ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
وقت بس تنگ است و محنت بی پایان؛ برون باید کشید از این ورطه رخت خویش، ورطه ی طلب معنا و ناکامی بی پایانش. معنایی که اگر روزی هم پیدایش شود، باید یقه اش را چسبید و کنج دیوارش گذاشت و به او گفت که نوش داروی بعد از مرگ، نیش است و ریشخند، خنده به ریش و زخمی که از پا در آورد و ریشه را سوزاند. باید به او گفت که بازگرد همانجا که تا کنون بودی، آنجا که به خیال خودت به آزمون انتظار، عیار منتظرانت را می آزمودی. برگرد و تو هم بیاموز که معنایی باشی برای هیچ کس، معنایی که این بار نوبت اوست تا منتظر جان مشتاقش باشد، جانی که نمی رسد از راه هیچ گاه، درست به سان خودش...
درون توست اگر خلوتی و انجمنی است
برون ز خویش کجا میروی جهان خالی است