-
فلسفه و آکادمی
شنبه 22 آذرماه سال 1393 13:43
به رغم تمام دست آوردها و شجاعت نظرورزانه که آکادمیسین های امروزین فلسفه به آن می بالند، هنوز جای یک پرسش تردید آمیز در میان شان خالی ست: اگر معرفت تنها از آن خدایان باشد چه؟ در این صورت است که فلسفه همچون دوستداری دانش، نه آموختن و آموزاندن معرفت که کوششی بشری و متناهی برای از آن خود کردن معرفت خواهد شد، چنانکه...
-
ذات زبان همچون محل وقوع ابتذال و حقیقت
پنجشنبه 20 آذرماه سال 1393 00:30
مبتذل، اسم مفعول بذل است در باب افتعال. امر مبتذل، یعنی چیزی که در دسترس همگان است، امر پیش پا افتاده، هر روز استعمال شده و مستعمل، و به قولی دیگر، چیزی که دم دست است و مدام دستمالی میشود. با این تعابیر، بسا که بگوییم زبان نمونه ی تام امر مبتذل و بلکه عین ابتذال است! چه چیزی بیش از زبان، در زندگی روزمره «استعمال»...
-
فکر آن است که تیمار خود بداری
دوشنبه 17 آذرماه سال 1393 15:36
فلسفه آن نیست که به خطاب استاد و کلاس و درس و کتاب و کتابخانه، آن را داشته باشی و اگر یک کدام از اینها را از تو بستانند، از آن محروم شوی. چونان که افلاطون نیز در یکی از نامه های خود، تصریح میکند که آنچه از سنخ عقل و فلسفه باشد، به نفسه آموختنی نیست. گو اینکه نگاه او در رساله فایدون پیرامون معرفت همچون تذکار و یاد...
-
ابهام و یقین فیلسوفانه
شنبه 15 آذرماه سال 1393 01:56
فیلسوف را بدان میتوان بازشناخت که در او ذوق هویدایی[حقیقت] از احساس دوسویه بودن آن جدایی ناپذیر است. زمانی که به احساس این دوسویه گی بسنده میکند، سخن او دوپهلو و مبهم است. [اما] نزد فیلسوفان بزرگ [این] دوسویه اندیشی درون مایه ی کار فلسفی می شود و به جای آنکه یقین ها را سست کند، به عکس آنها را پی می افکند. موریس مرلو...
-
تفکر انتقادی، شوق به تفکر یا انتقاد؟
سهشنبه 11 آذرماه سال 1393 23:04
نمیدانم این همه شوق برای تفکر انتقادی داشتن به هر امری، شوق به تفکر است یا شوق به انتقاد؟ اما این را میدانم که اگر چیزی تفکر نباشد، به طریق اولی، تفکر انتقادی هم نتواند بود.
-
برای آدمی که متناهی ست..
جمعه 30 آبانماه سال 1393 22:53
معرفت به خدایان بس دشوار است و عمر آدمی بسی کوتاه (پروتاگوراس) آری جناب پروتاگوراس حکیم! حق با شماست، ولی چه می شود کرد؟ اشتیاق معرفت به امر نامتناهی را چه کسی جز موجود متناهی تواند داشت؟!
-
فلسفیدن همچون تپق زدن!
یکشنبه 18 آبانماه سال 1393 02:25
فیلسوفان عموما سخن وران خوبی نیستند، چرا که بیشتر از تپق زدن به وجد می آیند تا توالی منظم و بی نقص کلمات! لحظه ی حیرت فلسفی، لحظه ی آگاه شدن از چند وچون نظم امور نیست، که در این صورت پس از نخستین تحیر فلسفی، باب تمام پژوهش ها بسته میشد. این دقیقه ی حساس، بیشتر آگاه شدن از این نکته است که نظم و نسبت میان امور و در یک...
-
حال ما خوب است ولی...
شنبه 17 آبانماه سال 1393 16:56
از احوالم پرسیدی، نگرانم بودی. حق هم داشتی، این روزها کمتر شبیه زنده ها بودم. گفتم خوبم. گفتی واقعا؟! گفتم باور کن! برایت از کارهایم گفتم و برنامه ی شلوغ زندگیم. اینها را دلیل آوردم که باورت شود خوبم. گفتم آدمی که خوب نباشد، اینقدر کار و انگیزه برای جنگیدن و ادامه دادن نداره، اینقدر شلوغ تر نمیکنه دور و برش رو، و این...
-
فلسفه و روابط انسانی
جمعه 16 آبانماه سال 1393 01:10
تو را از روی بی تفاوتی یا شرایط بیرونی که پیش آمده فراموش نکرده ام. بل از این رو فراموشت کرده بودم و فراموش خواهم کرد که هر بار پا در راه کار متمرکز [فلسفی] بگذارم. این موضوع نه در چند ساعت یاچند روز، که فرآیندی ست که هفته ها و ماه ها برای رخ دادنش باید آماده شد و پس از آنکه رخ داد، دوباره محو میشود و باز از نو... و...
-
مرثیه ای برای هستی، پس از مرگ تو
سهشنبه 13 آبانماه سال 1393 13:08
مرگ تو تلخ نبود، بی معنا بود. آنقدر بی معنا که هر وقت با خود مینشستم و به بعدش فکر میکردم و از خود میپرسیدم حالا چه میشود؟ یک نیروی بی نهایت قوی و آزاردهنده از درونم مرا به پاسخ وا میداشت که «هیچ! هیچ اتفاق خاصی نمی افتد و من باید دوباره زندگی را ادامه دهم!» و من چه قدر در زندگی ام از این «هیچ» بزرگ میترسیدم! از این...
-
نفرین طبیعت
جمعه 9 آبانماه سال 1393 16:10
نفرین طبیعت یعنی دلت هم هنگام برای خورشید و برف تنگ شود. چنین بود که هر پاییز، طبیعت مرا نفرین می کرد...
-
ناراحتی مزاج!
سهشنبه 6 آبانماه سال 1393 22:30
اگر روزی زیاده از حد شادمانی کردید و با صدای بلند و پشت سرهم خنده سر دادید، سعی کنید به آدم های پیرامون تان زیاد نزدیک نشوید! مزاج آدمی در این مواقع، خود را آماده میکند تا تمام غم و خشم و تهوع اش را، ناگهانی و بی دلیل، روی نزدیک ترین آدم استفراغ کند!
-
دور بی حاصل تکرار و تفاوت
سهشنبه 6 آبانماه سال 1393 18:29
مثل بقیه بودن ساده ترین کار دنیا نیست، سخت ترین کار دنیاست. چون حتا بقیه هم مثل خودشان نیستند. و ما همیشه در حالی که این را فراموش میکنیم، تلاش جانفرسایی را به خود هموار میکنیم تا متفاوت باشیم و مثل بقیه نباشیم و البته عموما هم در این تلاش احمقانه شکست می خوریم!
-
بیگانه، به مثابه نام دوست
دوشنبه 5 آبانماه سال 1393 23:31
چیزهایی هستند که تنها تا زمانی برای ما وجود دارند که نام ندارند، و از آن زمان که واجد نام میشوند دیگر نمی توان مطلقا به آنها اندیشید، مانند مفهوم زمان به نزد آگوستینوس شاید دوستی هم از همین سنخ باشد. تا زمانی که به نام دوستی و مفهومش نیندیشی، بسا که دوستی ها کنی و دوست ها داشته باشی، اما از آن زمان آن را به مفهوم و...
-
اخلاق بردگان و آزادی
پنجشنبه 1 آبانماه سال 1393 22:18
خیلی از اوقات بیش از آنکه دوست داشته باشیم چیزی را داشته باشیم، دوست میداریم آن چیز ما را داشته باشد. در اولی، هماره این امکان را به خود میدهیم که آن را نداشته باشیم، اما در دومی چنین امکانی فراهم نیست، چه آنچه متعلق به چیزی باشد دیگر نمیتواند نسبت تعلق خودش را با صاحبش قطع کند. روزگار برده داری هنوز سر نیامده! تا...
-
دگردوستی و ارزش
جمعه 25 مهرماه سال 1393 21:15
دگردوستی به هیچ نمی ارزد اگر نتوان آنچه را که در دیگری برایمان دوست نداشتنی ست، دوست داشت. و این یعنی دگر دوستی به هیچ نمی ارزد! اما آنکه می کوشد به رغم محال بودن دگردوستی، دیگری را به تمامی و در دیگربودگی اش دوست بدارد و پنجه در پنجه ی امر ممتنع بیفکند، میتواند همه ی ارزش ها را از نو بیافریند..
-
عدمی که دلشوره دارد...
سهشنبه 22 مهرماه سال 1393 00:16
میبینی؟ خیلی وقت است تمام شدم. دیگر چیزی نمانده، هیچ! تا همین چند لحظه پیش مدام غمگین و نگران آخرین ذره های بودنم بودم، با خودم میگفتم اگر همین مایه ی کمی هم که مانده برود، چه میشود؟ اگر من باشم و یک عدم هولناک و تاریک، چه بلاها که سرم نمی آید؟! اما همین که داشتم این عدم را تصور میکردم یادم آمد که تصور عدم محال است!...
-
زیبایی وحشتناک سقوط
پنجشنبه 10 مهرماه سال 1393 14:02
گاهی یک جور لذت و کیف وقیح به سراغ آدم می آید، چیزی که با تمام وجودت می خواهی در برابرش مقاومت کنی، اما نمی شود. نه آنکه او توانش بیشتر باشد و تو مغلوبش شوی، نه! گویی این کیف وقیح، پیشاپیش با تمام اندام های بدنت و عصب های مغزت تبانی کرده باشد، وضعی شبیه کودتا! همه چیزت با آنکه تحت فرمان توست، اما خود فرمان و اراده ات...
-
هسته ی تحمل ناپذیر
یکشنبه 6 مهرماه سال 1393 19:42
همیشه در زندگی یک هسته ی سخت و صلب پیدا میشود که شدیدا بی معنا و تحمل ناپذیر است. نمی توان آن را همچند یک تروما دانست، چه امر تروماتیک امری ست که موجب اختلال در نظم نمادین میشود و میتوان با آن مواجه شد. اما این هسته ی صلب و تحمل ناپذیر، امری در میانه ی زندگی و اساسا زندگی ناپذیر است. نمی توان با آن مواجه شد و یا با...
-
گرگیاس از لوگوس می گوید
جمعه 4 مهرماه سال 1393 15:34
سخن حکمرانی ست که با کوچکترین و نامحسوس ترین اندام، به اعمالی الهی تحقق می بخشد: وحشت را دور میسازد، از درد و رنج می کاهد، ... سخن آکنده از هنر، ابزاری برای دگرگون ساختن افکار و اعمال انسان است، با نمایاندن خطا راهنمای انسان هاست... قدرت کلام [=سخن] آرامش بخش روح آدمی است، همانگونه که دارو برای جسم آدمی. -گرگیاس عزیز!
-
امید، ایمان، انحطاط
چهارشنبه 2 مهرماه سال 1393 22:17
و از نشانه های انحطاط یکی آن است که امید به واپسین ابژه اش برسد: به خودش! آنجا که تنها دلیل امیدواری، نفس امید باشد و امید به امید؛ همه ی عالم در آستانه ی نیستی است! چه امید نمی تواند ابژه ی خودش باشد، او تنها ابژه ی ایمان تواند بود... کسی که به امیدواری امید بسته، برای امید داشتن بسی دیر رسیده و برای مومن بودن، بسی...
-
سکوت وحشی سرآغاز...
دوشنبه 31 شهریورماه سال 1393 00:50
و در آغاز، به طرز بی معنا و وحشیانه ای سکوت بود، اما به زودی صداها از راه خواهند رسید! این سکوت وحشی تر از آن است که حتا بتوان به سر و صدای آزار دهنده و بی معنا، ترجیحش داد!
-
شکوه یک خدای لال!
شنبه 29 شهریورماه سال 1393 03:55
با وجود همه ی حرمت و رازوارگی که برای کلمه قایلم و همینطور این که اشتیاقم به واژه بیش از هر چیز دیگری ست، اما هیچ گاه نتوانستم اعتماد و آرامشی را که در سکوت محض و فقدان کلمات هست را در هیچ واژه و عبارتی بجویم! کسی چه میداند؟! شاید یک خدای لال با شکوه تر باشد!
-
درسی از هگل
سهشنبه 25 شهریورماه سال 1393 19:18
یکی از بزرگترین درس هایی که میتوان از ادیسه ی پر پیچ و خم هگل در پدیدارشناسی روح آموخت، این است: آنچه مایه ی تشویش آگاهی و دانایی ما و بنابراین حرکت آن میشود، نه جهل است و نه جهل مرکب، بل دانایی به دانایی یا آگاهی به آگاهی خودمان است! فرمول متافیزیکی مفهوم صدق -مطابقت- زمانی پروبلماتیک میشود که، سوژه ی دانایی در صدد...
-
خرده تاملی متافیزیکی
یکشنبه 23 شهریورماه سال 1393 18:57
آنچه اصل جهت کافی (=هر امری دارای وجه و دلیل ویژه ای ست) به ما می آموزد، نه وجود هیچ موجود خاصی (مثل خدا یا جهان خارج) که وجود گونه ای نسبت تفاوت فی نفسه است. تفاوتی که هماره وجود دارد، حتا اگر دو طرف رابطه ی تفاوت ( دو موجودی که از هم متفاوت اند) هیچ وجود خارجی نداشته باشند. به این معنا ولو جهان خارجی وجود نداشته...
-
ما و شرم واژگان..
پنجشنبه 16 مردادماه سال 1393 23:52
سال هاست که تمام شده ایم، واژه ها فقط شرم شان میشود که به روی مان بیاورند. اخر آنها برخلاف ما، شرم را هنوز از یاد نبرده اند، همین است که ما تمام شده ایم، واژه ها اما هنوز نه...
-
جنون و شب نوشته
سهشنبه 31 تیرماه سال 1393 03:43
فلسفه در سرحدات تجربه ی زمان و زندگی، جایی در مرز ابدیت و زمان مندی، ایستاده و مرا نظاره میکند، با چشمانی گشاده.. موجودی که نه بدستم می آید و نه از دستش خلاص میشوم. با فلسفه، فقط و فقط با این موجود عجیب است که میتوانم نفس بکشم، ولو در تمام لحظات تنفس، این حقیقت را فراموش کنم... فلسفه آنجاست، منتظر و هماره در راه، راهی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 24 تیرماه سال 1393 04:30
مرگ، ضرورتی برای پایان نیست، بسا که پس از مرگی هم باشد و یا چه بسا نباشد مرگ، «امکان پایان» است، امکانِ پایانِ بودن، امکانِ تمام شدنِ امکان های بودن. مرگ، نفس تناهی ست، نفس امکان مندی ما، «یقینی ترین امکان بودن ما». موجود متناهی، هماره با مرگ، با امکان تناهی امکان های بودن خود، مواجه و همراه است...
-
خدای شاعر...
دوشنبه 23 تیرماه سال 1393 01:53
خداوند بی تردید شاعر بود و نه مهندس! چه جهان هر آینه از نو ویران میکند تمام آنچه از خود دارد را همچون بدترین ماشین ممکنی که بدترین مهندس ممکن طراحی اش کرده! هستی اما شعر است و وجود زیباترین شعری بود که خدا آن را برای خود سرود
-
بی طرفی یا بی شرفی؟!
جمعه 20 تیرماه سال 1393 22:02
در میانه ی فاجعه، بی طرفی، نشان از اخلاق و ژست علمی نیست؛ نشان از بی شرفی ست. نشان از بی شرمانه گی ست که برای خود به دنبال جعل نام اخلاق و علم است...