آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

رضایت یعنی چه؟

یکی از دوستانم در فیس بوک، پرسش هایی را پرسید پیرامون «رضایت». در پاسخ به او، تاملاتی به ذهنم رسید. در ادامه، پرسش های آن دوست را به همراه پاسخ هایم می آورم، خوشحال می شوم که اگر شما هم نظری دارید، در این بحث شرکت کنید:


پرسش ها:

"رضایت" یعنی چه ؟ این که فردی در پاسخ سوال "آیا راضی هستی؟" میگوید "بلی" آیا بدین معناست که وی واقعا هر آنچه شود را با آغوش باز میپذیرد و از هر آنچه بر سرش آید استقبال میکند ؟ اینکه ما گاها میگوییم "راضی ام", واقعا یعنی هرآنچه شود برایمان خوشایند و دلنشین است ؟ ممکن است "من" از چیزی "راضی" باشد ؟ رضایت مطلق است ؟
ابتدای اخلاقیات, همین مشخص کردن معنای "رضایت" است. واقعا "رضایت" یعنی چه ؟


پاسخ من:


1) تصور می کنم، مساله ی رضایت را می شود در دو بعد دید، که البته در ادامه خواهم گفت، در واقع یک بعد بیش نیست: نخست، رضایت از آنچه بر من رفته (در گذشته)، دوم، رضایت از آنچه می تواند بر سر من آید (پذیرفتن راهی از میان چند راه، و بنابراین پذیرفتن عواقب آن).


2) به نظر من، اما بعد نخست آن را می توان به بعد دومش، بازگرداند، من هماره اظهار رضایت از چیزهایی می کنم تا برای آینده ای خاص، اجازه ی تکرار آن موضوع را بدهم. مثلا می گویم من از انتخاب این رشته تحصیلی راضی ام، با این که ابژه ی این رضایت، گویی در گذشته نهفته، اما مساله اینجاست که ما، دوباره آن را احضار می کنیم و مهر تایید یا رد بر آن می زنیم. اما همانگونه که فیلسوفان می گویند، حال چیزی نیست جز یک رد، میان دو حد: ردی میان حد نزدیک ترین زمان گذشته و حد نزدیک ترین آینده. من ابژه ی گذشته ی رضایتم را احضار می کنم تا در کارکرد زمان حال، آن را به آینده ای خاص، پیوند زنم. مثلا برای این که هر بار، به یاد رشته ی تحصیلی ام افتادم، در ضمن به یاد آورم که بعدا از انتخاب آن راضی بودم. پس می شود با این حساب این ادعا را داشت، که هماره ابژه ی رضایت در آینده، یا دقیق تر بگوییم، برای آینده است. و البته بدیهی است که عدم رضایت هم شامل این می شود. نمونه ی خاصی از آن در اخلاقیت، می تواند مساله ی تجاوز باشد، فرد تجاوز شده، هماره با این شرط میتواند آرامش خاطر داشته باشد که نسبت به آن فاجعه ی تروماتیک ناراضی بوده و هست، و آنچه او را گیر انداخته، نیروهای بیرونی بودند که خارج از حیطه ی رضایت وی حاصل شدند.


3) بعد دیگر رضایت را می شه توی بحث جبر و اختیار دید. رضایت، گزاره ای ست برای بازتولید اختیار و یا توهم اختیار، این که نسبت به واقعه ای راضی باشم یا نباشم، نشان می دهد که حتا اگر هم نسبت وجودی من در گذشته، نسبتی مجبور و جبر آلود بوده، اما اکنون این آزادی و اختیار را دارم که نسبت به آن، داوری و اعلام موضع بکنم. اما آیا رضایت یا عدم رضایت من چیزی را در گذشته عوض می کند؟

تصور می کنم پاسخ مثبت باشد، هایدگر در جایی در هستی و زمان می گوید: گذشته هماره در افق آینده رخ می دهد. گذشته امر گذشته شده نیست، بلکه افق بازی است برای فهم و پیش فهم آینده.
پس، ما با رضایت یا عدم آن، به گذشته تجاوز می کنیم، آن را تغییر می دهیم و به اصطلاح تئاتری، میزانسنی نو به آن می دهیم.


4) اما مساله دیگر در ارتباط با رضایت این است که گویا باید آن را سوبژکتیو و انفسی دانست. پنداری رضایت و عدم رضایت من، به تعبیر رایج در فارسی، فقط در دل آدم روشن می شود و به این سادگی به بیان نمی آید. مانند دیگر احساسات راز آمیز و مبهم، مثل آنکه عاشق کسی شویم و این عشق را از درون حس کنیم، اما آیا پس از دوران گرم و اروتیک عشق، بازهم با همان کیفیت نخستین می توانیم آن حس را زنده کنیم یا تجربه کنیم؟ آیا تردید ذاتی هر حس سابژکتیو، نیست؟ همان که پیش، پس و حتا هنگام عمل به سراغ آدم می آید؟ تردیدی شبیه به تردید ابراهیم، تا وقتی خنجر بر گردن اسحاق یا اسماعیل ننهاده بود و سر تا پای وجودش را به لرزه افکنده بود.


5) اما تردید نمی تواند دیری بپاید، هماره در نهایت، لحظه ی انتخاب، لحظه ی دیوانگی و از خود برون شدن، لحظه ی مستی و عمیقا ایمانی فرا می رسد و باید رضایت سوبژکتیو، ابژکتیو شود و در تاریخ و جهان بیرونی ردی از خود بجا گذارد. وقتی که راضی می شویم، فقط حس درونی نداریم، بلکه با تمام بیم و هراس، تن به انجام کاری می دهیم و رضایت یا عدم رضایت را از درون به بیرون می افکنیم: بالاخره تصمیم می گیریم!

دست بر قضا، همین هم باعث میشود پس از آن، دوباره به موضوع باز گردیم و شک کنیم، آیا آن رخداد بیرونی، واقعا رضایت بود؟ آیا آن گشت و گذار با معشوقه، آن لحظه ی بریدن سر اسحاق، از نهایت یکپارچگی و خواست درونی بود؟
و پاسخ اما باز مبهم می شود، دلیل آن ساده است: رضایت ما هماره درون ما و سابجکتیو نماند، بلکه در لحظه ی عمل و تصمیم گیری، به بیرون افکنده شد و ابژه ی تاریخ شد و دیگر از درون من بیرون جست، حالا دیگر هیچ گاه روشن نخواهد شد که آنچه از دست داده ام، در واقع چه بود؟ یک رضایت ناب بود یا ...


6) اما باز باید به بند دوم توجه داشت، رضایت و ابژه ی آن، هماره در آینده است، برای آینده است. می تواند در آینده، در لحظه ی سنگین تصمیم گیری، رخ دهد و بیرونی شود.

پس تردید ما از رضایت یا عدم رضایت مان از امری، تردیدی از سر ضعف حواس یا بی حافظه گی نیست، تردیدی است معطوف به ذات رضایت و عدم رضایت...
و از این همه این موضوع روشن می آید که به قول هایدگر، «پروا» که معنای زمان مندی و وجود ماست، هماره نازدودنی است و در اتفاق مهم و اگزیستانسیال رضایت یا عدم رضایت، هم رخ می نماید.

نظرات 4 + ارسال نظر
* شنبه 6 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 12:42 ق.ظ

ممنون . چه پرداخت خوبی داشتید .
...
هرگز رضایت ما(حتا در مومنانه ترین حالات) نشان از شایستگی و بایستگی ندارد .
خصوصن که نمیدانیم این خود ما هستیم که از گذشته و اکنون مان رضایت داریم یا رضایت دیگران از ما ، ما را نزد خودمان شایسته جلوه داده .

و تردید و ترس و وهم که کار انتخاب را به درازای زندگی کش میدهد .

و شاید این زندگی ماست که به درازای انتخاب کش می آید...

ققنوس خیس جمعه 12 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 09:38 ق.ظ

از آنجا رفته ای و دیگر حس و حال نوشتن در آنجا نیست...
حرف خاصی برای گفتن ندارم، آمدم سری بزنم و سلامی...
فقط اینکه؛
1-احساس رضایت در حوالی رسیدن به رضایت اتفاق می افتد!
2- همیشه در اعلام رضایت(یا نارضایتی) تردیدی مستتر است. مثال بسیار به جایی که در مورد تجاوز زدی...

(من همیشه خنده ام می گیرد این فمینیست های ایرانی را که می بینم... بسیار قابل بررسی اند در این مورد "احساس رضایت"... اتفاقن با یک زن فمینیست چپ که از خارج آمده بود گپ می زدم، به طرز مشابه و حیرت آوری چهره ی این زن ها برای او هم عجیب غریب بود!)

و همین طور تردید ابراهیم! که در نهایت ابراهیم این نابازیگر تاریخ، با وصل کردن رضایت خود به رضایت خدا!! رضایت خود را اعلام می کند و با ژست ایمان خودش را راضی و آرام می کند... اما کدام فیلسوف است که نداند ابراهیم دچار چه تردید عظیم و نارضایتی درونی ای بوده است...
3- یک و دوی من ربطی به یک و دوی تو نداشت...
4- بنویس دوست من...

4- خواهم نوشت دوست واژگانی من!

1- و آنچه آستانه است مساله ی ماست، چه خنده دار و کسل کننده اند کسانی که آستانه را به یقینی -البته تردید برانگیز- می فروشند و در وهم یک یقین زندگی را «استعمال» می کنند!!

ققنوس خیس جمعه 12 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 09:41 ق.ظ

۵- رضایتی که مذهب نوید آن را به مومنان می دهد نیز در آینده ای نامعلوم اتفاق می افتد! در کتاب مسلمانان آمده است که مهمترین چیزی که در بهشت مومنان را راضی می کند رضایت پروردگارشان است.
مذهب بسیار زیرکانه عمل کرده است در این مورد!

مذهب و خدا، در آستانه ی انسان و مساله انگیزهای بغرنج او می آیند، اما برزخ انسان بودگی و زمان مندی، سخت تر از آن است که خدایی تاب آن آورد...

فرهود جمعه 3 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 06:58 ب.ظ http://az-kultur1.blogfa.com

سلام.
خسته نباشین و تشکر از مطالبی که میذارین. من دفعه اولمه که میام به وبلاگتون. خیلی هم لذت بردم.
واسه من مورد شماره 4 و 5 رو نتونستم هضم کنم. من فلسفه نخوندم(تخصصی) فقط در حد کتب دبیرستانی خوندم. اگر میشه یکم ساده تر بیان کنید.

درود رفیق!
خوش آمدی، امیدوارم باز هم گذرت به اینجا بخورد.
پشت این حرف ها، فلسفه ی پیشرفته ای نهفته نیست، اندکی تجربه ی زیسته است که پیچیدگی اش هم از پیچیدگی همان تجارب است.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد