آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

چرا کربن؟

سوال: طرح مباحث کربن و مساله ی ازوتریسم و باطنی گرایی، سقوط به چاه متافیزیک، افلاطون گرایی، دوکسا و در یک کلام غلتیدن به جانب خصم فلسفه و عقلانیت نیست؟

  ادامه مطلب ...

ابتذال نقد؛ مورد کربن



1. همچنان که هر تفکری را می توان به محک نقد سپرد، هر نقدی را نیز می توان به مظان تفکر سپرد. آن نقدی راهگشا، بنیادین و جدی تواند بود که فهمی بدیل و تا کنون ناشناخته از متعلق نقد ارایه کند، به نحوی که ابژه ی نقد، پس از آن نقد، شفاف تر، تفصیلی تر و متفاوت تر از قبل به فهم درآید.


2. بر این اساس نقدی که نتواند هیچ نوری بر وجوه دیده ناشده و فهم ناشده ی یک پدیده بیفکند، جز نقدی مبتذل نیست. نقدی بی جان، که تنها می تواند ابزار دست مقاصد و اغراض باشد. در روزگار افول خرد انتقادی، آنچه به خفا می رود نه جسم نقد، بل جان اوست، یعنی همان که در بند پیشین شرحش رفت. در عوض در این روزگار آنچه به وفور خواهی یافت اجساد بی جان نقدهایی ست که جز تکرار مکررات نمی گویند و بیش از پیش بر خواست نیستی می دمند.


3. ما که در ساعات غروب خرد انتقادی روزگار می گذرانیم، از این دست "اجساد" متعفن کم در پیرامون خود نمی یابیم. شاید بد نباشد اشارتی گذرا به یک مورد داشته باشم: مورد نقدهای وارد بر هانری کربن.


4. در اینجا مساله ی نخست من، شرح آرای کربن یا سنجش عیار پژوهش های او نیست. کربن چه پر اشکال باشد، چه دقیق النظر، چه نابغه باشد و چه فردی عادی، در هر حال افکارش محل انتقادات فراوان بوده و به این سبب، لابد باید جهات عدیده و پر شماری از افکار و یا نقصان افکار او برای ما نمایان شده باشد، اما در کمال تعجب هنوز چیز زیادی نمی توانیم از میان این نقدهای کثیر در باب او و افکارش بفهمیم.


5. کربن دست بر روی اساسی ترین خصلت فرهنگ و تاریخ تفکر ما گذاشته است، خصلتی چنان بنیادین که حتا بر درک ایرانیان از امر الوهی و دیانت پرتو افکنده است، یعنی تفکر تاویلی باطنی یا ازوتوریک. متفکرانی نظیر ارامش دوستدار به درستی نشان می دهند که ذهنیت تاریخی ما، ذهنیتی دینی یا به تعبیر او، دین خو بوده است. گویی ایرانیان برای فهم هر پدیده ی زندگانی خود، به ناگزیر باید به دین رجوع کنند و آن پدیده را در آینه ی دین ببیند و فهم کنند. میتوان از زیست شخصی تا زیست مدنی و سیاسی ایرانیان، هزاران شاهد مثال بر این مدعا آورد. وانگهی، این بینش به رغم دقت و اهمیتش هنوز کامل نیست. اگر ایرانیان هر پدیده را اساسا دینی می فهمند، اما فهمشان از خود دین و امر قدسی چیست؟ میتوان گفت تقریبا تنها کسی که توانسته بر پاسخ این پرسش پرتوی روشنگر افکند، کسی نبوده جز هانری کربن، کسی که با پژوهش های بدیع خود توانست یک گام از گزاره ی اساسی نظریه دینخویی فراتر رود و به ما نشان دهد: ما هر پدیده ی حیات را دینی می فهمیم اما فهم ما از دین اساسا نه هرگونه فهمی از دین، بلکه فهمی تاویلی یا باطنی/ازوتریک است. به این ترتیب رویارویی ما با خویشتن یا خودآگاهی ما، از ساحتی صرفا مذهبی تشریعی فراتر و به ساحت تاویلی/فلسفی/متافیزیکی می رسد.


6. حال بیایید به منتقدان ایرانی کربن بازگردیم. اساسا نقد این منتقدان معطوف به چیست؟ آنها متعرض این گذار متافیزیکی هستند؟ معتقدند بنیاد فرهنگ و تاریخ ما چیز دیگری ست که کربن آن را ندیده یا نفهمیده است؟ آیا وارد مفاد تحلیلات و پژوهش های او شده اند و نادرستی ای در ریز استدلالاتش یافته اند؟

پاسخ منفی ست! عمده ی آثار کربن تا همین اواخر ترجمه ی منقحی در فارسی نداشتند و در نقدها نیز به همین ترجمه های معدود ارجاعی دیده نمی شود. عمده ترین آماج نقدها، مجموعه چند سخنرانی شفاهی از کربن است که در باب فلسفه ی تطبیقی در دهه 40 و 30 در ایران ایراد شده بود. در این سخنرانی های شفاهی اشاراتی کوتاه به مضامین مسایلی امده است که از دید کربن می تواند مایه ی یک پژوهش تطبیقی باشد. جالب است که کربن در میانه ی این سخنرانی ها بارها متعرض خصلت احتمالی این مسایل و دقت تقریبی آنها شده بود، اما منتقدین جویای نام ما، ظفرمندانه بی دقتی کربن را متذکر می شوند که گویی نخستین کاشفان این معنایند!

از طرفی دیگر، همین منتقدان چشم بر این تفکیک بنیادین می بندند که اساسا میان "مسایل" و "موضوع" یک علم تفاوتی اساسی در کار است، مسایل یک علم اعراض ذاتیه ی موضوع آن علم اند، و نه خود موضوع، و اساسا برخلاف موضوع علم محل اختلاف نظر میان عالمان آن علم اند و خصلتی احتمالی دارند. نمی توان با تشکیک در "مسایل"، موضوع علم را زیر سوال برد.

از طرف دیگر، این منتقدین آرای کربن را در قیاس با دیگرانی چون هایدگر و فردید و... می سنجند و هر کجا عدم تطابقی یافتند، آن را به حکم نادرستی افکار کربن می گیرند. این دوستان چنان هایدگر و دیگران را مبنای تفکر می گیرند که گویی حقیقت جز اقوال و احوال فیلسوف مرادشان نبوده و اگر متفکری، بر ایستاری جز ایستار مرادشان (مثلا در اتخاذ موضعی افلاطونی) ایستاد، الا و لابد بر خطا رفته است.

خوشبینانه تر آنکه لابد این منتقدان تناقضی در آرای او یافته اند، حال آنکه هیچ روشن نیست که کجا کربن تصریح کرده است که متفکری سرتاپا هایدگری ست که این مواضع او حمل بر تناقض و خلف وعده شود...

گذشته از تمام اینها، آنچه ابتذال نقد این دوستان را بیش از پیش آشکار می کند، بی توجهی تام و تمام آنها به هسته ی مرکزی پروژه ی کربن است: لحاظ رویکرد تاویلی باطنی به مثابه بنیاد فرهنگ و تاریخ ما

مساله بر سر تصدیق و تایید رویکرد باطنی یا حتا نگاهی همدلانه به این موضع نیست، این موضع حتا اگر مایه ی فساد تفکر و سنت و تاریخ ما باشد، نباید تعبیر سرنوشت ساز هولدرلین را فراموش کرد: نجات از همان راهی می گذرد که خطر از آن گذشته است...

بریده ای از یک دیالوگ؛ در باب روزهای اخیر

سلام. ظهر جایی بودم نمیشد مفصل بنویسم، الان که فراغتی حاصل شد میخوام تاملاتم رو باهات و در دیالوگ با متنت درمیون بگذارم. باید بگم تو تنها کسی هستی که تا این لحظه افکارم رو در باب قضایای اخیر میخوام درمیون بذارم، جدا از دوستی و شناختی که دارم، دلیل اصلی این مساله متنیه که نوشتی. تصور نمیکنم بتونم این افکار رو با کسی درمیون بذارم که تحلیلش از اوضاع مشابه تحلیل تو نباشه. سعی میکنم در غالب گزاره هایی نسبتا کوتاه با گزاره های متن تو دیالوگ کنم. اول گزاره های تو رو میارم و بعد گزاره های خودم رو

 

ادامه مطلب ...