آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

چگونه وجدان معذب در تو پیدایش میشود؟

فکر کن یه شب که خوابت برده، که ناگهان با یه صدای مهیب از خواب میپری

چشمتو به سختی باز میکنی و میبینی که مادرت داره بهت میگه زود باش، پاشو امتحانت داره دیر میشه

تو دقیقا نمیدونی چه امتحانی داری، اما استرس وجودتو میگیره و یادت میاد که یه امتحان سخت داشتی و شب نتونستی خوب واسش بخونی

میبینی ساعت اونقدر داره دیروقت رو نشون میده که هیچ وقتی واسه تورق یا حتا صبحونه نمونده

داری آماده میشی که بهت یه حس متناقض دست میده، تو یادت میاد که دانشجویی و قاعدتا نمی بایست خونه پیش مادرت باشی و او واسه امتحان بیدارت کنه

میفهمی که همه چیز مشکوکه و شایدم خوابه

ولی استرس و فضا به قدری واقعیه که نمیتونی بایستی. و شک کنی

یه ماشین میگیری و خودت رو به جلسه امتحان میرسونی

بدترین معلم های دبیرستانت مراقبت هستن و امتحان مال درسیه که هیچ وقت ازش خوشت نمیومده

سوالا رو میبنی و از فرط استرس نمیتونی تمرکز کنی، اما شاید اگه تمرکز هم بکنی فایده نداشته باشه

اعصابت خورد میشه، مراقبت میگه ده دقیقه بیشتر وقت باقی نمونده

با عصبانیت سرش فریاد میزنی که من الان دانشجوی سال سوم فیزیکم و به زودی لیسانسمو میگیرم و من این امتحان ها رو یه بار دادم

اما بدترین ناظم دوران تحصیلت میاد بالا سرت و به دلیل اخلال در نظم جلسه امتحان میندازت بیرون

هم خندت گرفته و هم اعصابت خورده

اونجا بهترین مدیر مدرسه ای که داشتی بیرون واستاده و با نگاه حسرت انگیزی بهت میگه ازت انتظار نداشته و بهت پوشه ی پرونده ت رو میده و میگه فعلا برو تا من با ناظم و مسئول جلسه صحبت کنم، اما قول نمیدم، ممکنه اخراج شی

و تو کم کم احساس عذاب وجدان درت پیدا میشه و راهتو میکشی به سمت خونه

و وقتی عذاب وجدانت داره به واقعی ترین حد ممکن بدل میشه، ناگهان از خواب میپری

میفهمی همه خواب بوده و بی اهمیت، اما همچنان ته رنگی از اون عذاب وجدان رو تو کل روز حس میکنی...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد