آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

خطر اندیشیدن و ابتذال معرکه گیری - مورد دینانی (2)

... مساله فقط این نیست که فلسفه را عرصه ی خطیر بدانیم، به دیگر بیان مساله بر سر «دانستن»، «تفسیر» و «تلقی» از خطر نیست؛ مساله بر سر مواجهه و پایبندی به آن امر خطیر است. نه دینانی، نه شما و نه من، نمی توانیم تعیین کنیم که خطر کجاست و اصلا «چه چیز میتواند خطرناک باشد»، چه، ماهیت خطر طارد هر تفسیر و شناخت و تلقی و تعبیر است. خطر را دست بالا می توان به اشارت «نشان داد»، اما به عبارت نمیتوان بیان داشت.اگر خطر را پیشاپیش و حسب یک تلقی، هرچند مبهم و مجمل بتوانیم درک کنیم، پس هیچ گاه با رخدادنش غافلگیر نمی شویم، چه، هماره به نحوی منتظر او می بوده ایم.

اما خطر از آن جهت که خطر است، فراسوی انتظار است، در لفافی از غفلت پیچیده شده، چنانکه با ظهورش تمام سر ها را برمیگرداند و تازه متوجه خود می کند. از همین است که توجه و تصدیق امر خطیر اندیشه، کاری ست بس دشوار و بسا محال و نایاب. نمیتوان، ولو با کمال صدق و صمیمیت و زهد، به صرف اراده به آن رو کرد و به هوای ساختن روزگار بهتر و .. آن را در آغوش گرفت، آن خطر حتا از خالص ترین و صمیمی ترین اراده ها می گریزد و حتا اجازه نمی دهد که به آن بتوانیم به سادگی گشوده باشیم. وفاداری به امر خطیر تفکر، وفاداری به تعینی از پیش معین نیست، پروای لحظه ی معین یا نقطه ی خاصی را داشتن نیست، وفاداری به نفس خطری ست نامنتظر و دهشتناک، چنان خطری که زبان را در کام نگاه دارد تا به هر رطب و یابسی باز نشود و به هر دعوی بلندی آلوده نگردد. چیزی که فقدانش خیال استاد ما را آسوده میکند تا از پر سیمرغ تا جان جهان را برای مخاطب کامجویش روایت کند و گوش آدمیان را از صدای خود و منیت اش،کر.

این خطر ولو نامتنظر است و در بند تعین خاص نیست، اما تعین ناپذیر نیز نیست. خطر اندیشیدن برای آنان که در میانه ی این میدان باشند، از قضا مستور نیست، هماره صورتی از حضور ان را «حس» میکنند. مساله ی دینانی دقیقا همین تن زدن از حضور در میدان دشوار اندیشیدن است، میدانی که درست به دلیل همین خطر، دلچسب و به سادگی تحمل پذیر نیست. این تشخیص غلط دینانی از خطر اندیشیدن نیست که او را از این میدان دور نگاه داشته، بل دور بودن از این میدان است که مجال فرافکنی ها را به او و بسیار دیگری همچون او-از جمله شاگردان مغرور و بی مایه اش در دانشگاه ها- بخشیده. پیشاپیش تعیین کردن خطر اندیشیدن و واکسینه کردن های آنچنانی، یکی از مکانیسم های فرافکنی و تن زدن از حضور در میدان دشوار و خطیر اندیشیدن است و پیامد دیگرش نیز، چنانکه پیشتر آوردم، برپا کردن شوهای تلویزیونی و منبرها و معرکه گیری ها، حتا و صدالبته به خصوص، در کرسی های فلسفه ی دانشگاهی و دیگر جایگاه هاست.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد