آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

فیلسوف و فرهیخته!

فلسفه با امر بی نام سر و کار دارد، اما هیچ گاه نیز نباید بر او نام گذاری کند! چه که به محض نام گذاری امر بی نام، او واجد نام شده و دیگر چیزی نمی ماند تا فلسفه حول آن بپرسد و بیندیشد
فلسفه به سان دخترک خجالتی و زیبا، ظفره می رود از این که کار را تمام کنی، و همین رابطه ی شیزوفرنیک فلسفه و فیلسوف را رقم می زند:
فیلسوف فرهیخته ای گوشه نشین نیست که فلسفه اش بیانگر داشته های فرهنگی و شخصیت فرهیخته اش باشد؛ فیلسوف ماجراجویی است که هماره به می کوشد به آستانه ی امر ناممکن سفر کند: به اندیشیدن به امر بی نام، بی نام گذاری اش... فیلسوف به فرهیختگی تمام فرهیختگان لبخندی نجیبانه و از سر بی تفاوتی خواهد زد....

نظرات 6 + ارسال نظر
سوفیا چهارشنبه 13 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 10:35 ب.ظ

سلام
خیلی وقت بود منتظرتان بودم. خوشحالم که برگشتید!
آیا بی نام و نامیدن میتوان اندیشید؟ چگونه میتوان در "زبان" و با زبان بی نام را اندیشید؟

آری جناب! می شود، همان سان که فیلسوفان می اندیشند!
مگر زبان تمامش نامیدن است؟!

سوفیا پنج‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 07:16 ق.ظ

فیلسوف فیلسوف است، فیلسوف به "مسائل" ی می اندیشد که اندیشیدن در باب انها منع شده است، فیلسوف آن اندیشه ها و باوره ها و چیزهایی را که به بداهت نزد مردمان حقیقت پنداشته میشود باز می اندیشد و از منظری دیگر می کاودشان. در این میان او را حتا از نامیدن هم باکی نیست. فیلسوف فیلسوف است چون خطر می کند ، (فیلسوف فیلسوف است چون تکرار "ماثورات" دیگران نیست!) و فیلسوفی که تکرار می کند چیزی بیش از فرهیخته ای از نوع بد آن نتواند بود. و وارون این فرهیخته ای که مسائل نو طرح می کند یا با دانش اش "حقایق استوار" را چالش ساز می کند نمی تواند فیلسوف یا دستکم "جانی آزاد" نباشد!

مانیفست پرشوری درباره ی فلسفه نوشتید، آن را نمی پسندم و مطلقا نامربوط به تاریخ فلسفه می بینم و گذشته از تاریخ فلسفه، نامربوط به ذات فلسفه از آن رو که فلسفه است!
آن چیزی که نمی پسندم میل سیری ناپذیری متن شما برای نام گذاری کارهایی ست که فیلسوفان انجام دادند
آن چیز که نامربوط به تاریخ فلسفه است، مثال های نقضی مثل آکویناس قدیس یا هگل یا هایدگر یا راسل است. اینها کاری با مسائل ممنوعه ی مورد علاقه شما نداشتند! شاید بیشتر ولتر و گالیله را مدنظر داشته که خب ربط چندانی به تاریخ فلسفه ندارند
آن چیز هم که به ذات فلسفه مربوط است، به سادگی پرسش از حقیقت امور است، نمیشود پیشاپیش حکم داد که فلسفه باید به چنین و چنان اموری که برای مثال ممنوعه اند، بپردازد!
آخر پارادکس راسل یا ناتمامیت گودل یا دیالکتیک ادراک و یقین حسی هگل یا بررسی ساخت انتولوژیک زمان نزد هایدگر و یا تحلیل چگونگی قوام ذوات در آگاهی نزد هوسرل و ... ربط شان به امور ممنوعه چیست؟!
شاید فلسفه را نافیلسوفان به این مساله ی مضحک (پرداختن به امور ممنوعه!) متهم کرده باشند، اما فلسفه کاری ندارد چیزی ممنوعه است یا نیست!
در ضمن این پرسوناژ «جان آزاد» نزد نیچه، یک کنایه و ظتز خفیف در خود دارد و آن معنای ایجابی و الهیاتی که در زبان ما دارد را در ساحت تفکر نیچه واجد نیست

سوفیا پنج‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 07:45 ق.ظ

از این گذشته همه ی فیلسوفان بزرگ گذشته "مساله بنیادین" فلسفه را "نامی" داده اند، از افلاطون و کانت و شوپنهاوئر گرفته تا نیچه. آیا چون به این "مساله بنیادین" نامی بخشیده اند دیگر فیلسوف نبوده اند. فیلسوفانی چون لاک و هیوم را که بیشتر دلمشغول مسائل شناخت شناسی بودند آیا با سنجه شما از رده فیلسوفان خارج نمی شوند و اگر اینها را فیلسوف ندانیم پس چه باید بخوانیمشان؟

از سوی دیگر، اگر اندیشیدن خطر کردن باشد "فیلسوفان" ایران کدام نیندیشیده را اندیشیده اند و یا در بباب آن چیزهایی که اندیشیدن به آنها منع شده (بمثل مذهب و سکس) چه طرح نویی در انداخته اند؟

اولا، گفتم مرز فلسفه نام گذاری امر بی نام است، «امر» در زبان انگلیسی می شود: «Affair» و مساله میشود «problem» این دو را حتما می دانید که دلالتی کاملا متفاوتی دارند!
دوم این که من در صدد ارائه ی «سنجه» برای فیلسوف خواندن کسی نبوده و نیستم و امیدوارم هیچ وقت دیگر هم نباشم!
نمی فهمم اصلا «سنجه» دادن به چه کار می آید و چه مشکلی را حل می کند!
من در حال بررسی چیزی هستم که فیلسوف از آن جهت که فیلسوف است با آن درگیر می شود. پس فیلسوف بودن ایکس را مفروض گرفتم و در حال بررسی پدیدارشناختی و پروبلماتیک وضعیت کسی هستم که فلسفه می ورزد! حالا تعریف فلسفه هر چه می خواهد باشد!
سوم آنکه اصلا چیزی که من معرفی کردم تضاد ذاتی با مفهوم سنجه دارد! امر بی نام که فاقد تعین و تشخص زبانی و آگاهانه است، چگونه میتواند برای کنش آگاهانه و زبانیِ جدا کردن فلسفه و نافلسفه به کار آید؟!
این را هم عرض کنم اگر در پاسخ پیشین گفتم فلسفه دلمشغول امر حقیقی و حقیقت است، باز هم هیچ سنجه ی مشخصی برای تعیین مرز فلسفه ندادم، چه که اگر این به قول شما سنجه باشد، باید چیزی به نام حقیقت پیشاپیش مفروض باشد تا از قبل آن مرز فلسفه و نافلسفه روشن شود که این هم به هیچ وجه امر صادقی نیست

در آخر هم باز رفتید سراغ غم ناله های متداول و نخ نما که فیلسوفان ایران چه کردند و چه نکردند!! این پرسش وقیحانه است! فارابی و ابن سینا و سهروردی و صدرا به قدر همت بالا و والای خود پرسش ها و مفاهیمی را پی افکندند که در تاریخ ما بی سابقه بوده. و بسیاری شان هم مانند صدرا و سهروردی با تعریف شما از فلسفه، یعنی رفتن سراغ امر ممنوعه، کاملا مطابق اند. زندگی نامه و تبعید و مرگ غریبانه ی آنها را بخوانید و اینقدر متفرعن و وقیح آنها را به پرسش نکشید که چرا برای شما از سکس چیزی نگفتند!
گرچه درباره ی مذهب طرح های نویی درانداخته اند که فارغ از آن که بپذیریم یا نپذیریم، یا اینکه برای زمانه مان کارآمد بدانیم یا ندانیم، در نو بودن نگاه فارابی و ابن سینا و سهروردی و صدرا به دین، جای هیچ شکی نیست. فیلسوفانی که حتا نگاه های شان نسبت هم، هم متفاوت است!
باری، اینها را نگفتم تا بحثی فرهنگی سر این گزاره ها راه بیندازیم و باز بپرسید و از این شاخه به آن شاخه بپرید و ....
نگاه شما محترم و فرهیخته است، میلی ندارم آن را تغییر بدهم، تنبیهات پاراگراف آخر هم بگذارید به حساب جدلی از سر خشم، نسبت به نسبت های ناروای شما به فیلسوفان
وقت بخیر

joseph پنج‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 03:02 ب.ظ http://hamik.blogsky.com

سلام
بدون شک خیلی زیبا می نویسید . مطالبتون بی نظیره
خوشحال میشم به مطالبم سری بزنید و گره ی سوالاتم را باز کنید .
منتظر حضورتون هستم

لطف شماست، ولی من اگر گره گشایی آموخته بودم این چنین واله و گم در خویشتن نبودم...

سوفیا پنج‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 04:51 ب.ظ

درود.

1-گمان می کنم اگر واژه "ممنوعه"را به کار نمی بستم چنین خشماگین! و سرکشانه به من نمی تاختید[پس از چندی نَبودن، چه چیز بردباری را از کف تان ربوده رفیق؟!] اما آهنگ من چیزی نبود جُز پرسیدن و پرسش ساز کردن آنچه بسیار بدیهی می نماید. آنچه از فرط بداهت حقیقت پنداشته میشود. بدین مَعنا اندیشیدن فیلسوف گام نهادن او در قلمرو ممنوع است که میتواند هم شامل آنچه هایی باشد که منع شده اند و هم قلمرو تاریکی باشد که دیگران هنوز در آن گام ننهاده اند. "پارادکس راسل ، ناتمامیت گودل، دیالکتیک ادراک و یقین حسی هگل یا بررسی ساخت انتولوژیک زمان نزد هایدگر و تحلیل چگونگی قوام ذوات در آگاهی نزد هوسرل" نیز از زمره همین قلمروهای پنهانی هستند که این فیلسوفان جسارت گام نهادن در آن را به خود داده اند و خود نتیجه ی بده و بستان و پرسش ساز کردن "پذیرفته شده" های زمانه شان بوده است.ایدون، بد نیست بگویم گرچه آکویناس خود دیندار بود اما هگل به دین اندیشید و راسل هم به دین و تابوهای دینی اندیشید و هم به خانواده و تابوهای جنسی! و نیز اینکه یکی از خرده هایی که به هایدگر می گیرند این است که چگونه در بررسی "دازاین" مساله مهم "سکس" را فروگذاشته است. در مورد پرسوناژ "جان آزاد" نیچه ای میتوان بحث کرد اما هنوز بر آنم که فیلسوف نمی تواند تکرار ماثورات دیگران باشد! و اینکه، آن کس که ماثورات دیگران را تکرار می کند و همزمان خود را فیلسوف را وامی نماید تنها اَدایِ فیلسوفان را در می آورد و چیزی بیش از فرهیخته ای ناگوار نیست که حتا از مزیتهای فرهیخته بودن نیز بی بهره است. این به ویژه در مورد "فیلسوفان" [در گیومه می گویم] امروزین ما مصداقی ژرف دارد.

2-مساله های بنیادین فلسفه مشخصند. هستی هستنده ها و در کنار آن موضوعات خدا، روح ، جاودانگی. شما می فرمایید کار فیلسوف اندیشیدن "امر" "بی نام" است بی نامیدن آن. از هر چه بگذریم این تصوری تا اندازه ای جدید نسبت به فلسفه و چیستی آن است که به ویژه پس از هایدگر رونقی یافته است. مساله این است که آیا فیلسوفان پیشین نیز چنین تصوری از فلسفه یا فلسفه ورزی داشته اند یا نداشته اند. اگر داشته اند شما باید این را روشن سازید و نشان دهید که بمثل کانت یا نیچه چگونه در فلسفه هایشان آن "چیزی" [در گیومه می گویم] را که شما امر بی نام "می نامید"، بدون نامیدن و نامگذاری اش اندیشیده اند. و اگر چنین تصوری از فلسفه ورزی نداشته اند، یا این اندیشمندان، فیلسوف نبوده اند یا تصور شما از فلسفه چنان تصوری است که هیچ یک از این فیلسوفان را در سایه ی مهر خویش جای نمی دهد!

3-کاش در مورد غم-ناله ها و این که سخنان من وقیحانه اند قدری درنگ می نمودید، شما با سخنانتان مخاطب خویش را چنان ابله فرض می کنید که گویا باید گاهی گوشش را کشید و "حالش را گرفت" تا مبادا بار دیگر در محضر بزرگان دم بر آورد، شاید این هم برخاسته از نوعی استبداد فیلسوفانه باشد یا نشات گرفته از گونه ای نفس کشیدن در حال و هوای "زبان اصالت". چه می دانم! به هر حال من واژه "فیلسوفان" را در گیومه نهاده بودم مقصودم همین فرهیختگان ناگوار امروز ایران بود که به جای فلسفه به ما فَخر فلسفی می فروشند، میتوانید سخنم را باور کنید میتوانید باور نکنید اما من نیز میدانم در این بیغوله ی "امتناع اندیشه " ارزش فارابی و ابن سینا و سهروردی و صدرا بودن یعنی چه. بزرگانی که اگر اندکی از جدیت شان در کسب دانش را درک می کردیم چنین حال زاری نداشتیم.
خرم باشید

از آرزوی قشنگی که برایم کردید سپاس گذارم
من ترجیح میدهم روی این اختلاف نظر و اختلاف مزاج نامی نگذارم و پای عباراتی چون زبان اصالت را وسط نکشم
من برخلاف شما از این اختلاف نظرگاه لذت می برم و دلیل نمی بینم برای تغییر عقاید شما، وقت شما را بگیرم
این حق را هم برای خود میبینم که خشمگین شوم و صریح آن را ابراز کنم و به جای سرکوب آن در قالب نیش و کنایه های سخت آزارنده تر، آن را بی پرده با مخاظبم بگویم
اگر ناراحت شدید معذرت میخواهم، ولی باز هم میگویم که بر سر واژه واژه ی سخنانم هستم
شاد و پایا باشید

سوفیا جمعه 15 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 07:27 ق.ظ

ابداً ناراحت نشده ام. این که چیزی نیست رفیق - همین چندی پیش دوستی مذهبی-پست مدرن مرا به مرتبه یک پشه فروکشید. گمانم این شیوه هم گونه ای فلسفیدن باشد برای کسانی که دفاع قاطعانه از یک اندیشه را با دفاع از خودشان اشتباه می گیرند. فرق شما با دیگران این ست که میتوان ازتان در نهایت چیزی اموخت. و این البته مهم است هر چند شما بخواهیدژیژکانه "در دفاع از خشونت اخلاقی"! سخن بگویید. البته این حرفها را نزدم که بر من دل بسوزانید یا با من همدلی پیشه کنید. فقط میخواستم بگویم چه خوب بود همچنان که دلتان تا اندازه ای خرم و خندان و زاینده شده واژگان تان نیز خرم میشد! کلمات "عبوس" دوست داشتنی نیستند رفیق. شادمان باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد