صاحب تفکر بودن، لزوما صاحب نظریه بودن نیست، بل دارای پرسش بودن است. آنچه در عالم توسعه نیافته، گواه بی مایه گی و رکود تفکر است، فقدان تز و دعوی نظری و اطلاعات روز و آگاهی از نظریات و افکار نیست. در چنین عالمی، شوق «مطلع شدن» از آخرین تحولات اهل نظر و اصحاب فکرجهانی، حتا به مراتب بیشتر از عالم توسعه یافته است و گاه، ترجمه ی آثار جدید و بزرگ فلسفی، زودتر از زبان های نزدیک به زبان اصلی اثر ارایه میشود و حتا به تجدید چاپ می رسد. می توان در این عالم به غایت عقب مانده، خرده موسسات خصوصی یا دولتی را یافت که پیگیرانه آخرین مقالات فیلسوفان سنت های مختلف را دنبال می کنند و حتا مترجمین و افرادی را یافت که بیشتر از مفسرین فیلسوفان معاصر، از آنها مطلعند و قادرند نقدهای مطرح شده یا احتمالی را بر آرای شان بیان و بررسی کنند. در این عالم، بحث های نظری روز، با شوری بیشتر از آنچه در جغرافیای نظری اصلی شان طرح شده دنبال میشود. در این عالم توسعه نیافته، هر بحث نظری از پیش سیاسی ست و دقیقا به همین دلیل، هر بحث نظری در مبادی سیاست از پیش ناممکن است و بنابراین خود سیاست از پیش سیاست زدایی میشود.
در عالم این مدعیان «خود صاحب نظر خوانده»، پرسش داشتن و پرسیدن، بی سوادی و وقت تلف کردن پنداشته می شود و گریز از شفاف سخن گفتن و صریح موضع گرفتن. معنا و جهت همه چیز به دید اینان، روشن تر از روز است و اگر کسی آن را ندیده و به آن اذعان نداشته، لابد از متصل نبودن به منبع حقایق و ضعف فاهمه و آموزش دیدن به نزد آموزگاران مخبط، در جهل مانده است. سخن در خبط و تهی مایگی تهی مایگان نیست، در مرکزیت و منشائیت اثر آنان است. پس به دید اینان، خود توسعه نیافتگی نیز از فقدان اراده به توسعه و نخواستن توسعه و لابد تضاد منفعت مخالفان توسعه با توسعه، و یا گسسته خردی آنان است.
حال که تکلیف همه ی پرسش ها چندان روشن شده، آنچه می ماند، ارایه ی پاسخ خود با صدای بلند و کلامی جازم به عالمیان مقیم عالم توسعه نیافته است، و احیانا آرزو و دعا خواندن برای اصابت صائقه بر جان بی خردان و آنان که با چیزی از سنخ ایلغار و ... بر ما این انحطاط را غالب کردند!
در این میان آنکه پرسشی دارد و به پاسخ های از پیش حاضر راضی نمی شود، مانند هر کس دیگری یا این سوی خط است یا آنسوی آن، و اگر نخواهد دست از سر پرسش خویش بردارد و به بازی افراد تن در دهد، محافظه کاری ترسو بیش نیست، که هرگاه نیاز شد می کوبیمش و هر گاه اقتضا دیگر شد، ستایشش می کنیم، اما در هر دو حال، پرسش او را مسکوت می گذاریم و از اندیشیدن به آن طفره می رویم