ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
آنچه در ادامه می آید، مقاله ای پیرامون انتخابات اخیر، از سایت تز یازدهم است.
نظر من شاید با نگارندگان در برخی مواضع متفاوت باشد، اما بررسیدن پدیده ی انتخابات از زاویه ای که آنها برگزیدند، جای درنگ فراوان دارد...
نویسنده: آرش ویسی، نیما پرژام
تحولات سیوچهارساله اخیر را میباید از منظر تقابل انرژی سیاسی بهجایمانده از انقلاب 57 و قدرت مستقر سنجید، همان انرژیای که در فرآیند دولتسازی ادغام نشد و در قالب تخاصم (آنتاگونیسم) میان مردم و قدرت مستقر نمایان میگشت. در انتخابات اخیر با توجه به وقایع چهار سال پیش به نظر میرسید جلیلی همان کاندیدایی باشد که نمایندهی قدرت مستقر برای بیمعناسازی و محو این تقابل است. حال آنکه جلیلی نقش متفاوتی را ایفا میکرد، یعنی یگانه کاندیدایی بود که با پافشاری بر یک سوی این تقابل عملاً نفس این تقابل را برجسته میکرد و زمینه را برای ایجاد ترس و واهمهای کاذب مهیا میساخت تا دیگر کاندیداها فرصت بیابند با ایجاد تقابل میان خود و این کاندیدای «هولناک»، خود را بهمثابه نمایندهی تغییر معرفی کنند. اما نتیجه انتخابات مؤید این واقعیت است که آن گزینهای که قرار بود نماینده امید به تغییر باشد دقیقاً همان گزینهای است که بناست تقابل و تنش مورد اشاره را بپوشاند. از این منظر تفاوت چندانی میان روحانی (گزینهای که قرار بود فاصله میان اصولگرایان معتدل و اصلاحطلبان معترض را حذف کند) و جلیلی (نامزدی که قرار بود وجه انقلابی احمدینژاد را که اکنون شائبهی لغزش به سوی جریان انحرافی در او پر رنگ شده زنده نگاه دارد) وجود ندارد، چرا که روحانی در عمل بر آن زخمی سرپوش نهاد که از ابتدای انقلاب بر اثر تقابل میان انرژی سیاسی مردم و فرآیند دولتسازی باز شده بود.
اینک فضای مابعد انتخابات نمایانگر آن است که ما با نوعی بازگشت به دوم خرداد منهای سیاست روبروییم، یعنی تکرار دوم خرداد بدون رادیکالیزهشدن بدنهی اجتماع و دولتمردان، بدون جنبشهای رادیکال دانشجویی، بدون تز «عبور از خاتمی» و غیره. از آنجا که اتفاقات انتخابات چهار سال پیش در هیأت مانعی ساختاری برای چنین بازگشتی نمایان شد، لاجرم هر نوع گذر به مدیریت میبایست این مانع ساختاری را خنثی کند و در خود تحلیل برَد. با توجه به سوابق کاندیداهای انتخابات اخیر، یگانه کسی که به سبب ایستادن در نقطهی صفر مرزی میان اصولگراها و اصلاحطلبان قدرت این را داشت که این زخم و مانع ساختاری را حل و فصل کند کسی نبود جز روحانی. البته این فرآیند بدون همدستی ناراضیان وقایع چهار سال گذشته ممکن نبود. اما این همدستی چگونه امکانپذیر شد؟
نابسامانیها و فساد اقتصادی هشت سال اخیر، فرصتی برای عرض اندام و نفوذ در ساختارهای اقتصادی به یک قشر نوکیسه اعطا کرد، قشری که فاقد هرگونه پایگاه اجتماعی و بیبهره از یک مجموعهی ایدئولوژیک منسجم است؛ از ادعای احقاق حق محرومان و فقیران جامعه تا کوشش بیدریغ برای هماهنگشدن با سیاستهای صندوق بینالمللی پول، از هدفمندسازی یارانهها تا ادعای فرآیند تمامعیار خصوصیسازی، از خرافهگرایی در تصمیمهای حکومتی تا برپایی نشستهای «عالمانهـکارشناسانه» در باب فجایع تاریخی و سقوط قریبالوقوع سرمایهداری و در نهایت طرح مبانی تازه برای مدیریت جهانی. قدرتیابی این قشر موجب تحرکی همهجانبه در لایههای اجتماعی شد که عملاً به حذف و به حاشیهرفتن بخش وسیعی از جمعیت انجامید. بخش مذکور که بعضاً عضو طبقهی متوسط محسوب میشدند، اکنون بیصداترین جزء جامعهاند. به نظر میرسد اگرچه طبقه متوسط در یک ژست اخلاقیِ توخالی با مشارکت در انتخابات سعی در نجات این «جزء» داشت، ولی خردهبورژوازی عملاً حذفشدن این بخش را بهمثابهی مردگانی که دیگر باید دفن شوند پذیرفته است، و حتی در سیاستورزی خود جایی برای آنها قائل نیست. ترس طبقه متوسط از سقوط و پیوستن به این بخش محذوف و همچنین عجز از ابداع و خلاقیت سیاسی که حاصل ناکامی در پیشبرد اهداف سیاسیشان بود، موجب شد تا بخش چشمگیری از جمعیت تسلیم آن یگانه راه سیاستورزیای شود که قدرت مستقر پیش روی آنها گذاشته بود. به عبارت دیگر، وحشت از پرولتریزهشدن (به هر دو معنای کلمه، یعنی فقیرشدن و سیاسیشدن یا ایستادن در جایگاه یک طرف آنتاگونیسم اجتماعی) عامل اصلی مشارکت در انتخابات بود.
ایدئولوژی بیچهره
با اتمام جنگ شاهد ظهور طبقه متوسط جدیدی بودیم که به تدریج خواستههای فرهنگیاش از ایدئولوژی رسمی فاصله گرفت، و عملاً نوعی بیگانگی و شکاف میان این دو پدیدار شد. ایدئولوژی رسمی دیگر توان اقناع این طبقه را از دست داد و بهسمت اِعمال قدرت سخت حرکت کرد. این شکاف ایدئولوژیکی و فرهنگی در دورهی سیطرهی تکنوکراتها در دولت سازندگی شروع شد و در دوم خرداد و بالاخص در وقایع چهار سال پیش خصلتی سیاسی نیز به خود گرفت (هرچند بررسی نقشهای متفاوت این شکاف در هریک از این ادوار، درمقام فقط یک سویه از وضعیت، محتاج فرصتی دیگر است). در این انتخابات شاهد ظهور ابزاری جدید برای پرکردن این شکاف بودیم. بر خلاف دیگر جریانات سیاسی در قدرت، اینبار جریانی از درون قدرت دستِ بالا را گرفت که سعی نکرد با برجستهکردن ایدئولوژیِ رسمی این بیگانگی را تکرار کند، بلکه کوشید با ژستی بهظاهر غیرایدئولوژیکی یا «اعتدالگرا» خود را نمایندهی همه جا بزند، و به این بیگانگیِ حاد خاتمه دهد. به همین دلیل است که روحانی بهمثابه برنده انتخابات «کاندیدای بیچهره» لقب گرفت. این عنوان فقط مختص به او نیست بلکه وضعیت کنونی کل ایدئولوژی رسمی را بر ملا میکند. اما جایگاه بیچهرگی یا همان نقطهای که همهی منافع متضاد به تعادل میرسند و بدینسان نوعی آشتی ملی حول آن شکل میگیرد، نقطهای« ناممکن» است. زیرا شرط پیشینیِ شکلگیری این کلیتِ یکدست و بیچهره کنارگذاشتن اختلافات سیاسی است. تو گویی گروهها و مواضع سیاسی پیشتر و مستقل از اختلافات و تنشهای سیاسی وجود دارند، حال آنکه این خود تخاصم (آنتاگونیسم) موجود در عرصهی اجتماع و قدرت است که هویت و «چهره» گروههای سیاسیِ درگیر را میسازد. بدینسان حتی ادغام آن «نام حصرشده» در فضای این کلیتِ بیچهره به بهای حذف استقلال و پایداری سیاسی ، به معنای از دسترفتن چهره و توان سیاسی آن است. در دولت فراجناحی و بیچهره بناست مدیران زبده و تکنوکرات از تمامی جناحهای سیاسی حضور داشته باشند. این «اعتدالگرایی» و ادغام سیاست در مدیریت البته معرّف یکی از مواضع سیاسیِ از پیش موجود در وضعیت است که اینک خود را بهمثابه جایگاهی فراتر از وضعیت مینمایاند و پنداری قادر است کل وضعیت را نمایندگی کند. در عینحال میبایست به خطر موجود در این دعوی به کلیت توجه کرد. کلیت بیچهره، وقتی به قدرت برسد میتواند تمامی فضاها را پر کند و حاوی همان خطری است که در هر قدرت دولتیِ بیچهرهای وجود دارد که خود را فراجناحی و تجلی مستقیم کل میداند. یکی از پیامدهای محتمل این روند ادغام بیش از پیش مردم در سازوکار تثبیت قدرت و در نتیجه انفعال آنهاست، آنهم به اسم مشارکت فعالانه در انتخابات. این است آن رمز جادویی و سحرآمیز «روحانی»شدن قدرت، که هزاران نفر را به پایکوبی وامیدارد. بدینسان آنچه ممکن است از دید مردم بهمثابه پیروزی تلقی شود نهایتاً چیزی نیست مگر پایینکشیدن دولتی که پیشاپیش تقدیرش رقم خورده و تاریخ مصرفش گذشته بود. دولتی که از سوی همه جناحها یگانه عامل مصیبتهای این هشتساله و انحراف از مسیر اصلی معرفی میشود. در یک کلام میتوان گفت آنچه پیروزی مردم نامیده میشود حقیقتاً چیزی نیست جز بدل کردن عجز به فضیلت.
احتمالاً مهمترین پیامد انتخابات اخیر برای گفتار چپ و انتقادی حاشیهایشدن بیشتر آن است. از این پس شاهد تفوق گفتار نئولیبرال در هیأت بحثهایی ملالآور پیرامون «رابطه امنیت اخلاقی با امنیت اقتصادی»، «رعایت اعتدال و پرهیز از افراط در همه حوزهها»، «ارجحیت جامعه مدنی»، «قانونگرایی»، « آشتی سنت و مدرنیته» و غیره خواهیم بود. این فرآیند گفتار چپ و انتقادی را به صورتی ساختاری به آن بخش محذوف و بیصدا نزدیک میکند، بالاخص وقتی شاهد فرافکنی شکاف و تخاصم درون قدرت به متن جامعهایم. اینک به جای هراس از این شکاف و تخاصم، باید آن را پذیرفت. از این پس، هر کنش سیاسی و راستینی باید با اشاره به این تخاصم، نه فقط وجود این بخش محذوف و بیصدا را به رخ حضرات تکنوکراتِ صاحب قدرت بکشد، بلکه در عین حال میبایست آن را بهمثابه زخم درونیِ خود مردم (در هیأت تقابل سیاست مردمیِ رادیکال با سازشگری و همدستی با تکنوکراتها) نمایان سازد.
درود
نگاه بسیار زیرکانه ای بود...
اینکه وحشت از پرولتریزه شدن عامل اصلی مشارکت بود را تا حدود زیادی درست می دانم.
و از آن چه پیروزی نامیده می شود و به خاطرش به پایکوبی مشغولند نیز همان گونه که پیش از این گفته ام باید گذشت... و موافقم که آن چه به خاطرش جشن گرفته می شود تبدیل ناتوانی به فضیلت است!(و چقدر خوب نوشت این را)
اما از یاد مبر که هیچ دولتی در این سرزمین نمی تواند هم چون روح بی چهره بماند، به خصوص دولت روحانی که روح را در نامش دارد و دستش از پیش رو شده است! به خصوص که با با این گفتمانی که این روزها در حال پیش بردنِ آن است، خصومت ها و تقابل های آتشین بسیاری را در زیر خاکسترِ خویش دارد! کافی است چند ماهی بگذرد تا شاهد باشیم که این به قول نویسنده کلیت بی چهره! نقاب بر می افکند و شکاف ها شروع به شکل گرفتن می کنند و منفذها باز و بازتر می شوند...
و در انتها یک سوال که شاید از فرط ساده بودن مسخره به نظر برسد اما کاملن جدی است!
به راستی چپ و راست در ایران به چه معناست؟ آیا این چپ و راست کردن ها خود حاصل تقابل یک عده در این کشور با نمادهاو تنها نمادهای چپ و راست جهانی نیست؟ و یا به چیزی فراتر از این اشاره دارد....
از این جهت که زیر این خاکستر آتش ها نهان است، حرفت دقیق است. اما باید دید که کنش عاملین اجتماعی، مبنی بر شرکت شان در انتخابات، تا چه حد خشاب شان را خالی کرده. همین طور باید دید که نگاه محافظه کارانه ی روحانی و اطرافیانش، تا چه حد توان بالقوه ی سرکوب این دست شکاف ها را بالفعل می کند.
و البته درباره ی پرسش مهم و جدی پایانی ات باید بگویم تاحدودی با تو موافقم. توازن قوای سیاسی-طبقاتی کنونی ما، در عمل یک جامعه پیشا سیاسی را رقم زده که اردوگاه چپ و راست در آن، عملا بلاموضوع است
اما همانطور که به درستی اشاره کردی، میتوان در عرصه ی نمادین و تئوریک؛ موجی از اقبال به چپ و راست را مشاهده کرد. حال این که این فعالان عرصه ی نمادین تا چه حد با وجه واقع خود وبه تعبیر ژیژک واقع نمادین خود رویارو شوند، مساله ی دیگری ست. در واقع به گمان من، اگر این افراد هر چه بیشتر از لاک تئوری بازی ها و آسمان هپروتی خود بیرون بیایند و به چیزی ورای گفتمان بیندیشند، می توانند نخستین لایه ی اجتماعی ای باشند که به همان دو معنای اشاره شده در این متن، پرولتریزه شوند
به هر حال، عرصه ی نمادین، اگر به جد گرفته شود و تا به سر حدات خود بسط یابد، می تواند نقبی به جهان واقع (به معنایی لکانی) بزند.
منظور من، این حرف نخ نما و بلکه معکوس فهمیده شده نیست که روشنفکران باید از لاک تئوری ها بیرون بیایند و ...
برعکس، آنها باید جایگاه خود را جدی بگیرند اولین گروهی باشند که برای عرصه ی نمادین خود، شانی حقیقی در نظر میگیرد.
و اگر می گویم از گفتمان و یا فضای هپروتی خود بیرون بزنند، در واقع دعوت آنها به ترک «استعمال تفننی» تئوری ها و تفکر دست چپی است. استعمالی که بیشتر شبیه استمنا ست و اسباب خالی کردن نفرت و کین توزی و فاصله گرفتن بس بسیاران است. شیوه ی عوامانه برای نفی عوام!
آنها اگر کار خود را فراسوی این ژست های خواب آور و تکراری ببرند، می توان اندک امیدی داشت به این که «وجود» دارند...
"و اگر می گویم از گفتمان و یا فضای هپروتی خود بیرون بزنند، در واقع دعوت آنها به ترک «استعمال تفننی» تئوری ها و تفکر دست چپی است. استعمالی که بیشتر شبیه استمنا ست و اسباب خالی کردن نفرت و کین توزی و فاصله گرفتن بس بسیاران است. شیوه ی عوامانه برای نفی عوام!
آنها اگر کار خود را فراسوی این ژست های خواب آور و تکراری ببرند، می توان اندک امیدی داشت به این که «وجود» دارند... "
با این حرف هایت بسیار همدلم.
اما به نظرم همان تئوری هاهم باید مشخص تر و به روز تر شوند! باید مشخص شود که در چه زمین و زمینه ای داریم حرف از تفکر چپ و راست می زنیم... و اینکه در کجا و چه زمانه ای زندگی می کنیم هم باید در نظر گرفته شود...
شاید بد نباشه اینو بخونید البته اگه نخونده بودید
http://www.kaleme.com/1392/04/09/klm-149924/
سلام
تکان دهنده اما واقعی خصوصاً در عنوان مقاله (فروش توان سباسی ) و مفوم تبدیل عجز به فضیلت ...
به نظر من حد اکثر خشابی که می توان برای طبقه متوسط ایرانی در نظر گرفت همان حضور در انتخابات و پای صندوق ها بود که ته مانده آن با دو سه روز شادی خیابانی خالی شد .
کنش های سیاسی مورد نظر نویسنده مقاله به این زودیها فاعلی در این جامعه نمی یابند .