آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

چگونه میتوان از انسان متنفر بود؟


1) آدمی توان حیرت‌انگیزی در اشتباه کردن دارد. مابقی موجودات هم مرتکب اشتباهات می‌شوند، اما شاید تنها انسان باشد که می‌تواند هیچ حد و مرزی در اشتباه و حماقت و بل دنائت نداشته باشد.
فیلسوفان بسیاری کوشیده‌اند سرمنشا خطا را در آدمی توضیح دهند، به ویژه فیلسوفان مسیحی که برای پرداختن به این مساله، پس زمینی دینی ای به نام «گناه جبلی» دارند، گناهی که آدم ابوالبشر مرتکب شد و داغ آن بر ناسیه‌ی نسل بشر خورد و برای رهایی از آن، فقط خود خدا باید در هیئت مسیح درآید و خود را قربانی کند، که مگر راه رستگاری به فدیه‌ی مسیح گشوده شود. 

 
 2) چنین مایه‌ی دینی-مسیحی ست که رانه ی پرسشگری فیلسوفان عصر جدید می‌شود تا به تعبیر نیچه، صورتی از افلاطون‌گرایی -که خارداشت عالم محسوس و موجود است- را با چاشنی مسیحیت احیا کنند. برای مثال در ایده آلیسم آلمانی و مورد خاص کانت، سرمنشا خطا، به قلب دستگاه شناختی انسان، یعنی خود قوه ی عقل محض منتقل می‌شود؛ به قراری که معرفت آدمی، هر آینه از جانب عقل خودش - و نه حتا موانع جسمانی یا حسی- تهدید و تحدید می گردد و باید در اندیشه‌ی مراقبت و نقادی دائم شناخت، از گزند میل طبیعی و بلندپروازی های خود قوای شناختی بود...

3) باری، این نظریه هنوز بیش از حد معرفت شناسانه می‌نمود و برای بسط تالی های آن به تمام ساحت اگزیستانس بشر، باید هیولاهایی چون شوپنهاور، و به ویژه فروید ظهور می کردند. ما نه فقط از حیث شناخت در معرض تباهی و فسادیم، بل به سبب رانه ها و نیروهای روان خویش نیز، هماره در مرز تباهی گام بر می‌داریم و فقط به قیمت غفلت -یا طرد رانه ها به ناخودآگاه- قادریم احساس ثبات و آرامش و تمامیت و سازگاری داشته باشیم.

4) از یافته های تکان دهنده ی فروید که می‌تواند رذالت و دنائت و پستی انسانِ را بر آفتاب افکند، پدیده ی جا به جایی یا انتقال است. توضیح دقیق و فنی این پدیده از صلاحیت و عهده ی نگارنده خارج است، اما توصیف پدیدارشناختی و زیسته ی آن، اختصاص به اصحاب دانش روانکاوی ندارد.
(راستی هر کس چند مقاله ی عامه پسند در باب نقد فیلم روانکاوی خواند یا ترجمه کرد یا در رساله ی ارشد و دکترایش به فروید یا لکان ارجاع داد روانکاو نیست؛ روانکاوی نه دانشی صرفا نظری، بل مهارتی دشوار و انسانی ست و تسلط به آن، نیاز به دوره های طولانی و عملی و احاطه ای میان رشته‌ای دارد، بیایید هر کس را به صرف ارجاعش به گزین گویه های ژیژک درباب لکان و فروید، «روانکاو» نخوانیم)

آدمی قابلیت عجیبی دارد، او قادر است امور را به جای هم به کار ببرد و درست همین قابلیت در زبان او، در قالب صناعت ادبی «مجاز مرسل» و «استعاره» ظهور می‌یابد. باری، ما از این قابلیت تنها در هنگام ذوق آزمایی ادبی و امور استحسانی استفاده نمی‌کنیم؛ کاربرد این قوه، حتا محدود به موارد و معانی مُحصَل یا ابژکتیو نیست، به این معنا که گاه پیش می‌آید ما چیزهایی را با هم جا به جا می‌کنیم که ما بازای خارجی ندارد، مثلا در کودکی احساسا سوبژکتیو خاص -مثل ترس- را با موجودی خاص -مثل جارو برقی- جا به جا میکنیم، چنانکه هر گاه این را میدیدیم احساس ترس تداعی می‌شد و یا حتا تصور می‌کردیم منشا تمام ترس ها در آن شی خاص است. 

5) بر این دو مقدمه (امکان جا به جایی احساسات و نیز محدود نبودن فن انتقال در کارهای هنری)، این مقدمه را نیز بیفزایید که جملگی افعالی که از ما سر میزند، صورت ارادی و خودآگاه ندارد؛ پیش می‌آید که مرتکب کارهایی شویم که انجامِ آنها را عالما عامدا قصد نکرده ایم، بلکه به سبب آستانه‌های تحریک بدنی یا روانی آنها را انجام میدهیم. وقتی رانندگی می‌کنیم و ناگهان متوجه مانعی وسط جاده می‌شویم،سریع فرمان را می‌پیچانیم یا ترمز میگیریم یا حتا کارهایی پیچیده‌تر. تمامی کارها در ضمن تمرکز و توجه ما رخ نمی‌دهند، وقتی از چیزی میترسیم یا احساس داغی و امثال آن در اشیای مجاورمان داریم، خود را «ناخواسته» عقب می‌کشیم.
 
6) حال بیایید این سه مقدمه را کنار هم بگذاریم:
الف. انسان قادر به جا به جایی امور است
ب. جا به جایی محدود به امور مُحصَل و عینی نیست
ج. انسان در موارد «آستانه‌ای»، در مداری ورای آگاهی دست به انجام اعمال می‌زند.
اما موجودی را تصور کنیم که اساسا و ذاتا متناهی ست و به تناهی خود نیز آگاهی دارد، به این ترتیب، او هر آینه در معرض احساس دردی عمیق و آزار دهنده ست که تمام شکوه و ابهت او را به چالش می‌گیرد، چرا که این آگاهی پیشاپیش به او یادآور می‌شود تمامی امیال و تمناهای او در نهایت ناکام و ناتمام خواهند ماند. با این مقدمات، این موجود اگر انسان باشد و قادر به قابلیت جا به جایی -چنانکه در گزاره های الف و ب شرحش رفت- و نیز اعمال غیرآگاهانه -گزاره ج- باشد، نتیجه میتواند رقت‌انگیز باشد: انسان همواره دردمند تمنایی ناکام -به سبب علم به تناهیش- خواهد بود که ناخواسته و خود به خود، دلیل و جهت این ناکامی را جا به جا می‌کند و آن را به موجود، واقعه، مفهوم یا هر چیز عینی و مُحصَلی گره می‌زند. به این قرار، آدمی چون حیوانی زخم‌خورده و بی‌قرار، در پهنای دشت هستی و عالم امکان، سرگردان می‌گردد تا احساس عمیقا غمناک متناهی و ناتمام بودنش را سر این و آن موجود ممکن -اعم از واقعی و غیرواقعی- خالی کند. موجودی که کباده‌ی عقل و عقلانیت می‌کشد، دعوی تحقق عقل و نمایندگی از جانب آن دارد، اما رفتاری به غایت بی‌معنا و غیر معقول‌تر از تمامی موجودات دیگر از خود بروز می‌دهد: او هماره انتقام درد و رنج‌های وجود خویش را از دیگری‌ای می‌گیرد که گناهی ندارد مگر آنکه موضوع-ابژه‌ی- انتقال احساس رنج ما بوده است. 

7) بنابراین، چنین موجود معتاد به درد است، او می‌خواهد درد وجودی خویش را با دردهای -چه بسا ساختگی- دیگر بُر بزند، دردهایی که برخلاف درد وجودیش، منشا و عینیت آن را می‌شناسد -چون خودش با پدیده‌ی انتقال آن را جعل کرده- و می‌تواند با غر زدن به آنها، با ستیزه با آنها و چیزهایی شبیه آن، تصور کند که علت العلل رنج‌ها و دردهای خویش را بازشناخته و می‌تواند کلک همه آنها را یک جا بکند. موجودی به غایت نامعقول و بی‌معنا که می‌تواند با دردهایش لاس بزند، از آنها لذت ببرد، چرا که آنها درد اصلی او نیستند، آنها صرفا صورت «استعاری» و «مجاز مرسل» آن دردهایند و به ویژه این حُسن را دارند که به فرد، توهم «آگاهی» و «شناخت منشا رنج‌ها» و «استیلا بر آنها» را بدهند. چنین است معنای مفلوک یا فلک‌زده بودن آدم: جا به جا کردن رنج ها، توهم غلبه و احاطه بر منشا آنها، در عین بازگشت ابدی آنها به سوی او. به راستی که چنین موجودی از جانب افلاک نفرین شده و اشتباه آفرینش خدایان و خطای قلم صانع است...

8) اگر در برابر این تصویر، به پرسش آغاین این نوشتار بازگردیم، آنگاه می‌باید این پرسش را وارونه کنیم و چنین بپرسیم: چگونه می‌توان از انسان متنفر نبود؟
این درست همان پرسشی ست که زرتشت نیچه و تمام ما معاصران او را به پاسخ گفتن فرا می‌خواند؛ بدا اگر نتوانیم پاسخی برای آن پیدا کنیم، چون سرنوشت چنین موجود مفلوکی که نداند چگونه از خود و هم‌نوعانش متنفر نباشد، و بلکه آنها را تحمل کند و دوست بدارد، لاجرم تباهی و نابودی خود، به دست خویشتن و هم‌نوعانش خواهد بود....



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد