آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

تاریخ یا نقل؛ مساله این است...

در اثنای مباحث فلسفی و شبهه فلسفی، بسیار پیش می آید که با شبهه استدلالی اینگونه مواجه میشویم: "چنین است، چون زید (افلاطون، دکارت، هگل و ...) چنین گفته یا آن را ثابت کرده یا نشان داده است..."

این نحوه برهان آوری، اگرچه لزوما مطرود و ناموجه نیست و اساسا در معرفت شناسی استناد به گواهی و انترسوبژکتیویته، صورتی معرفت بخش خوانده میشود؛ اما سوال اینجاست که چنین احتجاجی -بازگرداندن حجیت به اشخاص- می تواند معرفتی فلسفی به دست دهد یا نه؟

اگر تعابیری که در دو مطلب پیشین کانال درباره چیستی معرفت فلسفی بدست دادیم، درست باشند، یعنی فلسفه شناخت هستی به میانجی مفاهیم محض باشد، در آن صورت به نظر نمی رسد که چنین منبع شناختی، شناخت فلسفی به ما ببخشد، چرا که شناخت از خلال مفاهیم محض شناختی اصطلاحا لمی یا یقینی ست، حال آنکه شناخت ناشی از حجیت افراد -ولو خودشان فیلسوف باشند- شناخت ظنی یا انی ست. به بیان دیگر، دانش فلسفی، برعهده گرفته ست تا دانشی عقلی -به معنای عام کلمه- باشد و دانش عقلی از حیث عقلی بودنش، غیر از دانش نقلی از حیث نقلی بودنش است. بنابراین ولو محتویات فلسفه ی یک فیلسوف را پذیرفته باشیم، تا زمانی که خودمان از نو برای آن شناخت برهان اقامه نکنیم و تبعات منطقی و فلسفی برهان او را برعهده نگیریم، نمیتوانیم به آن فیلسوف -هر چند بزرگ و شهیر و موثر باشد- ارجاع دهیم.


سوال: تکلیف تاریخیت فلسفه در این صورت چیست؟ آیا باید در فلسفه چرخ را از نو اختراع کنیم؟ آیا چنین چیزی اصلا ممکن است؟

پاسخ: تاریخیت فلسفه به هیچ رو ناظر بر محتوا و گزاره های فلسفی نیست؛ چنین نیست که چون کانت فلان گزاره را ثابت کرده است، پس از او، دیگر همه گان آن گزاره ی کانتی را مفروض گرفته و به این ترتیب دوره ی پسا کانتی فلسفه آغاز شده باشد. آنچه در هرمنوتیک تاریخ تاثیر و تاثرات خوانده می شود، ناظر به ساحت پرسش های فلسفی، و نه مفاهیم و گزاره هاست. با کانت دوره ی جدیدی از تاریخ فلسفه آغاز میشود چونکه با او پرسش فلسفی صورتی جدید می یابد و همه گان را به صرافت پاسخ به این صورت جدید پرسش می اندازد. در اینجا نیز چنین نیست که هر کس باید ضرورتا پس از کانت به پرسش کانتی فلسفه پاسخ دهد، اما چنین است که هر فلسفه ای به پرسش کانتی بی تفاوت باشد، هماره می تواند مورد خطاب و نقد از ناحیه ی پرسش کانتی باشد. اساسا اگر چنان جبری در تاریخ فلسفه در کار بود، دیگر فرارفتن از کانت یا هر فیلسوف دیگر ممکن نبود، چرا که پرسش فلسفی چنانکه پیشتر نوشتم، نمیتواند پاسخی نهایی در ساحت نظر بیابد. پرسش های فلسفی پرونده های گشوده ای هستند که همواره می توانند مطرود یا از نو طرح شوند. اگر با کانت صورت جدیدی از پرسش فلسفی طرح شد، به آن معنا نیست که صورت سابق منسوخ یا بی اعتبار شده باشد، کانت ابداع و اجتهادی در طرح مفاهیم و صورت بندی پرسش فلسفه کرده است، بی آنکه توانسته باشد لزوما دفتر پرسش های پیشین را ببندد یا تمام پاسخ های پیشین را بی اعتبار کند.


اما آیا باید در فلسفه چرخ را از نو اختراع کنیم؟ پاسخ به اعتباری منفی و به اعتباری مثبت است. پاسخ منفی ست، به این معنا که نیازی نیست همه ی مواد فلسفی که به کار می بندیم را از نقطه ی صفری بسازیم یا ثابت کنیم، این کار چه بسا که مقدور نیز نباشد -در این موضوع میان فلاسفه مدرن و معاصر اختلاف است-، اما میتوانیم موادی از فیلسوفان پیشین اخذ کنیم، مثلا تعریف آنها از یک مفهوم یا برهان آنها برای یک مساله را بپذیریم و در اندیشه ی خود تکرار کنیم. باری؛ باید توجه کنیم که مسئولیت نظری و معرفتی چنین اتخاذی از این پس دیگر با ماست و اگر با ایراد و پرسش و خللی رو به رو شدیم، دیگر نمیتوانیم مخاطب را به منبع اخذمان ارجاع دهیم و با رتوریکی سرکوب گر بگوییم: این حرف را کانت/دکارت/ابن سینای بزرگ گفته! چگونه جرات میکنی چنین ایرادی به آن بگیری! از زمانی که گزاره ای فلسفی از زبان ما اظهار شود، پیوند آن با تمام قایلین دیگر آن حذف میشود و گویی که ما اولین و آخرین کسی هستیم که آن گزاره را طرح و بیان کرده است.

اما به یک اعتبار دیگر پاسخ این پرسش مثبت است، یعنی باید در فلسفه چرخ را از نو اختراع کرد؛ چرا که فلسفه تنها ساحتی نظری ندارد، فلسفه ی یک فیلسوف چنانکه پیشتر نوشتم، صورت حیات نظری و عملی اوست. اساسا یک مفهوم یا ادعای نظری در فلسفه، تنها در ساحت زبان و ایده ها باقی نمی ماند، بلکه به نوعی مبدا فعل و احوال فرد فیلسوف نیز خواهد بود؛ چرا که فلسفه در مقام شناخت واقعیت به طور کل، در عمل ما و کیفیت آن موثر خواهد بود. بنابراین باید در فلسفه تا آنجا که میتوان مبادی و مفاهیم اولیه را خودمان به دست آوریم و آن را هضم و جذب کنیم، و اگر هم از جایی به بعد نتوانستیم خود چنین کنیم، دستکم مسئولیت آنچه به ناچار از تاریخ و سنت و دیگری پذیرفته ایم را برعهده گیریم و بنابراین تا حد امکان آن را بر اساس فاهمه و پالایش عقلی خود و به نام خودمان اخذ کنیم. دلیل این مساله، علاوه بر دلیل نظری و روش شناختی که بالاتر به آن اشاره رفت؛ دلیلی ناظر بر عمل نیز هست: همچنانکه نمیتوانیم در زندگی عملی چشمان مان را ببندیم و یکسره بر اساس شنیده ها و منقولات مان از دیگران دست به عمل بزنیم؛ اینجا نیز چنین امری نه ممکن است و نه مطلوب. ممکن نیست، چون ما همواره در عمل خویش حامل شناختی ضمنی هستیم که صرفا از آن ماست و بر اساس ان عمل مان را پیش می بریم، چه بخواهیم و چه نخواهیم. در فلسفه نیز حتا اگر به تمامه سخنان مان را بر سخنان فیلسوف دیگر مبتنی کنیم، باز نقطه ی ارجاع ما نه خود فلسفه ی آن فیلسوف، بل درک ما از فلسفه ی اوست. فتامل!

 مطلوب نیز نیست، چرا که حتا اگر چنین بکنیم و مثلا عملی را به تمامی بر اساس قول و حکم دیگری مرتکب شویم، جزا و پاداش عمل را به خود ما خواهند داد و نه مرجعیتی که به او ارجاع داده ایم. اگر بر اساس حرف دیگری مرتکب قتل شویم، ما به عنوان قاتل مجازات میشویم و اگر بر اساس حرف دیگری به موفقیتی نایل شویم، ما تشویق میشویم. اگر کسی مسئولیت کنش خود را برعهده نگیرد، دیگر نظم و عدالت به محاق خواهد رفت و این اساسا مطلوب نیست. در فلسفه نیز ولو میتوانستیم به تمامی قول دیگری را حجت قرار دهیم، باز نمی توانیم فساد و کمال ناشی از آن قول را برعهده ی راوی و دیگری بگذاریم، چرا که ما بر اساس اراده ی خویش این قول را اخذ کرده ایم و اساسا نمی توانیم بگوییم مجبور بودیم چنین قولی را تصدیق یا تکرار کنیم. اگر دیگری قولی فاسد داشته، این جواز نمیشود که ما نیز قول فاسد را تکرار کنیم، وگرنه نظم و عقل و سامان سخن و حیات منسلخ خواهد شد.


پ.ن. 1: تمامی این سخنان هرچند بدیهی به نظر می رسند، اما سیطره ی فرهنگ نقل محور در ضمیر تاریخی و اجتماعی ما، هماره باعث میشود در دام نقل محوری سقوط کنیم و حتا نگارنده نیز که خود چنین استدلالی اقامه کرده، از گزند چنان براهینی مبرا نبوده و نخواهم بود.


پ.ن2: این را هم در نهایت باید افزود که هیچ کدام از این سخنان به معنای تعطیل کردن باب پژوهش در آرای پیشینیان نیست. این که متون هگل و ملاصدرا و نیچه را بخوانیم و بکوشیم آن ها را هضم و فهم کنیم و به مفاهیم و براهین آنان مسلط و مسلح شویم، خود دقیقه ای ضروری در پرورش خرد فلسفی یا آموزش فلسفه است. اینکه ما متون آنها را به عنوان متون عقلی و برهانی بخوانیم و بتوانیم استدلال اوری متقن و پرسشگری فلسفی را از آنان بیاموزیم و با سر و کله زدن با متون و مفاهیم و پرسش های آنان خرد فلسفی خود را تقویت و تیز کنیم، اساسا غیر از آن است که تمام استدلالات آنان و درستی براهینشان را بپذیریم یا آنان را در مقام اثبات کنندگان حقایق فلسفی به رسمیت بشناسیم. تعلیم معروفی در پداگوژی موسیقی و نوازندگی وجود دارد که از این حیث، درباره ی فلسفه نیز به شدت صادق است: ما نت ها و تکنیک های موسیقی -در اینجا مفاهیم و براهین فلسفی- را باید بیاموزیم، اما نه به این دلیل که بعدتر عین آنها را تکرار کنیم، بل به این دلیل که آنها را فراموش کنیم -در ناخودآگاه بنشانیم- و سپس بر اساس حس خود -در فلسفه: عقل خود- ساز بنوازیم -در فلسفه: فلسفه بورزیم-.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد