانی که به زبان دیگر آن را بخوانند، چیزی نمی فهمند و نمی توانند بفهمند» و....
مساله صدق و کذب هیچ کدام از این گزاره ها نیست. این ها گزارش هایی هستند که می توانند بر حسب مورد، صحیح یا غلط باشند. مساله بیش و پیش از هر چیز در این است که آیا این ادعاهای ولو صادق، میتوانند از سطح یک ادعای صادق یا به تعبیر افلاطون افسانه ی حقیقی -orthos mythos- به سطح یک حقیقت فلسفی ارتقا یابند یا خیر؟ تمام آنچه تکلیف این پرسش را میتواند روشن کند، میزان کوشش کامکارانه ای ست که مدعی در پاسخ به پرسش نخست، در کار کرده.
به میزانی که او توانسته باشد، به نحو فلسفی چگونگی امکان فهم یک اثر را روشن کرده باشد، و خود نیز به این سنجه وفادار باشد، می توان ادعای او در باب فهم یک اثر را جدی گرفت و صدق و کذب دعوی اش را، مشخِص چیزی فراتر از بوالفضولی های شخصی و ذهنی و انتزاعی او دانست.
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد