ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
الا ای آهوی وحشی کجایی مرا
با توست چندین آشنایی
دو تنها و دو سرگردان دو بیکس دد و
دامت کمین از پیش و از پس
بیا تا حـــال یک دیگـر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم
که میبینم که این دشت مشوش چراگاهی
ندارد خرم و خوش
که خواهد شد بگویید ای رفیقان رفیق
بیکسان یار غریبان
مگر خضر مبارک پی در آید ز یمن همتش کاری گشاید
مگر وقت وفا پروردن آمد که فالم لاتذرنی فردا آمد
چنینم هست یاد از پیر دانا فراموشم نشد هرگز همانا
که روزی رهروی در سرزمینی به لطفش گفت رندی رهنشینی
که ای سالک چه در انبانه داری بیادامی بنه گر دانه داری
جوابش داد و گفتا دام دارم ولی سیمرغ میباید شکارم
بگفتا چون به دست آری نشانش که از ما
بینشان است آشیانش
چو آن سر روان شد کاروانی چو شاخ سرو می کن دیدهبانی
مده جام می و پای گل از دست ولی
غافل مباش از دهر سرمست
لب سرچشمهای و طرف جویی نم
اشکی و با خود گفت و گویی
نیاز من چه وزن آرد بدین ساز که
خورشید غنی شد کیسه پرداز
به یاد رفتگان و دوستداران موافق
گرد با ابر بهاران
چنان بیرحم زد تیغ جدایی که
گویی خود نبودست آشنایی
چو نالان آمدت آب روان پیش مدد
بخشش ز آب دیدهی خویش
نکرد آن همدم دیرین مدارا مسلمانان
مسلمانان خدا را
مگر خضر مبارک پی تواند که
این تنها بدان تنها رساند
تو گوهر بین و از خر مهره بگذر ز
طرزی کان نگردد شهره بگذر
چو من ماهی کلک آرم به تحریر تو
از نون و القلم میپرس تفسیر
روان را با خرد در هم سرشتم وزان
تخمی که حاصل بود کشتم
فرحبخشی درین ترکیب پیداست که نغز
شعر و مغز جان اجزاست
بیا وز نکهت این طبیب امید مشام
جان معطر ساز جاوید
که این نافه ز چین جیب حور است نه آن
آهو که از مردم نفور است
رفیقان قدر یکدیگر بدانید چو
معلوم است شرح از بر مخوانید
مقالات نصیحت گو همین است که
سنگ انداز هجران در کمین است
حافظ
زودا که من و تو پاییز خواهیم شد
ز ژرفای لحظه لبریز خواهیم شد
زودا که ز زردی این روزگار حزین
به پایانی زرد، غمانگیز خواهیم شد...
پ.ن: همچنان دعوت میکنم تا بحث درگرفته پیرامون پست پیشین را، در ادامه همان پست پِی بگیرید.