آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

نیچه، ترجمه و یک دردسر!

یکی از مبانی فکری نیچه، wille zur Macht است. آن را به انگلیسی برگردانده اند: will to power.

فارسی اش را مرحوم هوشیار گفته: اراده‌ی معطوف به قدرت، مرحوم شریف گفته: اراده ی قدرت و گویا مرحوم فروغی گفته: خواست توانستن. برخی هم می‌گویند خواست قدرت.

و اما چند نکته:


1) هر کدام از ترکیب های بالا، ضعفی در انتقال معنا دارند که خواهم گفت، اما ترجمه ای چرند تر از «قدرت طلبی» نمی توان برای  wille zur Macht جعل کرد! نیازی به آلمانی هم نیست، با کمترین سطح از انگلیسی هم می‌توان تفاوت The will of power و The will to power را فهمید!


2)مشکل بزرگ بعدی این ترجمه ها، به «قدرت» در فارسی بازمی‌گردد. آیا قدرت، همچون قدرت سیاسی-ایدئولوژیک، مد نظر نیچه است؟ با نگاهی گذرا به دست نوشته های نیچه اما می‌توان معنای Macht آلمانی را بهتر دریافت. چیزی از سنخ یک هستی شناسی، یک امکان زندگی، یک توانایی زایا. قدرت همچون عنصر مبنای معناساز، که قرابت با نیرو و شدن و آفرینش دارد. شاید تعبیر نزدیک تر، «توان» باشد، واژه ای که کمتر بار ایدئولوژیک و اخته گر و سرکوب‌گر «قدرت» را دارد. اگرچه این یک پیشنهاد است و خیلی هم راضی کننده نیست.


3) اما wille آلمانی یا will انگلیسی، وضعیت عجیب تری دارد. ردپای فلسفی آن را باید از شوپنهاور جست و همچنین خوانش دلوزی اسپینوزا. اراده در اسپینوزا، به مانند دکارت نیست، همین طور وضعیت آن در شوپنهاور، که نزدیک به اختیار کانتی نیست. عبارت جالبی از شوپنهاور می تواند این کلمه را بازتر کند: «انسان هر آنچه اراده کند را می‌تواند {انجام دهد}، اما هر آنچه اراده می‌کند را نمی تواند اراده کند!».

این عبارت متناقض نما، اشاره به این نکته ی ریز فلسفی دارد: خواسته های ما، ریشه در آگاهی و خودآگاهی صرف ما ندارد و نیروهایی درونی و بیرونی، هماره خواسته ها و اراده های ما را تعیین می‌کنند.

وضع مشابهی که اسپینوزا داشت، او نیز نمی توانست اراده را همچون قوایی لااقتضا بفهمد که بتوان بی هیچ قیدی حکم کند. این همچند جبرباوری و عدم آزادی البته نیست، بلکه برای اسپینوزا این عین آزادی اراده است که نمی‌تواند مستقل از عقل باشد و همواره با آن هماهنگ است.

حالا اگر برسیم به wille در نیچه، می‌شود تکلیف این واژه را بهتر فهمید. در این صورت، به نظر من، اراده ترجمه ی به نسبت بهتری از «خواستن» است، چون وجهی از یک اختیار بی قید و مطلقا آگاهانه در «خواستن» نهفته است که خیلی در «اراده» پژواک ندارد.

وقتی می‌گوییم، «من می‌خواهم...» گویی تنها به قسمت نخست جمله ی شوپنهاور نظر داریم (آنچه بخواهیم می توانیم...). اما اراده، همچون چینشی از هر نیرویی می‌تواند فهمیده شود، مثل خود شوپنهاور که از اراده ی طبیعت سخن گفته. گاهی هم در زبان روزمره می‌گوییم «اراده بر این است که چنین شود...»، در واقع وجه ضدسوبژکتیو را مدنظر داریم. به دیگر سخن، این واژه به مانند فعل خواستن، نیاز الزامی به یک فاعل-سوژه برای تبیین خود ندارد.


4) و می‌رسیم به «zur» که در انگلیسی می‌شود «to». می‌توان این حرف را به «به» بازگرداند. اما ترکیب «اراده به توانایی» تا حدود زیادی گنگ و ناخوش آهنگ است. «اراده ی معطوف به توانایی» هم اگرچه رساتر است، اما دلالت «zur» و همچنین «to» در زبان های آلمانی و انگلیسی کمتر به جهت گیری و عطف تداول دارد.

در اینجا هم باز فلسفه ی نیچه میتواند کمک کند، wille zur Macht همانطور که گفتی شد مقوله ای هستی شناختی است، که معطوف است به «موجود بودگی موجودات»، اینکه موجودات را چه چیز «موجود» میکند و کنه هر چیز، در نهایت به چه عنصر مبنایی می‌رسد.

با این حساب باید روشن باشد که بنا نیست با یک «ترکیب»، ترکیب دو چیز مستقل از هم -اراده و توانایی، wile und Macht- رویارو نیستیم، چون مبنای انتیک موجودات، نمی تواند مرکب باشد.

پس باید طنین «zur» را به گونه ای «برآمدن از سوی هم» یا «وابستگی وجودی» فهمید، اینکه نسبتی وجودی بین اراده و توانایی برقرار است که همدیگر را ممکن می‌کنند.

نکته ی اصلی این ترکیب هم همینجاست، در یک حرف اضافه و نه در نام های اطراف این حرف! در واقع پیچیدگی فلسفه ی نیچه، پیچیدگی همین «zur» است، پیچیدگی یک نسبت و نه پیچیدگی یک ماهیت صلب و اتمیستی به نام قدرت.

بنابراین برگزیدن یک معادل، مشکل آن را حل نمی‌کند، اما می‌توان موقتا «معطوف به» را پذیرفت، هر چند آهنگ و سادگی اصل خود را ندارد، اما می تواند دست کم نقطه ی عطف این عبارت را، برای ما آشکار تر کند. «اراده ی معطوف به توانایی».


5) خروجی اما هنوز وضع خوبی ندارد. می‌شود غر زد که زبان فارسی توان فلسفی ندارد و یا می‌شود ژست نسبی گرایانه گرفت که ترجمه ذاتا امکان ناپذیر و بی حاصل است و ...

اما هیچ کدام از این ها، نمی تواند حرف حساب باشد. اولی که میخواهد موجود انتزاعی به نام زبان بسازد و ای هویت های خیالی را مبنای پایگان بندی و برتری طلبی هویتی قرار دهد. دومی هم، اگر چه ژستی مهربانانه تر می‌گیرد، اما باز مساله ی اصلی را فراموش کرده: فلسفه ی نیچه فقط یک عنوان و عبارت نیست، برعکس، این عنوان دال بر متن های فراوان اوست.

می‌شود حجم عظیم متن ها و مقالات و گزین گویه های نیچه را روش مند و گام به گام خواند و موضوع را فهمید. حتا بدون دانستن هیچ زبان دیگری، با همین ترجمه ها و متن ها و شرح های خود نیچه و دیگران (مثل دلوز و هایدگر و ...) قضیه قابل فهم است.

مساله ی اصلی در ترجمه و متون فلسفی، «اصلی» بودن و «عینا برابر»بودن واژگان در زبان مبدا و مقصد نیست. مساله، آزاد ساختن توانایی ها و پتانسیل های فکری است که یک متن میتواند انجام دهد.

به تعبیر دوستی، موضوع این نیست که معنای متون چیست، موضوع این است که موتون در زبان، چه کارهایی می‌توانند بکنند.

با این دید باید گفت، این فقط زبان فارسی نیست که باید معادلی برای wille zur Macht نیچه فرآهم آورد، بلکه متن نیچه نیز می‌تواند امکان های زبانی متفاوتی را در زبان فارسی یا هر زبان مقصد دیگری، بسازد یا آزاد کند...

نظرات 4 + ارسال نظر
پوریا چهارشنبه 5 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 01:35 ق.ظ http://myfe.blogsky.com

فوق العاده !

درود و سپاس از تو، رفیق سال های دبیرستان...

فروزان چهارشنبه 5 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 09:51 ق.ظ

" مساله، آزاد ساختن توانایی ها و پتانسیل های فکری است که یک متن میتواند انجام دهد"؟؟
و آیا پتانسیل های فکری یک متن بر منظور آن متن مقدم ترند؟ به عبارتی دیگر نباید از میان این پتانسیل ها، یک جمع بندی به منظور بیرون کشیدن نزدیکترین فهم به معنای یک متن از دیدگاه نویسنده پرداخت و بالقوه های یک متن را به این هدف نزدیکتر کرد تا اینکه بخواهیم مستقل از آنچه که نویسنده خواسته است که تفهیم کند، از متن سود ببریم؟

«منظور متن» بدون شک با اهمیت است. هیچ خواننده ای نمی‌تواند از آن صرف نظر کند و حتا می‌توان گفت که عزل نظر از «منظور متن» و نگاه فرامتنی هم، باز در واکنش به «منظور متن» است.
اما، خودِ «منظور متن» چیست؟ مساله مولف و نگارنده در میان نیست، مولف هر چه هم «بخواهد» بگوید ناگزیر باید در «زبان» بگوید و متن را در «غیاب خود» پردازش کند.
زبان به مثابه مساله ای جدی در انتقال این منظور، نقش صرفا انعکاسی و انفعالی بازی نمی‌کند. پس با این حساب، یک درگیری ناخودآگاه در هر متن و منظور آن با زبان برقرار است.
برای مثال، همین مورد نیچه، اگرچه نمی تواند «اتفاق نیچه» را بی کم و کاست، همچون که در آلمانی بود، در فارسی تکرار کند، اما در عوض می‌تواند امکان های تازه ای برای تفکر در منظور نیچه و زبان و زیست ما فراهم کند.
برای مثال، مساله انگیزی مفهوم «قدرت» در فارسی، نشان می دهد برای فهم متن نیچه بایست امکان و فهم دیگرگونه ای از این مقوله را بگشاییم. فهمی از قدرت که نه معطوف به سرکوب و نفی، که معطوف به توان و امکان و وجه هستی است.
همین دینامیسم مفهوم قدرت و یا توان را در فارسی آزاد می کند. و باز همین دینامیسم درک متعارف از سیاست را دگرگون می کند و می تواند یک رخداد فراتر از نظام زبان را رقم زند.
همه ی اینها را از دردسر ترجمه ی wile zur macht داریم، چیزهایی که دست بر قضا هم به منظور متن نیچه نزدیک است و هم به جهان زیست ما.
در مقابل رویکردی که می خواهد منظور و معنای متن را در ترجمه ای نعل به نعل بفهمد و یا ترجمه ای که میخواهد تمام طنین و رخداد نیچه را در زیست و زبان آلمانی به فارسی منتقل کند و نیچه را فراتر از متن و زبانش ببیند، به طبع باید گفت که اهمیت فلسفی دردسر ترجمه ی نیچه از بی دردسری اش بیشتر است.

... خل چهارشنبه 5 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 06:05 ب.ظ

* پنج‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 02:58 ق.ظ

سلام
ببخشید بعد از آخرین باری که تاختید بر ما، قسم خورده بودیم اینجا را فقط بخوانیم . حالا لطفن یه خورده کمتر جدی باشید عرضی دارم خدمت تان .

