آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

چپ خویی (پسا)اسلامیسم

میلاد بزرگترین نقدم به پسا اسلامیسم همینه: پسا اسلامیسم به دلیل چپ خویی، هیچ وقت نمی تونه خطر مهلکه ی خلافت گرایی را تشخیص بده. درست همان مشکلی که اسلامیسم داشت و غافل ماند از نیروهای اقتدارگرای تئوکرات!

هم پسا اسلامیسم تو و هم اسلامیسم شریعتی، نهایتا مشکل استبداد را در حد مساله ی سلطنت می فهمید. اما اساسا شعار ازادی در فلسفه سیاسی مدرن علیه سلطنت نبود، علیه نظم تئوکراتیک کلیسا بود! دشمن اول آزادی و اومانیسم، همانطور که پدران رنسانسی اومانیسم تشخیص میداند، الهیات سیاسی وحیانی بود. امت واحده ی ایمانی که مابازای اسلامیش میشه اندیشه خلافت!

اساسا حمله ی چپ ها و جمهوری خواهان به سلطنت در سایه ی غفلت از خطر مهلک اندیشه ی تئوکراتیک مقدور بود! سلطنت یک سامانه ی سیاسیه و مثل هر سامانه سیاسی انسانی میتونه ازاد و عادلانه یا منحط و استبدادی باشه. اما تئوکراسی و از جمله خلافت یک سامانه سیاسی نیست، یک سامانه ی فراسیاسی یا ایمانیه و برای همین هم دشمن درجه یک اومانیسم بوده و هست!

اعم از اینکه موافق یا مخالف سامانه ای مثل شاهنشاهی باشیم، بایذ اول با تئوکراسی و خلافت گرایی تسویه حساب کنی. اما تو (و همینطور اسلامیسم شریعتی) تمام فساد و گناه تئوکراسی را به پای سلطنت مینویسی! چرا؟ چون پلاتفورم اندیشه را از چپ میگیری و نه فلسفه سیاسی در معنای دقیق کلمه!

پرچمدار اندیشه ی آزادی و اومانیسم فلسفه سیاسی است. بیشتر از مارکس، این هابز و ماکیاوللی هستند که دغدغه ازادی و شکوفایی انسان رو داشتند. اما یک ذهنیت چپ زیر بار این مساله نمیره. چرا؟ چون فکر میکنه ماکیاوللی و هابز سلطنت طلب و استیت گرا بودن، پس اساسا نمی تونند پرچمدار آزادی و انسان باشند!

و حالا چه اسلامیسم شریعتی و چه پسا اسلامیسم تو دوباره داره روی همین پلاتفورم فکری سوار میشه و حتا لحطه ای که باید جدی ترین آسیب شناسی و مداخله انضمامی در وضع موجود رو رقم بزنه، آدرس غلط میده و نیروی موهوم سلطنت طلب یا استیت گرا رو سیبل خودش میکنه!

این وسط که شما دارید با نیروهای موهوم سلطنت میجنگید، نیروهای تئوکراتیک با خیال راحت به کار خوذشون مشغولند، و حتا میان کنار شما و در ژست شما سهیم میشن و به سهم خودشون، چهارتا فحش عدالتخواه انقلابی هم حواله سلطنت میکنند و به راحتی روح اومانیستی و آزادی گرای حرکت شما رو هم تحریف میکنند

آیا انتخابات مساله ی اساسی سیاست است؟

میلاد من فکر میکنم پستت راجع به حمید (انتخابات) قابل نقد باشه.

از یک زاویه خاص و بر روی کاغذ حق با تویه. چیزی که ج. الف داره برگزار میکنه، روز به روز کمتر شبیه به مفهوم حقیقی انتخابه. اما نکته ای که بهش توجه نداری اینه که انتخابات صرفا انتخاب در صیغه ی جمع نیست. در انتخابات بنا نداریم چیزی رو (اعم از شخص یا حزب) رو «انتخاب» کنیم، اساسا هدف کلان سیاست چیزی نیست که انتخابی باشه. هر سیاستی معطوف به گرداندن امور بر اساس قدرت و اراده انسانیه. و هر اراده ای هم فی نفسه میحواهد به خیر یا منافع خودش برسه. پس اصلا کانسپت انتخاب نمیتونه سیاسی باشه، چون ما بین چیزهایی دست به انتخاب میزنیم که فی نفسه ارجح نباشند و نیاز به برگزیدن یکی و پس زدن بقیه باشه. ولی چیزی مثل خیر یا مصالح عمومی اساسا انتخاب بردار نیست.

نتیجه اینکه پدیده ی انتخابات به معنای انتحاب میان افراد و احزاب و برنامه ها، تنها در حالتی میتونه رخ بده که اصول اساسی سیاست، یعنی خیر عمومی، پیشاپیش محقق شده باشه و حالا بر سر جزئیات بلامرجح اون به ارای عمومی رجوع میکنیم.

جمهوری اسلامی الان در وضعی نیست که اصلا بتونه انتحاباتی برگزار کنه. الان نفس خیر عمومی و کامن ولث در خطره. بدیهیه که نظام باید غریضه ی بقای خودش رو جدی بگیره. تقریبا همه میدونیم اگر اتفاق عجیبی رخ نده، رئیس کابینه ی بعدی، یک نظامی انقلابی و هماهنگ با نظام خواهد بود. حالا مردم و من و تو خوشمون بیاد یا نه به نظرم چندان مهم نیست. در دراز مدت حضور نظامی ها باعث میشه که گاورمنت رو به رگلاژ یا تنظیماتی که تو میگی بیاره. حالا جامعه مدنی و طبقه متوسطش هم به کما بره چندان مهم نیست. کمتر از یک دهه، نسل جدید و نظم نوینی از دل همین تکنوکراسی نظامی بیرون میاد و رفته رفته طبقه متوسط و جامعه مدنی منظم تر و عاقل تری سر بر خواهد آورد...

فرق اندیشه سیاسی و فلسفه سیاسی چیست؟

من:

مصاحبت رو خواندم. چند تز انتقادی مشخص دارم که سریع و بدون ذکر استدلال هاشون برات می نویسم:


1. تو مدام در حرفات به «فلسفه سیاسی» ارجاع میدی و از فقدانش در حاکمیت و جریانات می نالی. اما اساسا لفظ را غلط به کار می بری. تو اساسا داری از «نظریه سیاسی» حرف میزنی، که حکم الگوی نظری و استراتژیک برای حکومت و جریانات سیاسی دارد. فلسفه سیاسی تعریف دقیق کاملا متفاوتی دارد.


2. اتفاقا «نظریات سیاسی» تو هم دقیقا فاقد «فلسفه سیاسی» است و این فقدان را با ترکیبی از علوم اجتماعی و الهیات سیاسی می پوشانی!


3. فلسفه سیاسی ارایه ی الگو و مدل برای حکمرانی نیست. فلسفه سیاسی طرح یک سری مبانی و آکسیوم نظری برای برنامه ریزی های عملی سیاسی نیست. فلسفه سیاسی ارایه ی آرمان های سیاسی جهانشمول نیست. فلسفه سیاسی تحلیل بی طرفانه ی مناسبات سیاسی یا اجتماعی عینی هم نیست.


4. مشکل دیگر من با متن تو، جایی است که جانب عدالتخواهی رو میگیری یا در واقع خودت رو عدالتخواه مینامی. من هیچ وقت نه از تو، نه از دیگرانی که خودشون رو عدالتخواه نامیدند تعریفی از عدالت ندیدم. اونها البته دعوی نظری نداشتند، ولی تو هم که ژست تئوریسین میگیری هیچ چیز درباره خود عدالت نمی گویی، و اساسا نمی توانی بگویی چون اساسا «فلسفه سیاسی» نداری!


5. مشکل دیگرم با جایی است که مدعی نظریه حکمرانی میشوی و تمام جریانات سیاسی و حتا خود جمهوری اسلامی را متهم به بی بصیرتی در باب آن میکنی. اما در کمال تعجب، تو هم پرسش اساسی  «حاکم شایسته کیست» را به سکوت برگزار میکنی و به این بسنده میکنی که حاکم باید داور بی طرق رقابت ها باشه و به بازار هم اصالت نده! خب حالا این حاکم بر اساس کدام ارزش ها باید چنین کند؟ چیز خاصی نمی گویی!


