ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
نگاه وسواسی به ترجمه، به ویژه در متون فلسفی مساله ی خطرناکی است. رسمی بی معنا و سرتاپا کین توزانه میان مترجمین به اصطلاح حرفه ای باب شده که وثاقت ترجمه ها و زبان آثار ترجمه شده را به باد انتقادی ویرانگر می گیرند و در اکثر اوقات هم تیشه ی نقد واکنشی شان، نه مساله ی کژمعنایی متون، که شخص مترجم و بی سوادی و نیات او را دربر می گیرد!
این وسواس کین توزانه، گاهی دامنه ی زبان را نیز دربر می گیرد، چونانکه احکامی بی معنا و مهوع صادر می کنند که برای آموختن فلان فلسفه باید لزوما یونانی و یا آلمانی و .... را دانست و کسی که دسترسی به زبان اصلی نداشته باشد، از روح معنای متن اصلی بی خبر است!! این حرف در نهایت چیزی جز شوخی نیست و تنها برای پر پول کردن جیب کلاس های تدریس زبان به کار می آید!
بدون شک کسی که کمتر آشنایی با متون فلسفی داشته باشد، نمی تواند منکر مساله ی زبان در آنها شود و از آن بالاتر، تجارب زبانی ناب و تکین را که در فلسفه رخ می دهد؛ به حساب نیاورد. مساله اما بر سر نکته ی دیگری ست که یک راست به ماهیت تفکر و امر فلسفی باز می گردد: برقرار دانستن گونه ای پایگان بندی استعلایی و تحمیل کردن آن به دیگری، هیچ نسبتی با ذات تفکر آزاد فلسفی ندارد و نتواند داشت. تحمیل شرطی بیرونی و من عندی که: برای فکر کردن باید چنان کرد که ما می گوییم در غیر این صورت اصلا فکر نمی کنی یا اصیل فکر نمی کنی، اصلی واکنشی و فاشیستی است.
ایجاد کردن سلسله مراتب دروغین فکر کردن/فکر نکردن، اصیل/غیر اصیل، تفننی/تخصصی و امثال این ها، تنها گرفتن فیگورهای تو خالی «فرهیختگی» است و نسبتی با کنش آزاد و آفرینش گرانه ی فلسفی ندارد.
مساله بر سر نفی «سواد» و «تخصص» و «اصالت» این معلم های غرغرو نیست و همینطور کسی منکر «اطلاعات و دانش وسیع و وثیق» این آقایان و خانمها نمی شود. مساله دقیقا بر سر چیزی کاملا متفاوت است: نسبت فیگور فرهیختگی با تفکر آزاد و آفرینشگر فلسفی چیست؟
چه بسا که تمام «مچ گیری»های اهل «تخصص» درست و به جا باشد، اما نسبت راستین این مچ گیری با تفکر چیست؟ و پرسشی بنیادی تر این که: شیوه ی فلسفی برای تبیین تفکر، واکنش و نفی دیگری است یا کنش و تایید خویشتن؟
آیا کاری که مترجمین زبان دان اهل تخصص، با دانش و قوای فکری خود می کنند، بی شرمانه تر از پراکنده کاری اهل تفنن نیست؟ آیا به کار گرفتن مفاهیم بنیادین فلسفی، آن هم نه برای آموزاندن و ایجاد تکانه های تفکر ایجابی؛ که صرفا برای اثبات ناچیز و حقیر بودن یک متن ترجمه شده و یا اثبات بی سوادی مترجم و با سوادی منتقد، طرف و حاصلی برای امر متفکرانه دارد؟
این که تمام دانش و استعداد فلسفی اهل تخصص، در نهانخانه ی ذهن و حافظه ی شان مخفی بماند و تنها از برای واکنشی به متنی حقیر، برون جهد، نشان از فهم عقیم خود این اهل تفکر ندارد؟ فهم عقیمی که برای آزاد شدن و به کار افتادن، نیازمند برانگیخته شدن از سوی متنی پرت و پلا و کم ارزش است؟
تفکر، فکر کردن است، به راه انداختن ماشینی مفهومی است و ایجاد حرکتی کنشی از برای رسیدن به اموری تازه که پیشتر فاقد آن بودیم، چنانکه قدما نیز اندیشیدن را حرکت اندیشه از معلومات به مجهولات تعبیر کردند. تفکر را نمی توان با خروجی ثابت و کالاشده اندازه گرفت و با متر و معیاری از پیش تعیین شده، وزن کرد. برای سنجش تفکر، باید حرکت را سنجید، کارکرد و کنش و کیفیت کنش را.
باید به تمام «متخصصان اصیل فرهیخته و دانشمند» یک بار برای همیشه گفت: با این کوله بار سنگین فرهیختگی، شما را دیگر چابکی تفکر نیست، شما را دیگر یارای حرکت نیست. شما بمانید و تمام زبان دانی و گنجینه های تمام نشدنی دانستنی ها تان! آنکه با دانش و داشته اش یارای رقصیدن و آفریدن نیست، همان به که بی دانش و بی ادعا باشد... ما نگران ترجمه های بی سر و ته و حقیر نیستیم، چه که تمام این متون عقیم و کم عمق، بی نیاز از نفی و کین توزی ما، خود فراموش می شوند و هیچ چیز زیباتر از مرگ خود به خودی ضعیفان و میرندگان نیست... ما بی شک از متون عمیق و ترجمه های خوب استقبال می کنیم و آنها را به کار میگیریم و در پی آنها خواهیم بود؛ اما هیچ گاه! تاکید می کنیم، هیچ گاه تفکر را معطل امری جز خودش نمی کنیم... ما به یاد داریم که در مقابل متون نوشته نشده، تمام متون نوشته شده به هیچ نمی ارزند...