آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

در ستایش روشن رایی

(در واکنش به سخنرانی مصطفی ملکیان، در همایش رونمایی از کتاب  «امکان امر دینی در جهان معاصر» به قلم بیژن عبدالکریمی) 


سلام ایرج جان. من این سخنرانی را همان سال 97 شنیده بودم، همان زمان هم انتقاداتی (از جنس دیگر البته) بهش داشتم

اما الان از چشم انداز دیگری دوباره به مفادش نگاه کردم، اصلا تصورات و تصدیقاتم (!) ازش دگرگون شد.

  

اولا برام بسیار جالب بود که سرتاسر درون مایه ی خطابه ی ملکیان، الهیاتی سیاسی بود، و من حتا ذره ای به این نکته توجه نداشتم!

ثانیا دقت کردم و متوجه شدم که راه حل نهایی او، به عنوان کسی که خودش رو آنگلوفیل میدونه، مطلقا تمایز «عملی» با راه حل خود عبدالکریمی نداره! هر دو تحکم آمیز میخواهند عقلانیت و معنویت رو بهم بیامیزند، یکی با سریشم اخلاق و دیگری انتولوژی، اما از معجون ناهمگون شان جز باطنی گرایی سیاست گریز و نخبه پسند بیرون نمیاد.

ثالثا متوجه شدم به خلاف ادعای ملکیان، اساسا دست سنت تحلیلی و انگلوساکسن از برهان آوری فلسفی خالی است. از این حیث، در واقع تحلیلی و قاره ای، دو گونه رتوریک یا سخنوری هستند. یکی رتوریک شاعرانه و دیگری رتوریک منطقی، اما دست هر دو در محتوا تهی است. هم ملکیان به مشهورات اتکا میکنه، هم عبدالکریمی، تنها جنس این مشهورات متفاوتند. بگذریم که نه انتساب ملکیان به سنت تحلیلی دادگرانه است و نه انتساب عبدالکریمی به قاره ای ها!

نه در رتوریک تحلیلی و نه در رتویک قاره ای، هیچ گاه از مشهورات دینی استفاده نمیشه، اما اینجا هم ملکیان به آیات قرآن استشهاد میکنه، هم عبدالکریمی!

رابعا، متوجه شدم هم ملکیان و هم عبدالکریمی، به رغم صدور احکامی یکسره سیاسی، به شدت از سیاست گریزانند و میخواهند دعاوی شان سیاسی فهمیده نشود! نه انتولوژی عبدالکریمی که نوید «عصر جهانی» پساسکولار و پساتئولوژیک میدهد، و نه  «جهان میهنی» ملکیان، هیچ کدام رضایت نمی دهند که بگوییم احکامی یکسره سیاسی، و نه صرفا معرفتی، صادر میکنند!

خامسا دقت کردم که ملکیان چنان استدلال می کند که گویی مساله ی دادگری پیشاپیش حل شده و معیار آن هویداست، اما دقت نمی کند که اصلا ادیان وحیانی از شکاف پرناشدنی مساله ی دادگری برخاستند و مدعی اند که خودشان تکلیف دادگری را یک بار برای همیشه روشن می کنند. بنابراین خیلی عجیب است که ملکیان می کوشد با بیانی از خود مطمئن و دانای کل، ادیان را مستقلا در ترازوی دادگری بگذارد و بگوید ما باید از دادگر دفاع کنیم و نه هم کیش خویش!

سادسا عجیب است که ملکیان نهایتا نسخه ی انسان بحران زده را با نوش داروی معنویت می پیچید، اما اصلا نمی خواهد به این پرسش پاسخ گوید که انسان کیست/چیست؟ از کجا معلوم که سرکنگبین معنویت، صفرای نیهیلیسم نزاید؟ از کجا معلوم که با نفی دوستی به هم نوعان، اتفاقا نفس دوستی در جان انسان نمیرد؟

من می فهمم که اسلام و مسیحیت چگونه میتوانند دعوی دوستی همه شمول داشته باشند، آنها پشتگرم به ایمان به وحی اند و خدایی همه توان که دوستدار آفریدگان و پروردگان خود است. اما بدون این خدا، و بدون ضرورت تبعیت و محاکات از او، چگونه ممکن است انسان ها، همگی همه را دوست بدارند و هیچ دشمنی را نپذیرند؟ به جز طبایع فلسفی که می کوشند به رتبه ی درنگریستن به کل فرازآیند، طبایع دیگر چگونه میتوانند چیزی را دوست بدارند، بی اینکه طرف مقابلش را دشمن بدارند؟


من فکر میکنم این دست افکار معنویت گرای راسیونالیست (و نیز معنویت گرای باطنی گرا مثل عبدالکریمی)، حتا از ایدئولوژی های چپ گرا و راست گرا نا روشن رای ترند. چپ ها و راست ها باز می توانستند جهان را به سمت ایدئال های از پیش تعریف شده ی خود ببرند و نیرویی عینی برای کاستن برخی رنج های انسانی (ولو به قیمت افزدون رنج های دیگر) فرآهم کنند. اما این روشنفکری خودناشناس و ناخودشناس، حتا توان تغییر وضع خود را هم ندارد. عجیب نیست که کسی با فصاحت بیان کم نظیر ملکیان یا شورانگیزی خسته ناپذیر عبدالکریمی، اساسا ناتوان از تاسیس جریان و اندیشه و شاگردان و مکتبی بودند که چه در ساحت عمل، چه در ساحت سخن و آکادمی، بتوانند افکارشان را امتداد دهند...

نظرات 2 + ارسال نظر
پرهام پنج‌شنبه 12 فروردین‌ماه سال 1400 ساعت 04:50 ب.ظ

دیدم بد نیست این لینک یوتوب هم به تعلیقه‌ی این پست بیاد: نظر آقای دینانی و شاگرادن در محفلی ظاهرا خصوصی درباره نطق ملکیان. مضمون ناچیز ویدئو اهمیتی نداره ولی ماهیت و سویه‌ی مواجهه‌شون به خطابه‌ی ملکیان قابل‌توجهه :-)

https://www.youtube.com/watch?v=dmaaUyRcmMs

با خود دینانی هم البته باید به همین طریق مواجه شد

پرهام چهارشنبه 25 فروردین‌ماه سال 1400 ساعت 06:14 ب.ظ

:-)
اتفاقا خاطرم هست ترم یک رفته بودیم اکران مستندی درباره دینانی، اونجا توی صف ورود به تاریکخونه یک آقایی بود از این حزب‌اللهی‌های کلاسیک. میگفت من فقط اومدم یک سوال از آقای دینانی بپرسم، اینکه چرا توی تیتراژ برنامه معرفت یک زن رو در حال رقص نشون میده؟(تیتراژ اون برنامه یک زنی رو درحال چرخ زدن و دویدن تو دشت و هامون نشون میده) طرف میگفت مگه نهایتا "عقل" به "تعبد" نباید ختم بشه؟ (این عین حرفش بود) پس چرا برنامه معرفت باید همچین اصولی رو زیر پا بگذاره؟
جالبه که دینانی هم مدعایی مثل اینکه "دین سراسر تعقل است" رو مطرح میکنه ولی استلزامات این مدعا رو چندان پوشیده نگه میداره که دایره‌ی مخاطبانش از صدرایی تا اخباری‌مسلک رو بپوشونه.

پ.ن. آدم یاد اون صحنه ی تام و جری میوفته که سگه با ماهیتابه تام رو میزد تام با چوب بیسبال جری رو میزد جری با دیلم سگه رو میزد :))

تصور نمیکنم دینانی آن چنان خودآگاهی به این تعارض داشته باشه تا بتونه اصلا اون رو بپوشونه. پوشیده کاری مستلزم درکی عمیق از چیزهایی است که پوشانیده میشن. دینانی بیشتر «خالصانه» و «مخلصانه» چنین گزاره ای رو بیان میکنه، درست برخلاف فارابی و ابن رشد و ابن میمون. اساسا دینانی دوستدار دین بزک شده با تظاهرات عقلانی است، درست برخلاف فیلسوفان دست اول. برای همین در بهترین حالت پا فراتر از مرزهای کلام نمیذاره، ولو ادعاهای دیگری داشته باشه.


(فیلسوفان قدر اول هم طوری سخن میگفتن که از متدین و سیاستمرد تا فیلسوفان بالقوه اینده جملگی مخاطب شون باشن. اما تفاوت اساسی در نتیجه ی کار اینهاست. متکلم فلسفی مآب نهایتا متدین تربیت میکند و فیلسوف پوشیده در نمای دین، فیلسوفان بالقوه را بالفعل و البته نافیلسوفان را افراد فضیلتمندتر میکنند).

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد