آنچه در ادامه میآید نوشتاری است در باب سکولاریسم و روشنسازی مفهومی آن. بدین منظور، نخست با سیری در تاریخ فلسفه به باز-تعریف مفهوم ذات از راه پدیدارشناسان پرداختم و سپس، به تعریف ذات "دین در جهان کنونی" و در نهایت، به تعریف سکولاریسم.
1) برآمدگاه تاریخی-فلسفی پدیدارشناسی
از دیر-باز فلسفه
را علم به ذات چیزها از نظرگاه کلی و علم به ذات هستی، از نظرگاه ویژه دانستهاند.
اگر تبار چنین نگاهی را رد-زنی کنیم، چه بسا به یونان باستان و افلاطون و ارسطو
برسیم. این افلاطون بود که ذات حقیقی را در جهان ایده میجست که جز از راه عقل
بدان نمیتوان رسید و از پسِ او، ارسطو آمد که با نگاهی میانهاندیشتر، راه رسیده
به ذات را برآهنجیدن (Abstraction) دانست، راهی که در آن به
برآهنجیدن (انتزاعکردن) مفاهیم از دل پدیدارها میپردازیم و چنانچه در این راه به
درستی گام برداریم، به "ذات" برسیم.
آنچه در کار ارسطو نسبت به افلاطون دگرگونی چشمگیر داشت، التفات و توجه ویژه او
به پدیدارها بود، چه آنکه در افلاطون، پدیدارهای حسی به سایههایی فریبنده از جهان
ایده فروکاسته میشد و هیچ شان ویژهای از برای پدیدارها، تصور-پذیر نبود. ارسطو،
این شاگرد تیز-بین و سنجشگر افلاطون، به نیکی از زیان نگاه افلاطونی آگاه بود و
از همین رو، راه میانهتری پیش گرفت و برای پدیدارها، شانی اصلی و اصیل در نظر
گرفت، چنان که هر پدیدار به عنوان مادهی خامی از برای فرآیند برآهنجش فهمیده شد،
به گونهای که بدون آن راه دستیازی به ذات، بسته میماند.
نگاه ارسطویی، با تمام اخگرهای روشنگرش، اما هنوز در خاکی سترون ریشه داشت. با
آنکه او برای پدیدارها پروندهای در فلسفه گشود که بستنی نبود، اما یک "گاف"
را از سیستم افلاطونی به ارث برده بود، و آن مفهوم "ذات" بود. ذات، با
تمام فریبایی که در نگاه نخست دارد، به عنصری فریبنده بیشتر شبیه است، به دلیلی
بسیار ساده: ما آدمیان "چشمِ ذاتنگر" نداریم و فرآیند برآهنجش نیز، حدی
ندارد. تصور کنید من به این میز بنگرم و بر آن شوم تا ذات آن را بیابم، از همینجا
برآهنجش ارسطویی را میآغازم و گام به گام از صفات انضمامی(Concrete)
آن میکاهم به موجودی هرچه برآهنجیده(Abstract)تر
میرسم. پرسش چالشساز نخست این است که: من تا چه حد فرآیند برآهنجیدن را ادامه
دهم به "ذات" میرسم؟
دیگر چالش فرا-روی این نگاه، چنانکه پیشتر گفتم، دور شدن هر چه بیشتر از پدیدار
است. ذات در سیستم ارسطویی از رهیافت عقلی برآهنجیدن به دست میآید و نخستین معنای
این گفته، آن است که ذات، ذاتی عقلانی دارد! و به دیگر بیان، ذات اصلی هستی، عقلی
است. آشنایان با فلسفه اسلامی، میدانند که مکتب مشایی و ابنسینا، بر این مشخصهی
سیستم ارسطویی مانُور فراوان دادند و کار را بدانجا رسانیدند که گونهای همنهشتی
(و بل اینهمانی) میان عقل و شرع و هستی برقرار ساختند.
قسم چالشزای این عقلانگاری، هنگامی نمایان میشود که به دو نکته توجه کنیم،
نخست، ویژگی جدلبرانگیزی عقل است و دوم، دور شدن از جهان انضمامی که فرد فیلسوف،
جدا از فیلسوفبودنش، باید در آن بزیید و بدان بیندیشد.
ایراد نخست را با مرتبه-مرتبه ساختن عقل و فروکاستن عقل بشر به پایینترین مرتبه
عقل پاسخ گفتند و ایراد دوم را، با گونهای جهانبینی مسیحی-گنوسی و با دور-باشگفتن
و نفرین جهان انضمامی.
این دو پاسخ، اما هیچگاه مخالفین را متقاعد نساخت و ایرادات فراوان دیگری بر این
پاسخها طرح شد، که البته از موضوع این مقال بیرون است.
باری؛ آن "شکاف" سیستم افلاطونی-ارسطویی، همچنان ترمیمنشده باقیماند
و در سیستم دکارت و لایبنیتس و اسپینوزا، به گونههای متفاوت رخنمود. تا آنکه
فلسفه به کانت و اندیشهی سنجشگرش رسید و همو بود که با جداسازی "پدیدار"(Phenomenon) از "چیز به خودی خود" (Thing in
itself)
از سویی و با بسته خواندن راه دستیازی به دومی، از سوی دیگر، سیستم
افلاطونی-ارسطویی را یکسره از صحنه به در کرد.
در اینجا، ما با فلسفه به مثابه راه دستیازی به ذات چیزها رویارو نیستیم، به ویژه
اگر "ذات=چیز به خودی خود" باشد، باید گفت که ایده فلسفه به دست توانمند
کانت، جانسپرد!
اما هنوز دو راه برای بقای فلسفه مانده، یکی نپذیرفتن سیستم ترافرازندهی کانت است
و دیگری، دادن تعریفی دیگرگون از برای ذات است، چنان که دیگر "ذات=چیز به
خودی خود" نباشد.
با تقریبی پذیرفتنی
(در حد این مقال) میتوان گفت: تحلیلیها و رئالیستهای آنگلاساکسون به راه نخست
رفتند و با حملاتی کوبنده به هر گونه ایدهباوری، سیستم کانت را فلج ساختند.
کانتیننتالها اما تعریف ذات را دستخوش دگردیسی کردند، فیخته و در ادامه هگل و
شلینگ، با رهیافتی نهادگانی(Subjectivism)
به جان سیستم کانت افتادند و فلسفه را همچنان زنده نگاه داشتند. سپستر، ادموند
هوسرل، بنیانگذار پدیدارشناسی کار اینان را به اوج رساند.
پدیدارشناسی(Phenomenology) تکنیک و اندیشهای بود که
نخست، هگل در پروژهی "پدیدارشناسی روح" آن را در راستای اندیشهی
نهادگانیاش به کار بست، اما این هوسرل بود که به تدوین منسجم این فن فلسفی کمر
بست و در نهایت طرحی بس سترگ و فراموشنشدنی در انداخت.
در مقال کنونی، فرصت واکاوی جزء-جزء اندیشهی پدیدارشناختی را نداریم، اما سویهای
از این فلسفه هست که بدان نیاز داریم و آن: تعریف ذات در اندیشهی پدیدارشناختی
است.
چنانکه پیشتر گفتم، فیلسوفان قارهای ذات را با نگاهی دیگر-گونه تعریف کردند تا
فلسفیدن، همچنان وجهی داشته باشد. اندیشهی پدیدارشناختی به عنوان شاخهای از
فلسفهی قارهای، تعریفی نو از برای ذات به دست داد: ذات، عبارت است از هر آن چیز
که در ساحت آگاهی سوژهی اندیشنده، هنگام رویارویی با پدیدار قوام مییابد.
به بیان دیگر، فیلسوف یا ذاتشناس، برای یافتن ذات هر چیز، دیگر به پسِ پشت
پدیدارها نمینگرد. فیلسوف باید چشمی تیز و ذهنی پاک از هر پیشفرض، داشته باشد و
به پدیدارها اجازه دهد تا خودشان، ذات خود را در پدیداریشان قوام دهند.
نخستین پیامد اصلی این رویکرد، طرد هر گونه ذات ارسطویی و تعریف پیشینی از برای
پدیدارها میباشد.
حال اگر منِ فیلسوف
بخواهم پدیداری تاریخی چون دین را از رهیافت پدیدارشناختی بررسم، نخستین کار آن
است که اندیشهی خویش را از هر باور و اعتقاد شخصی بپیرایم و باورهای شخصی خویش
را، چه موافق و چه مخالف بینالهلالین (Bracket)
کنم.
گام سپسین آن است که تمامی تعاریف بزرگان دینی و متون مرجع (اعم از مقدس و نامقدس)
را تعلیق(Epoche) کنم و خود را با مشتی
پدیدار تاریخی صرف، رویارو ببینم.
حال اگر بنا باشد تعریفی از برای دین و ذات آن به دست آرم، بسنده است تا به شیوهی
پدیدارشناسانه به این پدیدارها بنگرم تا "هستی تاریخی دین" خود، پرده از
ذات خویش، بردارد.
2) سکولاریسم و پدیداری دین در جهان نوین
آنچه در مقال
کنونی، محل توجه است، گونهای نگاه پدیدارشناختی به "دین در جهان کنونی"
و در ادامه روشنسازی مفهوم سکولاریسم با نظر به ذاتی است که از "پدیدارشناسی
دین" به دست آوردیم.
دین در جهان نوین، چه وجه پدیداری داشته؟ برای آنکه پدیدار دین را بیابیم باید به
کجا مراجعه کنیم؟ پُر-روشن است که برای نگاهی پدیدارشناسانه، نخست باید به "پدیدار-گاه"(محل
پدیداری) پدیدهی مورد نظر، نظر بیفکنیم. برای فهم پدیدههای شیمیایی باید به
آزمایشگاه رفت و برای فهم پدیدههای تاریخی باید به بایگانی اسناد تاریخی مراجعه
کرد.
"پدیدار-گاه" دین در جهان کنونی اما کجاست؟ در اینجاست که قید "جهان
کنونی" به یاری ما خواهد آمد. جهان کنونی، جهان مدرن است و خاستگاه مدرنیت و
پسامدرنیت. جهان کنونی، جهان انسان به مثابه فاعل خود-مختار و خود-بنیاد است، جهانی
که کنشگر اصلی و پاسخگویش، انسان مدرن است. در جهان مدرن و پسامدرن است که انسان
از شانیت قدسی-الهی خویش به شان اجتماعی-زمینی میرسد. در این جهان، سویهی اصلی
انسانیت، در اجتماعیت او نمود مییابد.
تکنولوژی قدرت سیستمانه اجتماعی را اگر سیاست تعریف کنیم، آنگاه بیراه نخواهد
بود اگر بگوییم انسان مدرن، در حیاط اجتماعی-سیاسیاش پدیداری دارد. (سیاست البته
به معنایی که گفتم)
با این حساب، میتوان
گفت، اگر دین در جهان کنونی پدیداری داشته باشد، پدیدار-گاهی جز سیاست و جامعه
ندارد.
جامعهی کنونی ایران ما، از بهترین پدیدار-گاهی است که میتوان پدیداری دین در
جهان نوین را به تماشا نشست. چه آنکه رژیم قدرت سیاسی، ساز-و-برگی دینی داراست.
آنچه که در ساحت سیاسی جامعهی ایران نمود دارد، وجود "دین به مثابه سرمایه"
است. اگر سرمایه را به پیروی پیر بودریو در چهار بخش اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و
نمادین فهم کنیم، جملگی وجوه پدیداری دین در جهان نوین را پوشش دادیم.
افزون بر رانت اقتصادی آشکاری که نهادهای دینی-فقهی در ایران به گونههای قانونی
میستانند، روابط اجتماعی-سیاسی رسمی دینداران و امیتازهای ویژهی آنان(سرمایه
اجتماعی)، بنگاههای تحقیقاتی-رسانهای-آموزشی (سرمایه فرهنگی) و اعتبار سنتی
نهادهای دینی و افراد دیندار در جامعه(سرمایه نمادین)، از جملهی وجوه پدیداری
اجتماعی-سیاسی دین در جامعه کنونی است.
به دیگر سخن، ذات دینداری در جامعه کنونی، جز گونهای سرمایهداری نیست.
با چنین تعریفی از
دین، میتوان تعریف ساده و سر-راستی از سکولاریسم داد:
سکولاریسم عبارت است از کاستن اعتبار وجههی سرمایهای پدیدهی دین.
چنین نیست که در جامعه سکولار، دین را "حذف کنند" و یا دینداران را طرد
کنند. سکولاریسم و سکولاریزاسیون دیگر-ساختن چهرهی دین است در ساحت
اجتماعی-سیاسی، چهرهای که در آن دین، نه به عنوان سرمایه(به معانی چهار-گانهی
پیشگفته) که با صورتی دیگر نمود دارد.
باری؛ در آخر باید
نکتهای را به دوستانی که ذاتی چون عرفان و یا اخلاق و یا ایمان و .... برای دین
در نظر میگیرند باز-گو کنم:
چنان که پیشتر هم آوردم، آنچه محل توجه نظر من بود، رهیافت پدیدارشناختی به دین
بود. با نظر به بحثهایی که در بخش نخست این نوشتار آوردم، بحث از ذات
ناپدیدارشناختی، مشکلات بسیاری دارد و رویکرد من به این تعاریف نیز، نه نفی بود و
نه اثبات. من این تعاریف را در پرانتزی نهادم، جدا از پذریش یا نپذیرفتن آنان.
نکته بر سر آن است که، دین چه ذاتی ایمانی داشته باشد و چه ذاتی اخلاقی و جز-آن،
در پدیداری خود در جهان کنونی، چنین بوده.
ترجیح دادم کامنتم رو پاک کنم و بسنده کنم به اینکه ، خوب بود ، بهره بردیم ،ممنون.
ایکاش پاک نمیکردید و اگر نظر و نقد و ایرادی داشتید، میپرسیدید.
به هر رو، کار من اگر مایه و گوهری هم داشته باشد، از پس نقد و پرسش فراوان است که این گوهر را مینمایاند.
فعلا سلام
بعدا باهات نبردی سخت خواهم داشت تا نشانت دهم که سکولاریسم چیست!
من از همین حالا، پرچم سفید خود را بالا میبرم!
من نه ادعای فهم کامل از سکولاریسم دارم و نه یارای نبردی بر سر آن. البته از گفت-و-گو و پرسش و طرحافکنی، استقبال میکنم.
در اینجا تمام سعیام بر آن بود تا زاویهی ویژهی پدیدارشناختی، سکولاریسم را "فهم" کنم و بفهمانم.
سلام علیکم.
***
کامنت خصوصی داری.
***
ــ دین محتوای قول و فعل فرستادگان الاهی است.
ــ طبق پیامی از پیامهای دین اسلام، اکثر ماها، از تو و من و ما، انسان دارد «از اصل سرمایه اش» ضرر می کند:
ان الانسان لفی خسر.
ظاهراً خسر یعنی ضرر در اصل سرمایه.
ــ «جهان نوین» یک اصطلاح است. چه گونه مدعی هستی چیزی وجود دارد به نام «جهان نوین» و در این جهان نوین «انسان به مثابه فاعل خود-مختار و خود-بنیاد است»؟
این حرفها را از کجا درمی آوری؟
جهان نوین، تعین دارد؟
جهان نوین، یک «پدیده» است؟ یک «ایده» است؟
الان (یا از زمانی که جهان شده «جهان نوین») تمام انسانها یا اکثر انسانها شده اند فاعل خودمختار و خودبنیاد؟
با درود و سپاس از اینکه نوشتار مرا شایسته تامل و پرسشافکنی دانستید. اما در باب نکاتی که گفتید، باید بگویم:
1) من در چند جا به این موضوع اشاره داشتم که در پی تعریفی از برای پدیدهی دین در جهان کنونیام. پس هر مفهوم و واژهای که در جهان کنونی پدیداری نداشته باشد، در-خور این تعریف نخواهد بود. "فرستادگان الهی" از عناصر جهان کنونی ما نیستند که بتوانیم قول و فعل آنان را مبنای تعریف قرار دهیم. آنچه اکنون در دست ماست، اسنادی تاریخی است که بسیاری از دینورزان بر سر سندیت هرکدام (جز قرآن) بحثهای فراوان دارند.
من ناظر پدیدارشناس را جدا از تمامی تعاریف پیشین از دین، در صحنهی جهان اجتماعی-سیاسی گزاردم تا تعریفی از آن به دست دهد.
2)منظور من از سرمایه، سرمایهای این-جهانی و زمینی و زمانی است. باز هم میگویم، ناظر پدیدارشناس، انسانی است که تمامی باورهای خویش را در بوتهی تعلیق گزارده و از زاویهی انسانی تحلیل میکند. بنابراین، بین واژهی سرمایهای که شما آوردید و آنچه من آوردم، تنها اشتراک لفظی موجود است.
3) جهان نوین، البته از وجههی پدیداریاش مد نظرم بود و نه ایدهها و ایدهآلها. جهان نوین، در زیستبوم سیاسی-اجتماعی انسان کنونی تعین دارد و بل عین آن است. تمامی دم-و-دستگاههایی که بشر امروز، از برای "مدیریت جهانی" چیده، مانند سازمان ملل و .... جملگی تعینات جهان نوین است. این جهان نوین، رویاروی جهان پیشینی است که دین و نهادهای دینی چون کلیسا و ... مدیریت آن را بر عهده داشتند.
آنچه در فضای اجتماعی-سیاسی کنونی غالب است، وجود انسانی است که مسئول و پاسخگوی کردههای خویش است و هر آنچه میکند، کنش خود-خواستهی خویش میداند. ساز-و-برگ دینی-کلیسایی در غرب و ساز-و-برگ خلافتی در اسلام، و مفاهیمی چون ظل الله و فره ایزدی و ... از تعینات جهان قدیم، رویاروی جهان جدید است.
به هر رو، مفهوم شهروند، خود-مختار-تر از رعیت است. همچنین این خود-مختاری را در تفاوت دو مفهوم خلیفه و مدیر میتوان دید. از این جاست که میگویم جهان کنونی در "پدیداریاش" جایگاه و خاستگاه انسان خود-مختار است، انسانی که شاید خود-مختاری مطلق نداشته باشد، اما خود-مختار-تر از انسان جهان قدیم است.
مقاله قوی بود. بخصوص که در ابتدا به صورت چکیده توضیح میده که قراره چی بخونیم. با اینکه همیشه فلسفه برام گنگ و درکش سخت بوده. از مقاله شما خیلی چیزا یاد گرفتم
خواهش میکنم، همانقدر که توانستم چیزی برای آموزاندن به دوستانی چون شما داشته باشم، مایهی خوشبختی من است.
سلام
رهیافتت خیلی شبیه به مجموعه مقالات نیکفر به نام اقتصاد سیاسی در اسلام بود. گمانم از او تاثیر گرفته ای
ممنون مقاله ی خوبی بود اطلاعات جالبی داشت. راستی پدیدار شناسان بیشتر نوافلاطونی هستند یا نو کانتی؟
من از دکتر نیکفر و سبک نگارش و فلسفیدن ایشان بسیار آموختم. البته آن مجموعه مقالات را کامل نخواندم، اما میدانم ایشان نیز رهیافتی پدیدارشناختی در تحلیل دین دارند.
البته حال که از ایشان نامی آوردم، خوب است به دکتر رشیدیان و دکتر خاتمی نیز اشاره بکنم، چه آنکه در این نوشتار، از آموزهها و ترجمههای ایشان (به ویژه در بخش نخست) فراوان سود جستم.
در پاسخ به پرسشتان هم باید بگویم، تا حدی که سبک فلسفی پدیدارشناسانی چون هوسرل و هایدگر را فهیمدم، چشایی فلسفیشان بیشتر نوکانتی بوده. همچنان که در بخش نخست آوردم، پدیدارشناسی، به یک معنا دگردیسی الگوی افلاطونی با نظر به مدل کانتی بود.
گذشته از این، فضای فلسفی دانشگاههای آلمان در دوران هوسرل و هایدگر، به شدت نوکانتی بود.
سلام علیکم.
ــ شما ابراهیم ابریشمی هستی فرزند الف فرزند ب فرزند پ فرزند ت. حالا چون ت الان «از عناصر جهان کنونی ی ما نیست»، پس تعریف ابراهیم ابریشمی به صورت
ابراهیم ابریشمی فرزند الف فرزند ب فرزند پ فرزند ت
درست نیست؟
ــ روش شایسته برای تعریف «فلسفه»، رجوع به متون فلسفی است؟
روش شایسته برای تعریف «دین» چه طور؟
ــ جهان نوین تعین دارد. جهان تعین دارد. جهان کهن تعین دارد. البته. اینها همه مادیاتی هستند دارای تعین. اما سازمان ملل که مؤخر بر جامعه ی ملل است، و شورای امنیت، و جنگ جهانی ی دوم و اول، و انقلاب 1357 ایران، و انتخابات افغانستان، و این مسائل، به مفهوم فکری و فلسفی، چه گونه می شوند «دنیای نوین»؟
مگر منظور شما از «دنیای نوین»، ساختمان و سدّ و موشک و آئین نامه ی سازمان ملل و انجمن پادشاهی ی حکمت ایران و انجمن اسلامی حکمت و فلسفه ی ایران است؟
و اگر شما مدعی هستی نمی دانم سرمایه داری ی دینی، و چی، و با حدود 50 کشور اسلامی، و اگر شما می گویی
«جهان پیشینی [....] که دین و نهادهای دینی چون کلیسا و ... مدیریت آن را بر عهده داشتند»
آیا دنیای کنونی را فقط «دنیای نوین» (طبق تعریف خودت) می دانی یا دنیای کنونی را ترکیبی و ملغمه ای از «دنیای نوین» و «دنیای پیشین» (طبق تعریف خودت) می دانی؟
ــ طبق اصلاحات و تعریفهایت، چه طور (احتمالاً) اگر انسان با امر قدسی متصل باشد، خودبنیاد و خودمختار نیـــــست، ولی اگر از امر قدسی ببُرد، خودمختار و خودبنیاد می شود؟
مگر اتصال با امر قدسی، به خواست خود انسانها نبوده و نیست؟
ــ شما چه طور، با این ظرافتهایت، این طور جذب واژه و مفهوم خیلی جدید ِ citizen می شوی، و این واژه و مانند آن را، مبنای ساختن «چیزی مانند جهان بینی» برای خودت می کنی، ولی امر قدسی و دین را انگار عتیقه هایی در موزه می دانی؟
ــ می گوئی
«آنچه در فضای اجتماعی-سیاسی کنونی غالب است، وجود انسانی است که مسئول و پاسخگوی کردههای خویش است و هر آنچه میکند»
ای ابریشمی.
اگر از تو بپرسم انسان راجع به «پاسخگو بودن در برابر کرده هایش، بعد از زندگی ی این دنیایی» چه نظریه ای دارد و چه فکری دارد، شاید جواب بدهی
«فعلاً عناصری از دنیای بعد از زندگی ی این دنیایی کشف نشده است».
ای ابریشمی.
اگر، احیاناً، بریدن انسان از امر قدسی، در امور فردی و امور اجتماعی، خلاف کمال انسان و خلاف خواست امر قدسی باشد، به نظرت این انسان که به قول تو
«مسئول و پاسخگوی کردههای خویش است و هر آنچه میکند»
مسئول بودن و پاسخگو بودنش در برابر امر قدسی، که دوری کرده از امر قدسی، چه گونه است؟
۱) دقت کنید، من نگفتم تعریف شما نادرست است، سخن من این بود که تعریف شما به کار پدیدارشناسی نمیآید. در باب مثالی هم که آورید، پدیدارشناسان شعار معروفی دارند:
"باید به خود شی بازگشت". این شعار در پاسخ به جریان فلسفی بود، که از برای تحلیل یک شی، به ریشههایی میپرداختند که عمدتا به آن شی و پدیدار کنونی، نامربوط بود. بنابراین، اگر پدیدارشناسی از شما بپرسد: "ابراهیم ابریشمی چیست؟"
پاسخ شما، مبنی بر آن که او فرزند الف و نوهی ب و .... است، پاسخ کار-آمدی نخواهد بود. اما اگر به چگونگی پدیداری خود "ابراهیم ابریشمی" پرداختی، رهیافتی پدیدارشناختی، به کار بستی.
2)روش شایسته برای تعریف هر چیز، اگر فنومنولوگ(پدیدارشناس) باشی، "بازگشت به خود پدیدار" است. حال اگر میخواهید فلسفه را به سبک پدیدارشناسانه در "جهان کنونی" تعریف کنید، به سان این مقاله، باید به تعینات اجتماعی-سیاسی فلسفه بپردازید. این همان کاری است که فیلسوفان بسیاری چون هابرماس و ... از آن سود جستند.
رهیافت ناپدیدارشناختی و اسانسیالستیک هم استفاده میشود و من منکر آنها نیستم، فقط آنها را عجالتا تعلیق میکنم تا کار خود را پیش ببرم.
3) این که میپرسید:
" سازمان ملل که مؤخر بر جامعه ی ملل است، و شورای امنیت، و جنگ جهانی ی دوم و اول، و انقلاب 1357 ایران، و انتخابات افغانستان، و این مسائل، به مفهوم فکری و فلسفی، چه گونه می شوند «دنیای نوین»؟"
چگونگی تبدیل جملگی این پدیدارها به مفهومی فلسفی (ذات) را در بخش نخست این نوشتار آوردم. ما به ذات قوامیافته در ساحت خود-آگاه سوژه، در هنگامهی رویارویی با این پدیدارها میپردازیم و این گونه از دل جهان مادی و ملموس، مفاهیمی فلسفی بیرون میکشیم. این شیوه، نه تنها در پدیدارشناسان، که در ساختارگرایان و پساساختارگرایان هم دنبال شده و البته به راههای دیگر.
وجود نهادی چون سازمان ملل، آن هم به گونهای فرا-دینی، آیا هیچ تفاوتی با عصر حاکمیت کلیسا بر همان غرب ندارد؟ اگر به نظرتان هیچ تفاوتی ندارد، که هیچ.
اما اگر قایل به تفاوتی هستید، همین خطکش خوبی برای تعیین مرز جهان پیشین و جهان نوین است.
در ادامه نیز پرسیدید:
"آیا دنیای کنونی را فقط «دنیای نوین» (طبق تعریف خودت) می دانی یا دنیای کنونی را ترکیبی و ملغمه ای از «دنیای نوین» و «دنیای پیشین» (طبق تعریف خودت) می دانی؟"
من دنیای کنونی را با تمام کشورهایش، فقط دنیای نوین میدانم. من منکر تاثیر و وجود گفتمانهای جهان قدیم در این جهان نیستم، اما همین گفتمانهای سنتی و بعضا بنیاد-گرو هم، با شکل فرم جهان نوین ارائه میشوند.
امروز در تمام نقاط دنیا، جایی نیست که از تاثیر مدرنیت بهدور مانده باشد و همین تاثیر (ولو اندک) جهان دگرگونی از جهان قدیم میسازد که نامش را جهان نوین، میگذارم، چرا که زیر تاثیر انکار-ناپذیر گفتمان مدرنیت است.
تعریف من از جهان مدرن، جهان انسان خود-مختار بود. اگر این خود-مختاری، معیار مدرنیت باشد، مدعای من این است که هیچ نقطهای از جهان کنونی نیست که خود-مختار-تر نشده باشد.
حال اروپا مدرنتر از افغانستان باشد، اما همین افغانستان هم بلاشک، مدرن است.
4) من در این نوشتار صحبت از نسبت خود-مختاری و بریدن از امر مقدس نکردم. خود-مختاری بحث مدرنیت است و بریدن از امر قدسی، تعریفی خام از سکولاریسم. تمام جهد و تلاش من در این مقال، پختهتر کردن و روشنتر کردن مفهوم سکولاریسم بود.
باری؛ انسان سنتی، بیشک باید خود-مختار باشد تا دین را برگزیند و یا چنین نکند، اما سخن مدرنیت قدری رادیکالتر میشود. مدرنیت برای انسان دینآورده حق برگشتن-از-دین را به رسمیت میداند، اما گفتمانهای دینی، این گونه "باز" برخورد نمیکنند.
از همین جاست که بنمایههای سکولاریسم در عصر جدید طرح میشود، چه آنکه سکولاریسم در عصر سنتی-دینی، در امتناع به سر میبرد.
پس از مدرنیت و باز-تر شدن شعاع خود-مختاری انسان، "امکان" سکولاریسم مطرح شد، اما این به معنای یکی بودن سکولاریسم با مدرنیت نیست و من نیز چنین ادعایی در این نوشتار نداشتم.
5)سو تفاهم نشود، من امر مقدس را عتیقه نخواندم. من گفتم این اسناد بر جای مانده از امر مقدس، خود امر مقدس نیستند. بلکه نشانههایی تاریخیاند که بر سر سندیت بسیاری از آنها (همچون احادیث) میان خود مومنان بحث فراوان است.
گذشته از آن، بحث من در این نوشتار بر سر جهان نوین بود، امر مقدس، به فرض صحت تک-تک اسنادش، ارتباطی به جهان نوین و به قول شما، جهانبینی آن ندارد.
اتفاقا، اگر بحث ما پدیدارشناسی تاریخی دین بود، این اسناد، درجهی نخست اهمیت و اولویت را داشتند.
چون بحث من، پدیداری دین در ساحت اجتماعی-سیاسی جامعهی کنونی است، طبیعی است که به سراغ پدیداری چون جمهوری اسلامی بروم تا متنی چون قرآن. گمان نمیکنم شما نیز، اتفاق سیاسی کنونی را مساوق با تک تک گزارههای قرآن بدانید.
6) من البته ارتباط پرسش آخرتان را با بحث این نوشتارم درنیافتم. چنان که گفتم تمام تلاشم بر آن بود تا مفهوم سکولاریسم و تعریف مبهم آن را کمی روشن کنم. من نه دفاعی از سکولاریسم کردم و نه از اولویت آن سخن راندم.
اما در باب این پرسش باید بگویم، هر فرد در نهایت موجودی است به غایت آزاد و در نتیجه پاسخگو. اگر کسی خود-مختار و آزاد چیزی را برگزید، به هر رو همو باید پاسخگو به هر پرسنده (اعم از زمینی و قدسی) باشد.
اگر کسی آزادانه از امر قدسی دوری گزید و در اخرت مورد پرسش قرار گرفت، باید پاسخگوی کردهی خود باشد (به سان همین دنیا) و البته داوری نهایی با پرسنده خواهد بود.
سلام
رویکرد پدیدار شناختی به دین تازگی داشت برایم . نحوه استدلال و چینش منطقی شان هم عالی بود.
نمی دانم دین داران چگونه می توانند ایمانشان را داخل bracket بگذارند و فلسفه ورزی کنند؟
فقط اگر برایتان ممکن باشد هر چند خارج از این مقال است اما کمی و به اختصار توضیح بدهید که چطور و با چه منطقی فیلسوفان تحلیلی به سیستم کانت که پدیدار و ذات را از هم جدا می کرد تاختند ؟
و این که با تعریف فلاسفه قاره ای از ذات ، آیا این تعریف منطبق بر همان پدیدار نمی شود و سیستم کانت دوباره بهم نمی ریزد؟
مگر ساحت آگاهی اندیشنده خود بخشی از پدیدار نیست ؟
منظورم این است که مشاهده گر خودش بخشی از پدیدار درک و مشاهده نمی شود؟
اگر این رویکرد را میپسندید، پیشنهاد میکنم کارهای دکتر نیکفر (مجموعه مقالات اقتصاد سیاسی دین) و دکتر خاتمی (کتاب پدیدارشناسی دین) را حتما ببینید. این عزیزان هر کدام با این رهیافت به پدیدهی دین پرداختند، کارهای نیکفر البته وجههی فلسفه سیاسی-اقتصادی قویتر و کارهای خاتمی جنبهی فلسفی-اپیستمیک قوی دارد.
اما این که آیا یک دیندار توانایی فلسفهورزی اینگونه دارد، به نظرم بستگی دارد که راه رسیدنش به دین و ایمان چگونه باشد. اگر دین را کمپلکسی همهروا بدانیم، البته به سان غزالی باید با فلسفه وداع کرد و اگر دین را به سان کییر کگور یک جنبهی وجودی بدانیم، امکان فلسفهورزی و دینورزی تومان خواهد بود.
در باب راهی که تحلیلی-رئالیستها در سیستم کانتی به پیش گرفتند، ما با یک راه یگانه رویارو نیستم. برخی، ایدهباوری ترافرازندهای (ایده آلیسم استعلایی) کانت را با منطق رئالیسم تجربی خواندند و برخی دیگر، یکسره به ایدهباوری حمله بردند و بنیان آن را برنتابیدند.
این حمله هم اشکال گوناگون داشت، برخی با نقادی ایدهباوری تجربی امثال بارکلی، سیستم کانت را که منطقی کمابیش ایدهباور داشت، به چالش میکشیدند و برخی دیگر، به منطق درونی و تناقضهای نهفته در سنجش خرد ناب (مثل بخش یگانگی ترافرازندهی ادراک و یا بخش ابطال ایدهآلیسم) تکیه میکردند.
به هر حال، آنچه که در باب رئالیستها باید گفت، این است که در فلسفهورزی شان، هیچ خبری از نومن و چیز به خودی خود و ... نیست. کارهای راسل، مور و .... به خوبی نشانگر بیاعتنایی تحلیلی-رئالیستها به فلسفه کانتی است.
برای دریافت بهتر خوانش رئالیستیک از کانت، به کتاب کانت از اشتفان کورنر(ترجمه فولادوند، خوارزمی) و کتاب کانت از اسکروتن (ترجمه علی پایا از طرح نو) و همچنین تاریخ فلسفه غرب راسل (ترجمه دریابندری){بخش کانت و هگل} و کتاب کاپلستون، مراجعه کنید. اگر بتوانید مقاله "برهان جهان خارج" مور که در ارغنون ترجمه شده بود، بیابید هم بسیار راهگشا خواهد بود.
در باب بحث ذات و کانتیننتالهای پسا-کانتی، البته باید بگویم همگی به راه پدیدارشناسی نرفتند. هگل و فیخته و شلینگ با نوعی خوانش نهادگانی(سوبژکتویستی) "چیز به خودی خود" را به جهان سوژه کشاندند و در نتیجه، آن ذات کانتی، دستیافتنی شد، اما به شکل اومانیستی-سوبژکتیویستی. برخی دیگر مثل شوپنهاور، با رهیافتی کانتی جلو رفتند اما، به "ارداه به مثابه چیز به خودی خود" رسیدند. برخی دیگر هم راه کانت را جدی گرفتند که به نوکانتیان مشهورند.
پدیدارشناسی، به ویژه پدیدارشناسی هوسرلی، حرکتی بود که البته نمیگفت ذات=پدیدار، اما ذات و یا چیز به خودی خود را تعلیق میکرد. در واقع چنین نیست که بگوییم ذات نداریم و یا ذاتی جز ذات پدیدارشناسی نداریم، ما میگوییم که برای حرکتی محکم و استوار فلسفی-شناختی، ذاتی بهتر از ذات پدیدارشناختی نداریم، پس ذات ارسطویی را اپوخه (تعلیق) میکنیم.
گذشته از این، در پدیدارشناسی هوسرلی، ساحت آگاهی مربوط به من استعلایی است. من استعلایی، از آن رو که استعلایی است، دیگر خود پدیدار نیست، اما جایی است که در آن نوئما و نوئسیس و دیتا سنس(عناصر قوام بخش پدیده) قوام مییابند.
البته توضیحات من بسیار کم و ناقص و کوتاه است، اگر بخواهید در این باب (نسبت من استعلایی و پدیدار) بیشتر بخوانید، به کتاب "تاملات دکارتی هوسرل" ترجمه رشیدیان، نشر نی؛ مراجعه کنید. این ایده از من استعلایی بسیار به ایده سوژهی استعلایی کانت نزدیک میشود، پس خواندن سنجش خرد ناب و کتاب کانت ِ اسکروتن(بخش آخر فصل چهارم) هم بسیار کمکتان خواهد کرد. برای فهم کلیت اندیشه هوسرل هم کتاب "هوسرل در آثارش"(یا نامی نزدیک به این) از رشیدیان، نشر نی میتواند کمکتان کند.
در باب بحث کانتی "چیز به خودی خود" در کانتیننتالها، جلد 7 کاپلستون (فیخته تا نیچه) میتواند روشنگر باشد.
اگر توضیحاتم نارسا بود، مرا ببخشایید، بحث پدیدارشناسی بسی ناشناخته است و التفات آنچنانی هم بدان نشده. خود بحث هم پیچیدگی کمتر از بحثهای تحلیلی ندارد و توضیح آن در مجال اندک، از توان و صلاحیت من خارج است.
برای همین به منابع پارسی که میشناختم ارجاعتان دادم.
اگر درست متوجه شده باشم، براساس رویکرد پدیدارشناسانه شما راه حل این خواهد بود که دین را نه تنها از سیاست، بلکه باید از قدرت جدا کرد. به نظرم می رسد این سخن یک دلالت صریح و آشکار دارد و یک دلالت پنهان. دلالت آشکار این است که دین قدرتمندانه وجود دارد و دلالت پنهان آن این است که سکولاریسم مثل یک ماهیت و رویکرد تاریخی صرفاً با تکثیر و اضمحلال در سطوح غیر همگون سعی در به دست آوردن جامهای دارد که برای قامتش دوخته نشده است!
در ضمن وجود دین در ساختار حکومت لائیکی مثل ترکیه نشان از مناسبات پیچیده و تو درتوی قدرت و نظام حاکمیت دارد. مفهوم قدرت امروزه چنان متحول شده که میتوان همصدا با برخی از اندیشمندان پست مدرن گفت که اساساً «قدرت وجود ندارد». قدرت که زمانی همدوش با مفهوم حاکمیت به شمار میرفت، امروزه در تکثر و توزیع پنهان خود از بستر اصلی خود خارج شده است.
همین ابتدا باید بگویم که من "راه حل"ی ندادم. نه مشکلی طرح کردم و نه راه حلی. من سعی کردم تا سکولاریسم را کمی روشنتر فهم کنم.
تعاریفی چون بریدن از امر مقدس و یا جدایی از دین، با نظر به تئوریهای پدیدارشناختی و ساختارگرا و پساساختارگرا، تعاریفی گنگ و ابتر هستند. از آنجایی که سکولاریسم پدیداری در جهان ما دارد، پس سعی کردم تا با مفاهیم و رهیافت پدیدارشناختی آن را بفهمم.
اتفاقا، این تعریف از سکولاریسم، نه متضمن جدایی مطلق دین از سیاست و است و نه متضمن جدایی دین از قدرت. دین، بخشی از جهان بیرونی است، پس خواه-ناخواه اثر در هر چیز، چون سیاست خواهد داشت. این تعریف از سکولاریسم (فروکاستن اعتبار سرمایهدارانهی دینداری)، این ایراد را نخواهد داشت.
با این تعریف، ترکیه لاییک و یا کشورهای اروپایی، با وجود آنکه از دین تاثیر میپذیرند و دین در عرصهی عمومیشان حضور دارد، اما سکولارند، چه آنکه دین در آن جوامع، سرمایه (به معانی چهارگانهی پیشگفته) نیست.
در باب قدرت و دین و پست مدرنیسم هم باید بگویم، بحثهاتان ارتباطی با مدعیات این نوشتارم نداشت. من سکولاریسم را بیاعتبار کردن سرمایه دین دانستم، این چه ارتباطی با ستاندن قدرت از دست دین دارد؟
قدرت به معنای پست مدرن و فوکویی، اصلا ستاندنی و دستیافتنی نیست که سکولاریسم بخواهد آن را از دین بستاند. قدرت در میکرو-فیزیک قدرت نمود دارد و اعمال کردنی است. با این تعریف، هر پدیدار اجتماعی کنشگر، بیشک وجهی از ساختار قدرت خواهد بود.
اما سخن من در باب سرمایه و نه قدرت بود. سرمایه نوعی قدرت است، اما هر قدرت سرمایه نیست. من اگر سرمایهبودن دین را بزدایم، به این معنا نیست که قدرت را از آن گرفتم.
مگر علم و معرفت که در بسیاری از جوامع سرمایه نیستند، عناصری فاقد قدرت (به معنای فوکویی و پست مدرن) هستند؟
در سکولاریسم، جهان سیاست هم میتواند زیر تاثیر نامستقیم دین باشد، اما این رابطهی تاثیر و تاثر، رابطهی سرمایه و سرمایهدار نخواهد بود.
دینورزی سرمایهدارانه البته مدلولی بس آشکار در جهان ما دارد: جمهوری اسلامی.
همچنین اگر شما سکولاریسم با این تعریف را
"یک ماهیت و رویکرد تاریخی صرفاً با تکثیر و اضمحلال در سطوح غیر همگون سعی در به دست آوردن جامهای دارد که برای قامتش دوخته نشده"
میدانید، پس اتفاقی چون انقلاب دینی 57 ایران را نیز، باید ماهیتی تاریخی بدانید که سعی در بدست آوردن جامهای داشت که از برای او دوخته نشده بود! چه آنکه در آن رخداد، نظام خرده-فیزیک قدرت و سرمایه، دگرگون شد و اساسا، ماهیت آن انقلاب، جز دگرگونی در ساز-و-برگ سیستم تولید و توزیع قدرت (به معنای پست مدرن) نبود.
از انقلاب هم بگذریم، هر رخداد اجتماعی دیگر نیز، متضمن فراشد و دگرگونی ساختار در جامعه و نظام قدرت است، آیا هر رخداد اجتماعی در پی دستیازی به جامهایست که از برای آن دوخته نشده؟!
باز هم تاکید میکنم، من سکولاریسم را با مفهم بسیطی چون قدرت (فوکویی) تعریف نکردم، من از مفهوم سرمایه برای تعریف سکولاریسم سود جستم.
سلام علیکم.
تعریف پدیدارشناسانه از «خدا» را بگو.
تعریف پدیدارشناسانه از «امر قدسی» را بگو.
تعریف پدیدارشناسانه از «انسان» را بگو.
تعریف پدیدارشناسانه از «نوین» را بگو.
(آیا تعریفت از «جهان نوین» پدیدارشناسانه است؟)
(اگر، احیاناً، «نوین» تعریف پدیدارشناسانه نداشته باشد، آیا هر تعریفی از «جهان نوین»، که ادعا شود پدیدارشناسانه است، در واقع پدیدارناشناسانه نیست؟)
(آیا تعریفت از «سکولاریسم» پدیدارشناسانه است؟)
(آیا تعریفت از «سکولاریسم»، دلبخواهی و ذوقی است؟)
(اگر خدا پدیده باشد، و فرستادگان الاهی پدیده باشند، و انسان پدیده باشد، و قول فرستادگان الاهی پدیده باشد، و فعل فرستادگان الاهی پدیده باشد، آیا تعریف ِ «دین = قول و فعل فرستادگان الاهی»، چون الان فرستادگان الاهی خودشان نیستند و عکسشان نیست و صدای ضبط شده ی شان نیست و ...، این تعریف «پدیدارناشناسانه» است؟)
(آیا تعریف یا توصیف یا ادعا یا گزاره ی شما، یعنی «ذات دینداری در جامعه کنونی، جز گونهای سرمایهداری نیست»، پدیدارشناسانه است؟)
-سید بزرگوار! این مفاهیمی که شما ردیف کردید، هر کدام دستکم چیزی در حد این نوشتار کار میبرند تا با متد فنومنولوژی باز-تعریف شوند. مگر من کوچکترین ادعایی در باب "خدا"، "امر مقدس"، "انسان" (و نه انسان نوین یا انسان قدیم)، "نوین" (و نه جهان نوین یا انسان نوین و ...) کردم که حالا شما چنین تعاریفی از من میخواهید؟!!
دقت کنید، هر آنچه که در ساحت آگاهی من استعلایی پدیداری داشته باشد، تعریفی پدیدار شناختی خواهد داشت، حال جدا از آن که این مفاهیمی که سیاهه کردید، اصلا پدیداری دارند و پدیده هستند یا نه، نمیفهمم که چرا باید از آنها تعریف پدیدارشناسانه یا ناپدیدارشناسانه دهم؟!!
اگر به نوشتهی من دقت کنید، خواهید دید که تعریفی از دین و سکولاریسم (در جهان کنونی) دادم که نیازی به مفاهیمی مانند "امر مقدس" و "خدا" و جز-آن ندارد.
اگر لطف کنید و بگویید پدیدارشناسی خدا و انسان و امر مقدس و ... را برای چه میخواهید و چه ارتباطی به مدعیات من دارد، حتما به پدیدارشناسی آنان خواهم پرداخت.
-من جهان نوین را تعریف نکردم که بخواهد پدیدارشناسانه یا ناپدیدارشناسانه باشد. من فقط به آن "اشاره" کردم.گفتم اوضاع در جهان نوین(یاجهان کنونی) چنین است. برای توصیفات (و نه تعاریف) خود، مصداق و تعین هم آوردم(سازمان ملل). ادعای من آن است که "جهان نوین" پدیداری دارد و پدیدار-گاه دین به مثابه سرمایه است.
-آخر مگر "نوین" پدیداری دارد که تعریف پدیدارشناختی داشته باشد!؟ اما اینکه "نوین" پدیداری ندارد، چگونه نتیجه میگیرید که هر "چیز نوین" مثل "جهان نوین" پدیداری ندارد؟!
اگر بخواهم به زبان فنیتر بگویم، اقتضای کار پدیدارشناسی نومینالیسم است و نه اسانسیالیسم. در نومینالیسم، برای فهم یک نام مانند "جهان نوین" به تشریح جزء-جزء آن نمیپردازند (که مثلا جهان یعنی.... و نوین یعنی....)، بل به مدلول آن نام در جهان مراجعه میکنند.
مثلا اگر بگوییم اژدهای سه-سر، این گونه نیست که بگوییم سه-سر یعنی ایکس و اژدها یعنی ایگرگ و اژدهای سه-سر یعنی ایگرگ ِ ایکس!
ما به جهان خارج و پدیدهی اژدهای سه-سر مراجعه میکنیم تا کلیت یگانه این نام را دریابیم.
پس با اینکه "نوین" به خودی خود پدیداری ندارد، اما "جهان نوین" در مقابل "جهان قدیم" پدیداری آشکار دارد.
-تمام سعی من در این نوشته آن بود که تعریفم از دین و سکولاریسم پدیدارشناسانه باشد و به دور از مفاهیم کلی و گنگی چون امر قدسی و بردین از امر قدسی و ...... . داوری البته با داوران آگاه است!
-تعریف من از سکولاریسم دلبخواهی بود!! شما از کجای این نوشتار چنین استنباطی داشتید؟ آن همه استدلال و بحث فلسفی-تاریخی و جامعهشناختی از ارسطو و هگل و هوسرل تا بودریو، به نظرتان گزارهی دلبخواهی ذوقی من است؟! ادعای من خیلی روشن بیان شده، من میگویم در یک جامعه سکولار، دین سرمایه نیست. میخواهید پوچی ادعایم را اثبات کنید، خوب یک نمونه بیاورید که جامعهای سکولار است و دین در آن سرمایه (به معنای چهار-گانهای که از بودریو آوردم) نیست. جامعهای سکولار بیاوردیدکه دین و نهادهای دینی در آن، سوبسید آشکار و قانونی دولتی میخورند و باز سکولارند!
گمان نمیکنم این سبک بحث، زیبندهی من شما باشد که شما بدون توجه به چند صفحه نوشتار مکتوب من، از من بپرسید دلبخواهی کار میکنی. اگر هم نقصی در کار میبینید آشکار و صریح آن را بپرسید، این که شما مرا متهم به کار دلبخواهی کنید که نقد بر نوشته من نیست، نقد شخص من است....
-خیر دوست عزیز، صفت پدیدارشناسی آن هنگام پای یک تحقیق و تعریف مینشیند که در آن به پدیدهی مورد نظر خود رجوع کرده باشید و نه تعاریفی که پیشتر در باب آن دادند. اول اینکه، من در پی تعریف دین به طور کلی نبودم، پی تعریف پدیدارشناختی تاریخی دین و متون دینی هم نبودم. پدیدارشناسی باورها و فرهنگ دینی هم نکردم. من به سراغ پدیداری دین در صحنه سیاسی-اجتماعی امروز رفتم و مدعی شدم که دین در ایران کنونی، پدیداری سرمایهای دارد.
شما دوست داری دین را به شکل دیگری تعریف کنی، بسیار خوب! چنین کنید. مگر من گفتم تعریف شما "نادرست" است؟ من گفتم به کار پدیدارشناسی اجتماعی-سیاسی ما نمیآید.
-من چند مرتبه در متن و در پاسخ به شما و دیگر دوستان مردام را از پدیدارشناسی روشن کردم. نوشته کنونی من و روند طی شده در آن هم موجود است. حال داوری با شما و دوستان، آیا به نظرتان روند و نتیجه اخذ شده در کار من، پدیدارشناسانه است و یا به قول شما دلبخواهی و ذوقی و یا نامربوط به جهان سیاسی-اجتماعی کنونی؟
[در سطرهای ابتدائی ی نوشته ی ذیل، «آن دوست» یعنی ابراهیم ابریشمی.]
۱) مصطفی ستاریان - سیدعباس سیدمحمدی:
سلام
مقاله ی مورد اشاره ات از آن دوست را خواندم. همانطور که گفتم:
او با نگاه برون دینی به مصاف پدیداری به نام دین رفته که تعینش در دنیای نوین کنونی، حکومت دینی فعلی است، او درست می گوید که دین امروز، به مثابه سرمایه است . در واقع او حرف شما را که در کامنت خراسانی چنین نوشتی:
ــ اکنون یک مشت بزغــــــــــــــــــــــــــــــــــــاله و گوســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاله دست به چنین فتنه گری هایی می زنند.
ــ مخالفت با اصل ولایت فقیه ، مخالفت با امام زمان (عج) است.
ــ مخالفت با ولایت فقیه ، مخالفت با اصل امامت، قرآن و اسلام است.
ــ اگر کسی امروز ولایت فقیه را پذیرا نباشد ولایت امام زمان (عج) را نپذیرفته و رد حجت امام زمان (عج) رد خود امام است.
ــ در روی کـــــــــــــره زمـــــــــــــــین گزیــــــــــــــنه دیــــــــــــــــگری بـــــــــــــــرای رهبـــــــــــــری امـــــــــــــت، بجـــــــــــــز مقــــــــــــام معـــــــــــــــظم رهــــــــــــبری وجــــــــــــود نــــــــــــــدارد.
به زبان خود واگو کرده است. این خرج کردن همه ی دین به عنوان سرمایه در حوزه ی حکومت نیست؟
تنها اشتباهی که دوستان می کنند این است که در همان دامی می افتند که برایشان تعبیه شده و این مترادف گرفتن دین به همان معنایی است که به غلط رایج شده است.
۲) سیدعباس سیدمحمدی - مصطفی ستاریان:
سلام علیکم.
فرمودی:
«او با نگاه برون دینی به مصاف پدیداری به نام دین رفته که تعینش در دنیای نوین کنونی، حکومت دینی فعلی است، او درست می گوید که دین امروز، به مثابه سرمایه است .»
سیدمحمدی:
ــ تعین دین (دین اسلام و دین مسیحیت و دین یهودیت و ...) در دنیای نوین کنونی، حکومت فعلی ی ایران است؟ آیا مسلمانان عربستان و افغانستان و مصر و سوریه، و مسیحیان آمریکا و اروپا، و ...، «تعین دین» را الان حکومت فعلی ی ایران می دانند؟
ــ به نظرت ابراهیم ابریشمی، برایش حکومت ایران از 1368 تا 1389، تفاوت دارد با حکومت ایران از 1357 تا 1368؟
ــ به نظرت اگر به نظر ابراهیم ابریشمی دین به مثابه ی سرمایه است، منظور ابراهیم ابریشمی «از سال 1368 به بعد» است، و «از 1357 تا 1368» نیست؟
ــ اگر ابراهیم ابریشمی (که من (سیدمحمدی) نظراتش را قبول ندارم)، صریح بگوید وقتی دین داری ی امروز را سرمایه داری می داند، منظورش حکومت ایران از 1368 به بعد نیست، بلکه منظورش وسیعتر از این بازه های زمانی و نقاط جغرافیایی است، و مشخصاً حکومت ایران از 1368 به بعد برایش با حکومت ایران از 1357 تا 1368 تفاوتی ندارد در نظریاتش، آیا شما همچنان می فرمائی
«او درست می گوید که دین امروز، به مثابه سرمایه است»؟
با احترام.
۳) ستاریان - سیدمحمدی:
سلام
سئوالات در خصوص متنش را می توانی از خود او بپرسی اما من از فهم خود گفتم و استنباطم از فحوای نوشته اش این بود که او دین را به مثابه سرمایه ای که صرف حکومت می شود در نظر گرفته است و این حرف امروز حرف درستی است وقتی همه ی دین را خرج حکومت می کنند.
البته ناگفته پیداست که من در کلان بحث و بحث نظری سکولاریسم و دین در حوزه ی حکومت وارد نشدم
۴) سیدمحمدی - ستاریان:
سلام علیکم.
پس این که فرمودی
«او با نگاه برون دینی به مصاف پدیداری به نام دین رفته که تعینش در دنیای نوین کنونی، حکومت دینی فعلی است، او درست می گوید که دین امروز، به مثابه سرمایه است»
نظر شخــــــــــص خـــــــــودت است که تعین دین در دنیای نوین کنونی حکومت فعلی ی ایران است؟
اگر جوابت منفی است، و نظر شما به راستی این نیست که مسلمانان دنیا و مسیحیان دنیا و ...، تعین دین در دنیای فعلی را حکومت فعلی ی ایران می دانند، و با توجه به این که ابراهیم ابریشمی هم صراحتی یا اشاره ای ندارد که منظورش از دین، حکومت فعلی ی ایران است، پس فرمایش جناب عالی چه وجهی دارد؟
لطفاً به این سؤال جواب بده:
اگر فردی در سال 1365 (یعنی در سالی از سالهای حکومت مرحوم آقای خمینی) می گفت
«دین امروز به مثابه ی سرمایه است»
آیا شخص جناب عالی می فرمودی
«او با نگاه برون دینی به مصاف پدیداری به نام دین رفته که تعینش در دنیای نوین کنونی، حکومت دینی فعلی است، او درست می گوید که دین امروز، به مثابه سرمایه است»؟
با احترام.
با سپاس از اینکه مرا از بحثهاتان پیرامون نوشتارم آگاه میکنید.
سویهی پرسشهای شما با جناب ستاریان بود و به طبع ایشان باید پاسخگوی پرسشهاتان باشند، اما نکتهای را از باب روشنگری موضع خود، باید بگویم:
نخست آنکه منظورم از تعین سیاسی-اجتماعی دین، در ایران کنونی البته جمهوری اسلامی است و در این باب هم مرز زمانی ویژهای را مد نظر ندارم. آنچه که در قالب تاریخ به من رسیده، نشان از آن است که رویکرد به دین به مثابه سرمایه، نه در دورهای ویژه که در ذات این رژیم سیاسی نهفته و میتوان گفت که دورهای را سراغ ندارم که دین در آن، پدیداری سرمایهگون نداشته باشد.
دیگر آنکه بحث من این نیست که کسی دین را سرمایه حکومت کرده، سخن من آن است که برای زیستن در نظام اجتماعی-سیاسی ایران کنونی، داشتن دین، داشتن سرمایه خواهد بود و به سان دیگر سرمایههای این دنیایی، سرمایهی دین نیز سود و سوبسید و ... برای سرمایهدارانش داراست.
من دانشجوی دیندار، از باب دینداریام، امتیازات ویژهای خواهم داشت و این در یک رژیم سکولار برقرار نیست.
البته عدهای هم از سرمایهی مشروعیت دینی، برای خود امارت و حکومت میسازند و عدهای دیگر اعمال خود را توجیه میکنند. سخن بر سر این نیست که دین را خرج کارهای نادرست میکنند و باید خرج کارهای درست بکنند، سخن بر سر آن است که دین اصلا همین که خرج شود(چه کار خوب و حکومت خوب و ....) و سود آورد و سوبسید گرفت، سرمایه است و سکولاریسم نفی این اتفاق است.
۵) ستاریان - سیدمحمدی:
سلام
با نگاه برون دینی به دین نگاه کردن ، یعنی استفاده از امکان برابر عقلی در شناخت پدیده های گوناگون. و از آنجا که دین نیز یک پدیده است با این نگاه می توان چه از سوی یک دیندار و یا از نگاه یک منکر دین به دین نگریست . در این نگاه لوازم بحث از خارج از دین اخذ می گردد. پس اگر کسی بگوید از دین به مثابه سرمایه استفاده می کنند حرف درستی است چنانکه اگر کسی بگوید اساس حکومت در امریکا و شالوده اش بر لیبرالیسم استوار است
وقتی می گویم حکومت دینی فعلی بحثم ناظر به حکومت دینی فعلی در ایران است و مجددا تاکید می کنم بحث نظری در خصوص سکولاریسم نمی کنم و در خصوص رواداری دین و ناروادرای دین هم حرف نمی زنم.
من به نکته ای از مطلب ایشان که با ان موافق بودم اشاره کردم. و نشان دادم که شما هم با کامنتت به نوعی با ان موافقت کرده ای .
کلیت دادن به حرفم و هم راستا نشان دادن بیانم با بیان ایشان گرچه از اطلاق کلی دین استفاده کرده ام درست نیست چون بلافاصله حکومت دینی فعلی را مصداق معرفی کرده و نشان داده ام پس بحث کلی در خصوص اسلام و مسیحیت و ادیان دیگر و بیرون کشیدن حسن سکولاریسم از دل ادیان مد نظرم نیست
نکته ی دیگر اینکه من فرقی قائلم در حکومت زمان امام و بعد از آن. و آن این است که زمان امام حکومت دینی با مشارکت مطلق مردمی که داعیه دین و دینداری داشتند و با استفاده از حق رای در قالب قانون در آمد و امروز سعی در خارج کردن حکومت دینی از قامت قانون دارند با استفاده از تعابیری که ، عقل تاب آنرا نمی اورد و رای را به هیچ می انگارد و ای بسا با استنباط دیگر دینداران از دین نیز معارض است. خب این به نظرم فرق کمی نیست.
۶) سیدمحمدی - ستاریان:
سلام علیکم.
۱) من با نظرات ابراهیم ابریشمی موافق نیستم. این در برابر فرمایش شما، که فرمودی:
«من به نکته ای از مطلب ایشان که با ان موافق بودم اشاره کردم. و نشان دادم که شما هم با کامنتت به نوعی با ان موافقت کرده ای .»
2) اگر، از دید ابریشمی، حکومت ایران در زمان آقای خمینی رحمت الله علیه، و در زمان آقای خامنه ای فرقی نداشته باشد، و درباره ی حکومت و دین در زمان هر دوی آقایان، بگوید
«دین مثابه ی سرمایه است»
شما با این نظر موافقی؟
3) تکرار:
این که فرمودی
«او با نگاه برون دینی به مصاف پدیداری به نام دین رفته که تعینش در دنیای نوین کنونی، حکومت دینی فعلی است، او درست می گوید که دین امروز، به مثابه سرمایه است»
یعنی مشخصاً این که فرمودی
«دین [...] که تعینش در دنیای نوین کنونی، حکومت دینی فعلی [ی ایران] است»
نظر شخــــــــــص خـــــــــودت است که تعین دین در دنیای نوین کنونی حکومت فعلی ی ایران است؟
تکرار و وضوح بیشتر:
این که «در دنیای کنونی، تعیّن دین، در حکومت فعلی ی ایران است»، این نظر ِ چه کسی است؟ این نظر شما است؟
4) فرمایش شما:
«من فرقی قائلم در حکومت زمان امام و بعد از آن. و آن این است که زمان امام حکومت دینی با مشارکت مطلق مردمی که داعیه دین و دینداری داشتند و با استفاده از حق رای در قالب قانون در آمد»
سیدمحمدی:
«مشارکت «مطلق» مردمی» یعنی چی؟
در رفراندوم تأیید قانون اساسی در آذر 1358 مردمی که در رفراندوم شرکت کردند 75 درصد مردم بودند.
در اولین انتخابات مجلس، 52 درصد مردم شرکت کردند.
خب در زمان آقای خمینی، بعد از رفراندوم جمهوری ی اسلامی و بعد از رفراندوم قانون اساسی، هیچ گاه آقای خمینی به رأی گذاشته نشد، بلکه رئیس جمهور و مجلس و ... به رأی گذاشته می شدند. در زمان آقای خامنه ای هم، مقامات پائینتر از ایشان، به رأی گذاشته می شوند، و ظاهراً میزان مشارکت مردم در انتخابات، از زمان آقای خمینی هم بیشتر است.
با احترام.
سلام علیکم.
ابریشمی:
«منظورم از تعین سیاسی-اجتماعی دین، در ایران کنونی البته جمهوری اسلامی است و در این باب هم مرز زمانی ویژهای را مد نظر ندارم»
سیدمحمدی:
آقای ستاریان عزیز.
