ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
آن کس که قهرمان ندارد، بیچاره نیست
آن که قهرامان میخواهد بیچاره است
و بیچاره من! که قهرمانام «مرده» به دنیا آمد.....
-----------------
چند وقتی است که خدا با من شوخیاش گرفته!
شوخی را هم نباید به دل گرفت، باید بدان خندید
اما خندهای که از روی "باید" باشد دیگر خنده نیست....
درود
جناب ابریشمی شماکه به نوشته های نیچه علاقه ی وافری داریدچرا؟ابرمردرابه همین راحتی فراموش کردید؟
به گمان من عصرحماسه به سررسیده است.دوره قهرمان وقهرمان پروری گذشته است!
ما بدون قهرمانی از جنس ابرانسان، یارای زیستن نداریم، به ویژه در روزگار کشته شدن خدا.
حماسه و روح تراژدی مرده، اما از خاکستر آن است که هنوز ققنوس و آتش میزاید....
فکر کنم اون جمله که گفتی از گالیله بود.
دو جمله نخست آری، اما همه سخنم در جملات پسین بود!
درود
مقاله ای ازشماراپیرامون پروژه فکری جناب ملکیان خواندم.نمی دانم مقاله ماراپیرامون جناب ملکیان درتارنگارخوانده ایدیاخیر؟نقدهایی پیرامون آن مقاله دارم.اگرمایل بودیدبرای شمامی فرستم.
پاینده باشید
چندی است که از ملکیان و هر فیلسوف زنده و نازندهی دیگر رستهام.
باری نقد شما را خواندم، به گمانم با هرمنوتیک سوظن نگاشته شده بود....
سلام
فکر می کنم قهرمان پروری و قهرمان سازی رابطه ای تنگاتنگ با توسعه فکری و فرهنگی جوامع دارد . جامعه ای که خود را از هر حیث خصوصا از نظر فکری در بن بست ببیند ناگزیر مترصد ظهور قهرمان است ....
قهرمان من، در اندیشهام خانه داشت و از جنس آگاهی بود و نه انسان.
بیقهرمان هیچ کس را یارای بودن نیست، همه قهرمانی داریم، ولو به سان من، قهرمانی مرده...
شوخی شهرستانی ست!؟
خدای ما که شهری است و نه شهرستانی!
اما شوخیهایش از شوخی شهرستانی هم دردناکتر است، بگذریم، ما که عادت کردیم....
درود
جناب ابریشمی بایدعرض کنم خدمتتون که اندیشه ای ازجنس (ابرمرد)نیچه درعصرحاضرمی تواند بسیارخطرناک باشد.این مطلب رادرحوزه فلسفه سیاسی عرض می کنم.به گمان بنده تاریخ بایدمارافروتن کرده باشدتابه جای خلق آرمانهاوایده آلهای بزرگ ودوردست به مسایل عینی وملموس جامعه بشری پرداخته ودرجهت رفع آن کوشاباشیم.
(به هرروی دراین زمینه جای صحبت بسیاراست)
امادرموردجناب ملکیان نقددیگری مدنظربود....
این را بیفزایم که نه من و به گمانم نه حتا خود نیچه، ابرمرد را با اندیشهی سیاسی نمیفهمیدیم!
ابرمرد، انسانی است، بس بسیار انسانی که به زندگی و زمین آری میگوید و زندگی را از برای خود زندگی میخواهد و به بازگشت ازلی همان، پساخ مثبت میگوید. چنین انسانی، تعین سیاسی ویژهای ندارد....
در باب ملکیان من البته منظورم نوشتارتان در بلاگتان بود که به نقد "تجدد ایرانی" وی پاسخ گفته بودید.
این روزها کمی درگیر درس و امتحاناتم، اما اگر بحث را طرح کنید، میتوانیم آن را در آینده پی گیریم.
خدا؟
آری! همان که روزی با دستانم کشتماش و او نیز مرد.
نامش را دزدیدم و در کوتهنوشتهایم به کار میبرم. ناماش دوستانهتر از "هستی" است!
خدایی که بشود کشتش اصلن خدا بود ؟!
خدا هم مثل کودکان نیاز به رسیدگی دارد . هر کسی از عهده کشتن کودکش بر نمی اید اما برخی از عهده تربیت کردن کودک بر می ایند.
...
کودکان را / خدا را آداب بیاموزید و آنگاه بفرستیدشان بروند ...