6. اما نقد آخر که جمع بندی تند و تیز بندهای پیشین است: تو بدون داشتن فلسفه سیاسی در معنای دقیق، با تلفیقی خامدستانه میان الهیات سیاسی و علوم اجتماعی، ژست تئوریسین میگیری و به همه جریانات و رژیم سیاسی و حتا کسی مثل فارابی نقد میکنی و اونها رو فاقد تئوری و دیالکتیک و... می نامی ولی با این ژست تئوریک تنها در حال دست و پا کردن نوعی منزلت سیاسی برای خودتی: تئوریسین فیلسوف رادیکال عدالتخواه نوگرای دیالکتیکی! چنین ژستی در این انسداد سیاسی قطعا هم خریدار دارد و البته من هم امیدوارم تو بتوانی فروشنده ی موفقی باشی، چون هرچند در مورد بنیاد نظری تو ابهام دارم اما در مهارت رتوریک و عملیت تردید ندارم و میدانم سلیم النفس و جوانمرد(=جنتلمن) هستی. اما تمام مشکل اینجاست که حتا در صورت توفیق سیاسی تو و جریانی که حامیش هستی، بحران های اساسی پابرجا می مانند و در برابر خیزآب این بحران ها، تو هم مثل شریعتی و اصلاح طلب ها و روشنفکران دینی و تئوریسین هاشان مدفون و مهار خواهی شد.

 

ادامه مطلب ...

تاملاتی در الهیات سیاسی اسلام

سلام دکترجان، وقتت بخیر

خطبه ی تو رو درباره فدکیه شنیدم. نقدهایی دارم که سعی میکنم تند و تیز و سریع و صریح برات بنویسم.



1. اعتراض دختر پیامبر اسلام این بود که چرا دارید به سنت «جاهلی» برمیگردید، اما تو این رو کاملا معکوس میخونی و میگی او معترض «دولتی شدن» اسلام بود! اما کاملا روشنه که سامان مدنی جاهلیت هرچه بود، استیت نبود! از قضا استیت (قدرت یکتای مرکزی) تناسب با وحی و توحید (خدای یکتا) دارد و عالم جاهلی و قبایلی تناسب با شرک و پاگانیسم دارد.

  ادامه مطلب ...

آیا پسا اسلامیسم می تواند سوبژکتیویته ای جدید شکل دهد؟

سلام میلاد، امیدوارم بهتر شده باشی

امشب داشتم از سر تصادف بخش هایی از سختانه ی نصیری و الله کرم رو برای بار دوم میدیدم. باتوجه به دیالوگ های اخیرمون و همینطور محتوای کتاب و جزوات اخیرت یک نکته ی جالب کشف کردم.

این نکته البته بیشتر شخصیه تا مربوط به مباحث نظری تر پروژت. ولی چون احساس میکنم تا حدودی تجارب مشترکی داشتم، خواستم بهش اشاره کنم.

  ادامه مطلب ...

پسا اسلامیسم؛ محافظه کار یا مرتجع؟

میلاد حرف های تو درباره پسا اسلامیسم، یک جور تناقض یا ابهام داره به نظرم.

من اینو درک میکنم که پسا اسلامیسم تو، حاصل لحظه ی تشخیص بحران فقدان قطب محافظه کار به معنای دقیق کلمه در استیت توسعه نیافته ماست. یعنی به درستی تشخیص میدی بحران ما، بحران محافظه کاری است و نه بحران چپ و... و مساله اصلی نه سرمایه، بلکه الهیات سیاسی است.

تا اینجا به شدت باهات همراهم (هرچند معتقدم به همین دلیل دیگه نباید اسم پروژت رو چپ نو بذاری و با چپ گرایان مسلمان احساس نزدیکی کنی).  در واقع تو با این تشخیص جایگاهی مهم در نظریه سیاسی معاصر ما پیدا میکنی که شاید فقط قبل از تو، سید جواد بهش رسیده بود.

  ادامه مطلب ...

آیا اسلام در ایران راه توسعه است یا مانع آن؟

... 


میلاد: آخه این شکلی اصلا چیزی به اسم اسلام سیاسی نداریم. 

اسلام ذاتا سیاسی ه.  پس میتونیم بگیم اسلام های سیاسی مختلفی وجود داره و من از اسلامیسم ش دفاع میکنم.


من: کاملا موافقم که اسلام (و اساسا هر دینی) سیاسیه.

اما سوال اصلی اینجاست که تا تو واریاسیون های مختلف تا چه حد میشه دموکراتیک یا توسعه محورش کرد؟

من معتقدم اسلام برای کانتکست ایرانی نمی تونه توسعه محور شه. و تا حدودی هم تجربه این رو نشون داده


میلاد: و من معتقدم بدون اسلام در کانتکس ایرانی توسعه غیر ممکنه 

ادامه مطلب ...

تاملاتی به بهانه ی مصباح یزدی، درباره ایران، توسعه و روشنفکری دینی

میلاد، حسین باستانی بی بی سی مقاله ای نوشته و در اون با ارجاع به سخنرانی های عمومی مصباح یزدی، علت حمله ی اصلاح طلبان و روزنامه نگاران دهه 70 رو توضیح داده.

  ادامه مطلب ...

نفت به مثابه واسطه العقد شرع و قانون و طارد عرف

... پیشتر گفته بودم تفکیک شرع و عرف و قانون متاخر و مربوط به اسلامیسم هست، فکر میکنم این روایتی که از نسبت دیانت و سیاست در ایران پیش از اسلامیسم دادم به خوبی بتونه این داستان رو توضیح بده.

اگر بپذیریم مسلمانی رسم اخلاقی برای مردم بوده، اونوقت در واقع تصدیق کردیم که بین عرف و شرع فاصله ای در کار نبوده، و اگر بپذیریم حکام هم برای تحفظ می کوشیدند در عرصه عمومی متخلق به اخلاق شرعی باشند، اونوقت فاصله بین قانون حکومتی و شرع هم حذف میشد.

حالا ممکن بود وجدان اخلاقی مردم و حاکمان احکامی بدهد که چندان تطابق تامی با فتاوای فقها و شریعت نداشته باشد (مثل نسبت مردم با عرفان و شعر و موسیقی و می و مستی و... که در فرهنگ ادبی ما هم بازتاب داشت) اما باز کسی مردم یا حاکمان را به این سبب نامسلمان نمی خواند، مگر به قول حافظ «فقیهان خشک دماغ» و زاهدانی که  «از عشق نشنیدست بوی». در واقع احکام آنچنانی شرعی یک رسم و روال بسیار خاص و محدود بود، برای خواصی که خودشان راه تدین محض و تشرع رهبانی را بر می گزیدند. جمهور مردم، نخبگان فرهنگی و فرهیختگان، و در نهایت حاکمان و وزرا و صدر اعظم ها تقریبا هیچ کدام با آن روایت رادیکال کار خاصی نداشتند، بلکه به آن چندان هم خوشبین نبودند. اسلام و دین، منبع اخلاقیات متعارف و عمومی بود، و همانقدر که در فردوسی و سعدی و حافظ و خیام و مولوی اسلام شرعی و ارتدوکس مستحیل شده، برای مردم دیگر هم چنین بود.

اما وقتی اسلامیسم میخواهد از اسلام سوژگی رادیکال و سیاسی دربیاورد که به چیزی کمتر از تصاحب دولت هم راضی نیست و مذهب را کمتر از یک حزب تمام عیار نمی خواهد و طرح وحی را بدیل تمدنی نسبت به جهان بینی های غیروحیانی می فهمد، خب حالا اتفاقا اسلام باید نقاط تمایز و فصول ممیزش را موکد کند. اسلام کامن سنس و اخلاق، اسلام امر نمادین باید به اسلام سیاست رادیکال بدل شود. پایگاه اسلامیسم برخلاف اسلام نباید از دل عرف (کامن سنس) تامین شود، بلکه باید از یک نظم سیاسی بیرون بیاید. حجاب دیگر مساله ای اخلاقی نیست، نامسلمان دیگر وصف فرد بی اخلاق نیست، حجاب بیرق هویت و آزادگی زن و جامعه مسلمان می شود و نامسلمان هم وصف دشمن سیاسی، در معنای اشمیتی کلمه.

با این حساب دیگر مسلمانان نمی توانند مدافع عرف باشند، چرا که در این صورت امتیاز خود را از دست می دهند، اما در کشوری که تاریخ عرفش با تاریخ دین گره خورده، همین بی مسئولیتی دین نسبت به عرف (و در بسیاری از موارد، دشمنی و ستیزه آن با عرف) اخلاق را یتیم می گذارد و بحران اخلاقی اجتماعی ایجاد میکند. سیاست به دین این جرات را داد تا قواعدی که برای خواصش طرح کرده بود، حالا مبدل به حکم عمومی کند، و دینی که این قدرت وسیع و بی سابقه را برای نخستین بار تجربه کرده (به قول خمینی انقلاب اسلامی نخستین خبر خوش بعد از بعثت نبی است) بعید است دیگر به وضعی بازگردد که در آن نقش مشروعیت بخش به عرف را بازی می کرد. حالا نهاد سیاست چنان استقلال و قدرت و خودبسندگی پیدا کرده که هوش از سر هر کسی می برد، معلوم است که این منبع قدرت در عصر جدید، نه فقط دیکتاتورهای سکولار، بلکه متشرعین و مومنین را وسوسه کند.

این را اضافه کن به این مساله که استیت ایران در این 50 سال یکسره با بهره مندی از نعمت نفت، اصلا نیازی نداشته خود را درگیر مسائل حقیقی یک استیت (مساله کامن ولث و تولید و افزایش آن) بکند، برای همین وارث قدرت تماشایی استیت جدید بود، بی آنکه زحماتش را به جان خریده باشد. با چنین شرایطی دیگر محال اندر محال است که تو در قدرت باشی و رویاهای ایدئولوژیک نبافی. به زبان ساده، تا زمانی که چیزی به اسم نفت در کار باشد، قانون مستقل از عرف می ایستد و تا زمانی که قانون چنین قدرتی داشته باشد که بی میانجی عرف برای مردم تعیین تکلیف کند، بیشتر از هر زمان دیگری شرع تمایل به تصاحب آن پیدا میکند. مشکل بزرگ ما، چندان که در یادداشت بالا نوشتم، اساسا حذف عقل عرفی از مناسبات مدنی و انسانی ماست و اگر این عرف بتواند بماهو عرف نقش خود را بازی کند، حتا اگر قانون ما شرعی هم شود، باز چون باید از جانب عرف و کامن سنس قید بخورد، بسیار بعید می نماید که با وضعیت کنونی مواجه شویم. لازم نیست پسوند اسلامی را از ایران بگیریم، نفت را از ایران بگیریم، هم ایران و هم اسلام یاد میگیرند که چگونه با هم نسبت برقرار کنند. البته اگر حاکمان انقدری بهره مند از فراست باشند که جایی برای ایران پسانفت/پسا ایدئولوژی باز کنند..

ایدئولوژی یا حکمت عملی؟ مساله این است!

(توییت میلاد دخانچی)

‏دال مرکزی ملی ما باید "ایران" باشد، نه "ایران اسلامی" چرا که در زبان دال مرکزی، دال تهی است، دالی که در عین بودنش،  نباید باشد. اصرار روی پسوند "اسلامی" هم اسلام را حذف و تهی میکند و هم ان را مجبور میکند که چیزهایی را (مثلا بانک ربوی) حول محور خود بیاورد که با آن چالش دارد.


(نقد من) 

با محتوای توییت و رویکرد خودت که قاعدتا زاویه و مخالفتی ندارم، ولی مخالفت کاربران توییتری حاکی از نکته جالبیه به نظرم.

 

ادامه مطلب ...