جمهوری ی اسلامی، یعنی از 22 بهمن 1357 تا الان، و نه فقط حکومت «الان».
سلام علیکم.
ای ابراهیم ابریشمی.
من به آینده ی فکری ی تو تا حدی امید دارم.
تو هم بدان سؤالات من، معمولاً بامبنا و باعلت است.
شما دین را پدیدارشناسانه تعریف کردی.
خب.
انسان «پدیده» هست یا نه؟
حالا چه جوری است «انسان» را پدیدارشناسانه تعریف نمی کنی؟ و ؟!! تایپ می کنی؟
من برایت «باید» تعیین نکردم، که تعریف بکن یا تعریف نکن. ما داریم گفت و گو می کنیم.
چرا در تعریف «دین»، باک به خود راه نمی دهی که دین را پدیدارشناسانه تعریف کنی، اما وقتی، بعد از ارائه ی یک سری تعریفها از «جهان نوین» و مانند آنها، از تو می خواهند تعریف پدیدارشناسانه ی «نوین» را بگو، طفره می روی؟
تکرار:
آیا تعریفت از «سکولاریسم» پدیدارشناسانه است؟
(لطفاً ؟!! تایپ نکن.)
تکرار:
اگر خدا پدیده باشد، و فرستادگان الاهی پدیده باشند، و انسان پدیده باشد، و قول فرستادگان الاهی پدیده باشد، و فعل فرستادگان الاهی پدیده باشد، آیا تعریف ِ «دین = قول و فعل فرستادگان الاهی»، چون الان فرستادگان الاهی خودشان نیستند و عکسشان نیست و صدای ضبط شده ی شان نیست و ...، این تعریف «پدیدارناشناسانه» است؟
منظورم این است:
آیا، احتمال نمی دهی، تعریف ِ «دین = قول و فعل فرستادگان الاهی»، اتفاقاً، پدیدارشناسانه هم هست؟
ای ابراهیم ابریشمی.
اگر الان ایران بگوید من تعین دین هستم، و عربستان بگوید من تعین دین هستم، و طالبان بگوید من تعین دین هستم، و اگر پاپ بگوید من تعین دین هستم، و اگر عالیترین مقام یهودی بگوید من تعین دین هستم، شما چه گونه خود را دارای اختیار می دانی که بگویی تعیین دین در دنیای کنونی، ایران ِ جمهوری ی اسلامی است؟ شما که همچین هم در خط و خطوط دین نیستی ظاهراً، و علائقت فلسفه است، آیا احتمال نمی دهی با تعریفهایت از دین، و با تعریفت از «تعین دین» (یا مصداق تقریباً انحصاری معرفی کردن از «تعین دین»)، خودت را گرفتار کنی و پی در پی به برهانهای ضعیفتر از سابق و استدلالهای ضعیفتر از سابق نیازمند شوی؟
اگر شما بگویی مهمترین سند دین اسلام در تمام دنیا در تمام کشورها و تمام فرقه های اسلامی، «قرآن» است، و سپس بخواهی تعریفهایی به دست بدهی، شاید راهت درست باشد. اما شما «تعدادی آسیبها و ناهنجاریهای حکومتها و آدمهای دینی» را کرده ای مبنای «تعریف» خودت از دین.
- اینکه چرا انسان و یا جهان نوین را پدیدارشناسی نمیکنم، از این روست که موضوع و متعلَق تحقیق من نیستند. این را هم بیفرایم که در پدیدارشناسی، "تعریف کردن واژگان" به معنای مرسوم نداریم. پدیدارشناس، تعریف نمیکند، چه آنکه تعریف در جهان اندیشهی ذاتاندیش و ارسطویی پایه دارد و چنان که گفتم پدیدارشناسی، ایندست تعریف کردنها را برای ورود به بحثهای فلسفی به کنار میگذارد و پدیدارشناسی میکند. کار او، به یک معنای تقریبی و نادقیق، گونهای توصیف و شرح است، توصیف و شرحی که بیش از هر چیز از خود پدیدار مایه گرفته.
من در اینجا مدعی "تعریف دین" نیستم، مدعای من "تعریف ذات پدیدارشناختیِ سیاسیِ دین" و به عبارت روشنتر، بررسی پدیداری سیاسی-اجتماعی دین است.
انسان البته پدیده است و پدیداری دارد، اما بررسی پدیدارشناختی آن (که غیر از تعریف آن است)، موضوعی جداگون و دیگر از این نوشتار است.
من صغری و کبری و استدلال ارسطویی نچیدم که دین الف است، سرمایهداری ب، الف ب است، پس دین سرمایهداری است! من گفتم که در وضع سیاسی کنونی، اگر دین داشته باشم، سرمایهای مطمئن و تضمینشده از سوی دولت و حکومت و قانون دارم که این خلاف سکولاریسم است. سود و سوبسید و بیمه، همانگونه که بر سرمایهی اقتصادی من تعلق میگیرد، در حاکمیت ایران کنونی بر دین و دینداری من نیز تعلق میگیرد.من برای این کار فلسفهبافی و تعریف از انسان و جهان نوین و ... ندادم، من شما را به جهان سیاسی بیرون فراخواندم. اگر از من در باب جهان نوین و راه پدیدارشناسی آن بپرسید، به سان دیگر فنومنولوگها میگویم به خودش(جهان نوین=جهان کنونی) مراجعه کنید.
با این وصف، گمان میکنم نیاز به توضیح نباشد که من در این مقال، دین را پدیدارشناسانه" تعریف" نکردم(چه آنکه در پدیدارشناسی تعریف نداریم)، من فقط دین را از نگاه سیاسیاش پدیدارشناسی کردم.
در ادامه با نظر به چگونگی پدیداری دین، سکولاریسم را "وصف" کردم و چگونگی یک جامعه سکولار را توضیح دادم.
در باب پدیدارشناسی جهان نوین، هم جامعهشناسان و فیلسوفان سیاسی بسیاری به پدیدارشناسی پرداختند و تزهای فراوان دادند. باز هم از شما خواهش میکنم منظورتان را از برای خواست پدیدارشناسی جهان نوین، به روشنی و به دور از کنایه بیان کنید. باور بفرمایید ذهن الکن من، ارتباط این موضوع را با مدعا و مفاد نوشتارم، نمییابد!
-در باب تعریفتان از دین به مثابه قول و فعل فرستادگان الهی، من میپذریم که قول و فعل فرستادگان الهی پدیداری داشته(اما در باب پدیداری خداوند همرای با شما نیستم)، این را هم میپذریم که در تعریفتان از پدیدار سود جستید، اما دقت کنید، همین که "تعریف" از برای دین ارائه میکنید، مخالف پدیدارشناسی است. شما با این تعریفتان، مرا به کدامین پدیدهی روشن بیرونی رهنمون شدید؟ شاید در پاسخ بگویید "قول و فعل فرستادگان الهی"، اما باز هم از شما میپرسم که این قول و فعل را کجا مییابم؟
از این جا به بعد است که پدیدارشناسی آغاز میشود. شما ممکن است مرا به اسناد بر جا مانده، نظیر قرآن و روایات و احادیث ببرید، در آن صورت من پدیدارشناسی تاریخی دین انجام میدهم(که موضوع این نوشتار نبود)، البته آن هم به دور از باورها شخصی و یا اعتقادات و بحثهای دروندینی.
ممکن است شما مرا به سوی کردار و رفتار دینورزان ببرید، حال رفتار سیاسی این دینورزان (تا آنجایی که برگرفته و برخاسته از متون دینی باشد) میتواند موضوع تحقیق پدیدارشناسی من بشود.
به هر رو، بیان کردن این که "دین=قول و فعل فرتادگان الهی" از آن رو که مرا به پدیدهی روشنی راهنمایی نمیکند، عیار پدیدارشناسانه ندارد و گذشته از آن، تعریف چیزی است که در پدیدارشناسی اصلا بدان کاری نداریم. و این فرمول که شما دادید، جز تعریف نیست.
من به سان شما تعریف ندادم که دین فلان است و بهمان است، من گفتم دین در رفتار سیاسی-اجتماعی دینورزان جمهوری اسلام، این گونه(سرمایه) است.
-دیگر نکته آن که، من به سراغ پدیدارشناسی اجتماعی-سیاسی رفتم، پس روشن است که باید به صحنهی سیاسی کشورها بنگرم و نه قدر مشترک دینداران، چه آنکه اصلا پی تعریف دین نبودم.
باری؛ اگر میپرسید که چرا جمهوری اسلامی را تعین دین گرفتم، به این دلیل بسیار روشن که در میان کشورهای اسلامی، ایران کشوری با قانون ماخوذ از تئوریهای فقهی است و نظام حقوقی-سیاسی آن، آشکارا از فقه شیعی وام گرفته و افراد و نهادهای دینی و صنف ویژهی فقیهان و روحانیان، از از مهمترین پایههای قدرت در این کشورند.
به هر حال، تنها فردی از صنف فقهاست که میتواند عنان قدرت سیاسی را بر کف گیرد و این انحصار قدرت، در دست صنفی دینی، دلیل آشکاری بر برگزیدن ایران و نظام سیاسی آن جهت این پدیدارشناسی است.
شما ممکن است بگویید که فلان فقیه و فلان حدیث، مخالف اصول دینی این حکومت است، بسیار خوب! این چه ارتباطی با بحث من دارد؟ من پی دریافتن پدیدهی سیاسی-اجتماعی دین بودم، اگر فلان فقیه رای به جدایی از سیاست میدهد که دینورزیاش به چه کار پدیدارشناسی من میآید؟
من جدا از آن که دینورزی کدام فقیه اصیلتر و کدام فقیه ناخالصتر است، به این مینگرم که ارتباط سیستمانهی روشنی بین متن اصلی حقوقی-قانونی ایران(قانون اساسی) و شریعت و فقه برقرار است و فقیهان و نظریهپردازان فقیه فراوان هم بر آن صحه میگذارند و آن را تایید میکنند. این که رفتارشان را دیندار دیگری ناهنجار و ناجور و خلاف دین میخواند، بحثی بین دینداران است. من پدیدارشناس که دین و اعتقادات دینم را در پرانتز نهادم، این را میبینم که اتفاق پیش روی من، به هر حال از جنس دین (ولو به تعریف برخی دین ناخالص) است و همین کافی است تا آن را تعین و مصداق سیاسی کار پدیدهشناسی خویش بگیرم.
بسم الله الرحمن الرحیم
به نام خداوند پریروز و پسفردای تاریخ
آقای ابریشمی سلام
این نوشته عیناً برای آقای سیدمحمدی هم که مرا دعوت به خواندن این نوشتۀ شما کردند فرستاده می شود.
چند نکته را با سرعت و با لحاظ کمی فرصت برایتان می نویسم.
ماشاء الله در اکتتاب به نحو کتابت حضرات پستمارکسیست و پستهیدگر – فوکویی و پستنیچهای ید طولایی یافتهاید. ما شاء الله.
و اما بعد. نیچه گفت اگر کانت می گوید ما به شیء فینفسه دسترس نداریم اصلاً چطور مجاز است از آن سخن بگوید (این را خودم در اراده به سوی قدرت نیچه خوانده ام. مدرکش را شما باید بهتر از من بدانید) و من می گویم اگر شیء فی نفسه (یعنی مفهوم منتزع از مصداق بالمسامحه) نداشته باشیم جز یادآوری خاطرات هیچ چیزی دیگر نمی توانیم داشت و لاجرم هیچ تفکری.
تفکر جز در ذات یا مفهوم رخ نمی تواند داد. اگر «مفهوم» را از تفکر بگیریم جز امور فی الحال حاضر یا در گذشته حاضر نخواهیم داشت و در این صورت جز تحسس و تذکر نخواهیم داشت و لاجرم هیچ تفکری.
این از یک مطلب کلی. فرق هوسرل با دیگر قائلان به وجود ذات یا ماهیت (جالب است شما پدیدارشناسی را چنین تعریف کرده اید: به بیان دیگر، فیلسوف یا ذاتشناس، برای یافتن ذات هر چیز، دیگر به پسِ پشت پدیدارها نمینگرد. فیلسوف باید چشمی تیز و ذهنی پاک از هر پیشفرض، داشته باشد و به پدیدارها اجازه دهد تا خودشان، ذات خود را در پدیداریشان قوام دهند.» اما از نحوۀ این تقویم Konstruktion ذات هیچ سخن نگفته اید.) این است که او ذات را نه از مجوعۀ افراد یک نوع بلکه هماز یک فرد از آن نوع برساختنی و منتزعشدنی میداند. همین است ممشای هیدگر در پدیدارشناسی. هوسرل البته بعداً به مغاک نمودشناسی افتاد که جای بحثش اینجا نیست.
از بقیۀ سخنان شما نیز چیزی نمیگویم الا این که پدیدارشناسی اصل الاصولش رهایی Erloesung از پیشفرضهاست و رویکرد به خود موضوع. نوشتۀ شما نه از پیشفرضها / ازپیشموضعگرفتنها Vor-aus-setzeungen رهایی داشت (چون پیشفرض گرفتن مدعیات بودریوی نئومارکسیست به هر حال و پیشفرضگرفتن «جهان کنونی» و حتی پیشفرضگرفتن طرز تلقیتان از جمهوری اسلامی ایران بدون پرداختن ذرهای به جزئیات و شواهد) و نه خود موضوع را درست تعریف کرده بود. اگر شما موضوع را نه «دین» (که به راحتی بودیسم و تائوئیسم و یهودیت و مسیحیت و شیطان پرستی و مارکسیسم و اگزیستانسیالیسم و غیره را از دایره بیرون گذاشته اید) که طرز تلقی «علیاکبر هاشمی رفسنجانی» از آنهم «برخی» جنبههای «عملی»، تازه آن اسلامی که او تازه «مدعی» «فهم» آن است (عرصۀ فهم کجا و عرصۀ عمل کجا) تعریف می کردید تازه بازهم با کلی اما و اگر نوشته تان راهی به دهی داشت ولی اکنون چیزی جز سرهم کردن مقداری اصطلاحات بی پایه به زبان یأجوجمأجوجی بدتر از روزنامهای نیست که البته نشأتگرفته از همان موضع اصالت موضوعیت نفسانی است.
آخرش را کمی تند نوشتم اما بنده هیچ وجهی برای ساختن و جعل و از خود دراوردن واژههایی چون برآهیختن (حال چرا نگوییم برکشیدن؟) و نهاده (غربی ها که میگویند سوژه 2000 سال است که می گویند و هرکدام تعریف خاص خودشان را بر آن بار می کنند ما چه اصراری داریم یکهو ارتباطمان را با 1000 سال تفسلف ببریم؟ چه سودی عایدمان می شود؟) و غیره نمی یابم.
حرف آخر و اصلی: شما که «برای فهم پدیدههای شیمیایی باید به آزمایشگاه» بروید چرا عملاً در این نوشته به مزبله آمده اید؟ برای فهم اسلام چنان که اکنون پدیدارشناسان سعی کرده اند چینین کنند تنها راه همان آزمایشگاه است یعنی جایی که عناصر را بی دخالت چیزهای دیگر ارزیابی می کنند و آن نیز جز قرآن نیست.
بدرود
۱) در باب شی فی نفسه (به پارسی: چیز به خودی خود) البته حق با نیچه است. او بارها به این موضع کانت معترض شد(از جمله در غروب بتها). اما نکته بر سر آن است که صرف خبر ندادن در باب "چیز به خودی خود" که معنای نبود آن را ندارد. اگر بخواهید به این سبک معرتض اصولی در فلسفه شویم، در سنت اسلامی هم با این شیوهی هگلی میتوان به بحث وجود معترض شد.
گمان نمیکنم هایدگر-پسندی چون شما و خود هایدگر(چنانکه در بخش نخست پیشگفتار هستی و زمان آورده) با این دست سخنان دست از سر وجود بردارد.
2)اگر به سبک نیچه میگویید در باب چیز به خودی خود نباید سخنی راند، این عبارت شما : "مفهوم منتزع از مصداق بالمسامحه " چه وجه و معنایی خواهد داشت؟!
3)چیزی که من در سخنان شما نمیفهمم توجه ویژه تان به "مفهوم" و "تفکر مفهومی" است. آیا هایدگر در Was Heisst Denken تفکر مفهومی را تفکر میدانست به سان شما؟
4)من در اینجا بیشتر خواستم در راه هوسرل گام بردارم تا پدیدارشناسی هایدگری. هوسرل نیز بحثهای فراوانی در باب چگونگی قوام یافتن ذات در ساحت آگاهی دارد (بحث نوئما و نوئسیس و Data Sens و به هم پیوستن شان در اگوی استعلایی) اما گمان نمیکنم برای دادن گزارشی کلی در باب پدیدارشناسی نیاز به ورود به این جزییات داشته باشیم.
5)خوب بود کمی بیشتر در باب بقیه نوشتارم مینوشتید و نقدهاتان را روشنتر بیان میکردید، من جملگی سخنان بودریو را پیشفرض نگرفتم، تنها مفهومی را ازبرای توصیف بیان کردم، آن هم با ارجاع به پدیدارهای بیرونی. جهان نوین هم برای من تنها نام پدیدار-گاه پدیدهی مورد بررسی بود و این مورد را نیز با عطف به پدیده معرفی کردم. با این وصف، گمان نمیکنم پیشفرض ویژهای در سخنانم باشد، آن چه هست، پدیدارهایی بیرونیاند، اگر شما منکر بودن چنین پدیدارهایی هستید، این خود سخن دیگری است.
6) من چشم به ساحت سیاسی-اجتماعی و رژیم قدرت در ایران دوختم، برایم فرقی ندارد که چه کس و چه طرز تفکری حاکم باشد. آنچه برای من پدیداری دارد سیستمی سیاسی-دینی است که در هر دوره، دین را بدل به سرمایهی اصلی شهروندان خود کرده. اگر میخواهید پوکی ادعایم را نشان دهید، خوب است این گزاره را نقض کنید.
7)در باب واژگانی که برگزیدم، البته شاید "سلیقه" شما برخی را برنتابد، اما بسیاری را افرادی چون آشوری و نیکفر و ... به کار بردند و برای هر کدام هم دلایلی داشتند، اگر چرایی انتخاب چنین واژگانی را جویا هستید، پیشنهاد میکنم به بحثهای اینان مراجعه کنید.
8) در باب چرایی انتخاب جمهوری اسلامی و نه قرآن، برای جناب محمدی توضیح مبسوط دادم، اما اگر مایلید بیشتر بخوانید، به مقاله چرا "جمهوری اسلامی مهم است" از نیکفر، نگاهی بیندازید، توضیحات جالب و کاملتری داده.
درود
نوشتاربسیارجالبی بود.مخصوصابرای بنده ی حقیرکه باپدیدارشناسی آشنایی مبسوطی ندارم.درحدهوسرل و...
یکی ازکتابهای بسیارجالب دراین زمینه به نظرمن لاییسته چیست؟(شیدان وثیق)هست.نویسنده دراین کتاب به تفکیک سکولاریسم ولاییسته پرداخته وزمینه های ظهورآنهارابررسی کرده است.
پاینده باشید
با سپاس از توجهتان.
من البته در این نوشتار بیش آنکه بخواهیم زمینه و زمانهی سکولاریسم را بررسم و ریشهها و شیوههای آن را بر آفتاب افکنم، میخواستم نشان دهم که دین در ساحت اجتماعی، برای من چگونه پدیدار و فهم میشود، جدا از تعاریف و پیشینههای تاریخی.
البته در کنار این سبک کارهای فنومنولوژیک، به کارهای تاریخی نظیر کتاب وثیق و ... هم نیاز هست و منکر اهمیت آن نیستم.
سکولاریسم کاستن از وجه سرمایه ای دین نیست، تقلیل دین است به سرمایه داری، اقبال به دین است تا آنجا که منطق سرمایه داری مجاز می دارد: روز یکشنبه در کلیسا. حرف زیاد است بگذریم ...
حقیقتش متوجه منظورتان نشدم.
سکولاریسم، آنگونه که من میفهمم عنصری از سرمایهداری نیست. افزون بر آن، با خوانشی فرا-اجتماعی با دین همخوان است(نظیر خوانشهای عرفانی).
به هر رو، باید در باب نسبت سرمایهداری و دینداری بیش ازاینها اندیشید.
سلام علیکم. در صورت تمایل در گفت و گوی ذیل
http://cheshmejoo.blogfa.com/post-410.aspx
شرکت کنید که حجت الاسلام والمسلمین همسفر دو سخن از بسیار سخنانش این بود که
«این طبیعی است که رسانه ی هر کشور دست رهبر آن کشور باشد»
و
«تنها توقع من این است که به من ثابت کنید مخالفان نظام و رهبری حرفی برای گفتن دارند»
و سیدعباس سیدمحمدی گفت:
سلام علیکم.
گفته اند:
«این طبیعی است که رسانه ی هر کشور دست رهبر آن کشور باشد»
و سپس گفته اند:
«تنها توقع من این است که به من ثابت کنید مخالفان نظام و رهبری حرفی برای گفتن دارند.»
می توان گفت:
کجایش طبیعی است که یک نفر، کنترل تمام رسانه های کشور، دستش باشد؟ نکند در اصول فقه گفته اند؟
و:
وبسایت آیت الله حسینعلی منتظری فیلتر است.
وبسایت آیت الله یوسف صانعی فیلتر است.
وبسایت آیت الله سیدعلی محمد دستغیب (عضو مجلسی، که افراد ادعا می کنند «اجماع العلماء علی شیء کاشف عن قول المعصوم» است) فیلتر است.
وبسایت آیت الله اسدالله بیات فیلتر است.
وبسایت سیدمحمد خاتمی خالق حماسه ی دوم خرداد فیلتر است.
وبسایت نهضت آزادی ی ایران فیلتر است.
وبسایت جبهه ی مشارکت ایران اسلامی فیلتر است.
وبسایت سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی فیلتر است.
وبسایت دکتر عبدالکریم سروش فیلتر است.
وبسایت حجت الاسلام دکتر محسن کدیور مجتهد شیعه فیلتر است.
وبسایت جنبش راه سبز فیلتر است.
وبسایت مجله ی چشم انداز ایران فیلتر است (خود ِ مجله در روزنامه فروشیها هست البته!).
آیا اینها و دهها و صدها و هزارها وبسایت و وبلاگ و نشریه ی فیلترشده و توقیف شده و پارازیتی شده و زندان شده و بازداشت شده، و ممنوعیت استفاده از تلویزیونهای ماهواره ای (ماهواره داشتن، قانوناً مستوجب جریمه ی نقدی و اگر اشتباه نکنم شلاق خوردن است)، یعنی مردم فقط حق دارند تلویزیون ایران را ببینند و از کیهان و از نماز جمعه ی بزرگوارانی مانند آقای سید احمد علم الهدی و آقای سیداحمد خاتمی استفاده کنند، اینها طبق استنباط عقلا دلیلش این است که
«مخالفان حرفی برای گفتن دارند»
یا دلیلش این است که
«مخالفان حرفی برای گفتن ندارند»؟
بسم الله الرحمن الرحیم
به نام خداوند پریروز و پسفردای تاریخ
آقای ابریشمی سلام
چند نکتۀ کلی را برادرانه خدمتتان مینویسم چون میبینم مایهاش را دارید که از این جایگاه که هستید برتر روید.
اخیراً از داریوش آشوری کتابی منتشر شده حاوی برخی نوشتههای قدیمیش، از آن جمله نیز مقالهای است از آرنت در مورد هیدگر. در مقدمه آورده که فردید این را دیده بود و از من پرسیده بود: این عجب خوب ترجمه شده! میدانی که این را ترجمه کرده؟ گفتم خودم ترجمه کردهام. گفت: اگر میدانستم تویی تعریف نمیکردم. حال ماجرا چیست؟ ماجرا این است که این مردک لایعلم رفته عیناً اصطلاحات مرحوم فردید را گرفته و چون تا حدی سبک ترجمۀ مرحوم فردید را هم میتوانسته تقلید کند متنی دراورده که خوب، البته وقتی اصطلاحات و سبک از مرحوم فردید باشد خوب هم از آب در میآید آن هم در نوشتۀ سادهای از کسی چون آرنت (که به هر حال زیر هیدگر بوده!)
این آشوری از کسانی است که بهترین مقالات فردیدی را دراورده چون ماشاء الله قوۀ تقلیدش خوب کار میکند و آفتابپرستوار میتواند سریع رنگ بپذیرد. آن وقت هم که از حوزۀ فکری مرحوم فردید خارج شد رفت به راهی دیگر و رنگی دیگر.
حال من از شما میپرسم شما یک مقالۀ علمی از او سراغ دارید؟ یک مقاله که در یک همایش علمی مطرح بتواند شد؟ در هر حوزه ای؟ این آقا آخرین زوری که زده یک ترجمۀ دستوپاشکستۀ سرهمبندیشده از نیچه کردهاست. نیچه متنش بسیار ساده است نه اصطلاحات دارد و نه زبان پیچیده. حال این را علم کرده که من اهل علمم و هین من ام طاووس علیین شده!
ما که جوان ایم و هنوز ذهنمان شکل نگرفته نباید زیر هر علمی برویم سینه بزنیم.
بروید کتابخانۀ مرحوم فردید را که آن استاد محترم فلان و بهمان برداشتهاست گفتهاست که مطالعه نمیکرده ببینید. فردید مرد، کتابخانهاش که در دسترش همه هست. کتاب کلاسیک مرلوپونتی «نمودشناسی ادراک» را مرحوم فردید پارهپاره کرده بود از بس خوانده بود. من خودم جلدش را از جایی دیگر پیدا کردم رفتم به کتابدار که تازه داشت کتابها را مرتب میکرد و کتابخانه هنوز رسماً افتتاح نشده بودم دادم تا برود سر همش کند. آثار دریدا، هیدگرشناسان برجستۀ آلمانی و فرانسوی و غیره، مجلدات متعدد و دورههای متعدد تاریخ فلسفه به آلمانی (دست کم سه دورهاش در ذهنم مانده) آثار هولدرلین، ادبیات آلمانی (شیللر هم بود اگر اشتباه نکنم) اکهارت و غیره (عمدتاً چاپ قبل از 1930). کتابی از هیدگر را که میگویند بعد از «وجود و زمان» است یعنی «افادات در فلسفه» (Beitraege zur Philosophie: من ترجمۀ پرویز عمادش را دارم: contributions to philosophy) و در سال 1368 به حساب ما چاپ شده را نیز مرحوم فردید گرفته بود و حاشیه زده بود (در 80 سالگی) یعنی مرحوم فردید نمیگفت من دیگر هیدگرشناس شدهام و مطالعه نمیخواهم. کتاب Holzwege را (چاپ اولش: 1950) آنقدر مرحوم فردید خوانده بود که پارهپاره شده بود. اینها همه تازه در یک حوزه است. در حوزۀ ویتگنشتین نیز مرحوم فردید کتابهای متعدد داشت با حواشی و خوانشهای مکرر.
حال من متأسف ام که جوانهای ما نه منطق خواندهاند نه یک دور تاریخ فلسفه نه یک مقالۀ علمی در حد خود نوشتهاند که قوۀ استنباطشان روشن شود آن وقت میآیند یک انشا مینویسند در مورد فلان موضوع و احساس میکنند شاخ غول را شکستهاند. ما تا احساس نیاز به آموختن نکنیم و بعد در طریق آموختن گام برنداریم ممکن است که بتوانیم خود را در پیلهای از قلمبهگویی و مجموعهای از اصطلاحات دخترفکرپسند بپوشانیم اما این با دانایی و داناییدوستی تفاوت بسیار دارد.
آقایان مراد فرهادپور و امید مهرگان کتاب «دیالکتیک روشنگری» را دراوردهاند. اینقدر اینها غرور دارند و به خود غرّه اند که در طول این کتاب به اندازۀ انگشتان یک دست هم اشارهای به اصطلاحات متن اصلی نکردهاند تا ملاکی برای ترجمهشان باشد، تازه این هم یک مورد اشاره: ص 271: متن: «حکم متافیزیکی es muss sein» پانوشت: «عبارتی آلمانی به معنای "چنین است"»! واقعاً مضحک است؛ ببخشید عذر میخواهم شما کتاب را مگر از آلمانی ترجمه نکردهاید؟ پس این «عبارتی آلمانی» یعنی چه؟ بعد هم جملۀ به این سادگی را: «این / چنین باید بود» (که لابد چون جزماً حکم کرده متافیزیکی است. حال بماند که آقایان گروه مترجمان نرفتهاند همان زمینۀ تاریخی-وقوعی عبارتهای متن را روشن کنند) آن طور ترجمه شدهاست؛ وای به حال جملات فلسفی پیچیده!
همین آقای مهرگان در شرق مقاله نوشت که ترجمۀ جمادی از متافیزیک چیست؟ هیدگر خوب است در حالی که اگر از معادلگذاریها و ضعف تألیفها و جملات غلط ترجمه شده بگذریم دست کم در این متن 5 جمله افتادگی دارد. 5 جمله در هیدگر بسیار زیاد است چون عبارتهای هیدگر پیوند بسیار محکم و علّی با هم دارند (هر متن پدیدارشناسانه همین است نظیر تأملات دکارت)
به هر حال بگذریم. غرض این بود که انشانوشتن ساده است و چون در انشانوشتن حتما! تازگی و نوبودگی لحاظ میشود! ملاکی هم برای سنجش وجود ندارد. در ترجمه میرویم متن را جلو رویش میگذاریم و اشتباهاتش را درمیاوریم ولی در انشایی در مورد دموکراسی و حقوق بشر در ایران! چون طرف حسش را گفته هرچه بگویید؛ میگوید حس من اینطور بود! چه کارش کنی!
جداً شما بینی و بین الله خندهتان نمیگیرد اگر بشنوید جوانی در یک صفحه تکلیف ایران و دین و اسلام و سکولاریسم و انسان و خدا و پیغمبر و عالم و آدم را آن هم با فنومنولاجیکال اپروچ روشن کرده باشد!
یک نکتۀ دیگر را هم بگویم. بنده هم به اندازۀ شما از تقابل مفهوم و معنا در هیدگر خبر دارم. من هم آن دو – سه کتابی را که شما خواندهاید خواندهام اما در آن یادداشت من، «مفهوم» در تقابل با «معنا» نبود در تقابل با «مصداق» بود.
بگذریم.
گر از بسیط زمبن عقل منعدم گردد
به خود گمان نبرد هیچکس که نادان ام.
اگر اجازه دهید از آخر آغاز کنم:
1)من در این مقال به هیچ رو بر آن نبودم تا «در یک صفحه تکلیف ایران و دین و اسلام و سکولاریسم و انسان و خدا و پیغمبر و عالم و آدم را آن هم با فنومنولاجیکال اپروچ روشن» کنم. اگر چنانچه به آغاز-گاه این نوشتار نظری بیفکنید، در خواهید یافت که تنها خواست من آن بود که معنا و مفهوم سکولاریسم را با رهیافت پدیدارشناسانه روشنتر کنم. من حتا در پی دفاع از سکولاریسم و یا نقد دین نبودم، چه رسد به روشن کردن تکلیف عالم و آدم!
ادعای من روشن و کمینه است، در باب این که تا چه حد به آن دستیازیدم نیز، داوری با داوران است. من فقط تلاش و واکاوی در حد توش-و-توان اندک خویش کردم تا فضای مفهومی بحث را کمی روشن گردانم. باور بفرمایید من اگر ببینم هر فیلسوف و دانشمندی (چه رسد به جوان خامی چون من) میخواهد تکلیف عالم و آدم را یکجا روشن کند، به خرد او شک میبرم. گمان نمیکنم در این نوشتار نیز، چنین خیال خاماندیشانهای نمود داشته باشد.
2)من اگر تذکاری در باب تفکر مفهومی دادم، به هیچ رو بنای «به رخ کشیدن» خواندههایم را نداشتم، برایم به واقع جای پرسش بود (و همچنان هست) که چگونه هایدگر-مزاجی چون شما، جایگاه مفهوم را در تفکر، اینگونه میسنجد، به ویژه آنکه مرادش از مفهوم، به "شی فی نفسه" کانتی نزدیک باشد.
برایم ناروشن و مبهم است که یک پدیدارشناس چگونه به شی فی نفسه چنان جایگاهی میدهد که تفکر بدون آن ناشدنی میشود؟
3)در باب کار آقای مهرگان و فرهادپور چیزی نمیگویم، چه آنکه نه در ترجمه دستی دارم و نه کار ایشان را دیدم. من به پیروی از هایدگر بر آنم که برای یک ترجمه دست اول از نوشتارهای فلسفی، باید تجربهی فلسفی دست اولی نیز داشت تا بتوان جان معنا را رساند. همه چیز به برابر-گزینی و جا-انداختن و ... بازنمیگردد، هرمنوتیک و فهم ژرف نیز، نیاز ترجمه است.
اینها را نگفتم که از کاری که نخواندم دفاع کنم و یا چیزی را از هایدگر به رخ بکشم، سخنم بر سر این است که داوری در باب ترجمهها، بنا به رای خود هایدگر، به تمامی فنی و مکانیکی نمیتواند بود.
4)من کار خود را نه نوشتاری پر-مایه و نه حتا به قول شما، انشایی خواندنی-احساسی که واگویه کردن اندیشهای میدانم به زبان فیلسوفان. ضعف قلم و تهیدستی اندیشهی خود را منکر نیستم و بر آنم تا فراتر از این روم، اما جملگی اینها دلیل نمیدانم که «نباید نوشت».
من دستنوشتههایی از گذشتهام دارم که امروز میدانم چه بیدانشیها پشت آنان بود، اما از خواندن آنها شرمسار نیستم. چرا که پشت سر هیچ فیلسوف ایرانی و نا-ایرانی نرفتم و برای دعاوی خود، جز دلیل (ولو ناموجه) اقامه نکردم. شک نمیدارم که فردا روزی هم به این نوشتار خود به دیدهی سنجشگرانه بنگرم و خیزهای احتمالا نادرست آن را برای خود گوشزد نکنم، اما با تمام این، برای آنکه به چنان روزی برسم، باید بنویسم و بیاندیشم و حتا غلط بیاندیشم تا فراشد رشد را طی کنم. من برای رشد، معنایی جز این سراغ ندارم.
باری؛ باز هم میگویم که در این نوشتار کوتاه، به حد خِرد خُرد خویش اندیشهای را واگویه کردم که البته سنخیتی با آنچه شما میپندارید، ندارد.
4)در باب فردید و هر استاد بزرگوار دیگر که تشویش اندیشیدن دارد، باید بگویم بر ایشان احترام فراوان میگذارم. اما چنین نمیپندارم که هیچگاه در فلسفه، شخصی فصلالخطاب باشد. امروز که از مرحوم فردید کتاب و نوشتهای نمانده و هر آنچه که تاکنون به من و نسل من رسیده (از گفتارها و مصاحبهها)، نشان از زبان روان و واژهپردازی سیستمانه ندارد. نمیدانم، شاید ایشان ترجمههایی ارزنده داشتند و چاپ عمومی نکردند، اما وقتی کارهای آشوری را کنار بسیاری از همردگان او میگذارم، به این نمیرسم که ایشان "لایعلم" بوده و یا از فردید "تقلید" میکرده.
من البته زیر علم هیچ کس سینه نمیزنم، اما وقتی واژهگزینیها، دستگاه نگارش، حافظپژوهیها و نیچهپژوهیهای آشوری را کنار کار بسیاری میگذارم (حتا آنان که مقالاتشان در همایشها ارائه شده) به "لایعلم"بودن و "مقلد"بودن ایشان نمیرسم.
البته در بسی موارد با او همداستان نیستم، اما ارزش "علمی" کار او را منکر نیستم.(مگر علمیبودن یک کار=بینقصبودن آن است؟)
آشوری، متد دارد، اندیشهاش خط روشن و نامبهم دارد و از همه مهمتر، کارهایش را به مظان داوری همگان سپرده، اینها به نظرم امتیازاتی است که بسیاری از آکادمیسین (و البته به اصطلاح آکادمیسین)های علوم انسانی ما ندارند.
در آخر باز هم از شما میخواهم که باب ایندست سنجشهاش خشن را برای نوشتارهای سپسینام گشوده بگذارید، این برای من از هزار تعریف، خوشآیند-تر است.
باشد که در این گفت-و-گو، راهی گشوده شود که هم من و هم شما، به فراسوی آنچه که هستیم، گام بگذاریم.
درود جناب ابریشمی
من یک میل برای شمافرستادم.جواب هنوزندادید؟
درضمن به روزم
پاینده باشید