حرف اضافه ی zur که در واقع ترکیب zu و حرف تعریف مونث die می باشد .
یعنی Macht مونث است . و همه ی اسامی در المانی جنسیت مشخص دارند . و چون بعد از این حرف اضافه حرف تعریف مونث به مذکر تبدیل می شود بنابراین die به der تبدیل شده با zu ترکیب میشود و نهایتن حاصل تغییر zur می شود ...
بدترین ترجمه ی ممکن برای zu " به " یا حتا همان "to" است . با جملات بلندتر میتوان آلمانی را به فارسی ملموس تر برگرداند . البته من زیاد آلمانی نمیدانم و هرگز هم نخواهم دانست آلمانی زبانی است که حروف اضافه اش دنیایی فرهنگ و فلسفه درون خود نهفته دارد افعالش که دیگر جای خود دارد .
اما مفهوم " اراده ی معطوف به قدرت " در همان zu نهفته است .
وقتی می گوییم : ich bin zu Hause یعنی در خانه هستم . اما برای رفتن به سمت خانه از حرف اضافه ی zu استفاده نمی کنیم . اما برای رفتن نزد دوستی از zu استفاده میکنیم .
اینجا هم همان معنی نزد کسی یا چیزی رسیدن است .
دیشب متن شما را خواندم . امروز از معلمم پرسیدم چون انگلیسی هم میداند گفت اصلن اینجا معنی to نمی دهد .
zu در این ترکیب همان of انگلیسی است :
der Dom zu Köln یعنی کلیسای جامع کöلن .

حرفهای اضافه که این باشد حرفهای اصلی چه خواهد بود ؟

درود.
کدام جدیت رفیق؟ کدام تاخت و تاز؟ اینجا می‌کوشم «دوستی» را بیابم، نه حقیقت. می‌کوشم از همین دوستی «حقیقت» بسازم. در دوستی هم هیچ گاه یکنواختی نیست، گاهی تندی است و گاهی نرمی.
امیدوام بازهم مخاطب قلمی هایت باشم، که سکوت سهم مرگبار هستی آدمی است...

اما درباره ی زبان آلمانی با شما همدلم. من هم زمانی کوشیدم با این زبان کلنجار روم که دوران پر باری برایم بود، اما فرصتی نیافتم تا آن را ادامه دهم.
و درباره ی این عبارت نیچه، ترجمه ی متداول انگلیسی آن، همان «The will to power» است. جدا از بحث ترجمه ی تحت الفظی و یا ریشه شناختی درباره معادل انگلیسی «zu» البته باب بحث گشوده است. اما تا جایی که به فلسفه بازمی گردد و من به عنوان یک فلسفه پژوه مجازم درباره ی آن سخن بگویم، این حرف اضافه را باید چیزی فراتر از «معطوف به...» بودن فهمید، در این ترکیب فهمید. از دیگر سو، معادل انگلیسی «of» هم، راهزن است، به ویژه اینکه «اراده ی قدرت» یا «اراده ی توانایی»، گونه ای اراده‌گرایی را به ذهن می‌رساند که نسبتی با مفهوم نیچه ای ندارد.
به تعبیر دلوز، wille zur macht، اصل تفسیر کننده ی کیفیت نیروها است. بنابراین این موضوع باید چیزی فراتر از فاعلیت و اختیار سوژه فهمیده شود. با این حساب، نسبت کیفی بین نیروها، تنها باید با این عنصری ذاتی فهمیده شود.
اگر بخواهیم «zu» را در فارسی به کار ببریم، باید متوجه این طنین فلسفی نهفته در آن باشیم. «معطوف به...» یا «به...» این مزیت فلسفی را دارند که ما را از «خواستن قدرت» و «قدرت طلبی» دور می کنند و متوجه می کنند که این خواست یا اراده، از سوی خود توانایی و نیروهاست و برای تفسیر آنهاست و نه یک فاعل.
به هر روی، از توجه ات سپاسگزارم، امیداورم باز هم از نظراتت استفاده کنم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد