آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

نوشتن همچون امری نامقدس


در مقابل کتاب و متون نوشته نشده، کتاب های نوشته شده هیچ نیستند! آنکه به راستی دل بسته ی کتاب و کتاب خواندن است، چشم به آن نوشته نشده هایی می دوزد که هماره نهفته و پنهان خواهند ماند..
نانوشته هایی که در لحظه هایی تکین، در نوشته هایی تکین خود را آشکار می کنند و درست به دلیل همین آشکارگی، خود را پنهان می سازند؛ نانوشته هایی که در قالب غیبت خود در هر شاهکار نوشته شده حاضر است و آن را به ردی صرف بدل می کند، ردی که چونان رد پا، حکایت از غیاب حضور عابری می کند که حالا دیگر نیست.
آنکه از نانوشه لذت می برد، آنکه از نانوشته ی یک نوشته لذت می برد؛ تنها اوست که تا آخر دلبسته ی کتاب و نوشتن خواهد ماند، کسی که کتاب مقدس اش هیچ گاه نوشته نشده اما هماره «رخ» می دهد و در نوشته های بالفعل خواننده را به خود می خواند...
هیچ امر شاهکارانه و مقدسی در کتاب و نوشتن حضور ندارد؛ این تنها امر مقدس نهایی یک دوستدار کتاب و نوشته است.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد