آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

ملاحظاتی پیرامون کولاژ نویسی

شعبده بازی با متون و مفاهیم فیلسوفان، به خودی خود کار اشتباهی نیست. بسا که بتوان با در آوردن قطعه ای از متنی کلاسیک و فلسفی و چسباندن آن به قطعه متن دیگر یا مثلا شعر یا حتا تکه خبری از سایت خبری، دست به آفرینشی بدیع زد و کارکرد -function- تازه ای بیرون کشید. هیچ الزامی وجود ندارد که فقط هنگام تفسیر عالم مدرن به سراغ هگل رفت و یا ارجاعات نیچه به پیش سقراطیان را صرفا برای تفسیر تاریخ فلسفه به کار بست.

اما چند نکته بدیهی پیرامون این سنخ کولاژها خلاقانه ی نظری را باید به یاد داشت:

اولا هیچ کسی به حکم چنین کولاژهای من عندی، «مفسر» اندیشه های اندیشمندی نخواهد شد. تفسیر مربوط به زمانی ست که پای متن پیش داده شده ای در میان باشد و کوششی روشن و پایدار برای فهم آن

ثانیا، این کاردستی ها، کسی را به جایگاه «منتقد» فلان فیلسوف شدن، نمی رساند. نقد یک متن متوقف بر فهم و توانایی شرح تمامت آن است که وصف آن در بند پیشین آمد

ثالثا، اگر چنین کولاژهایی را آفریدیم، باید بدانیم خود را از بند ارزیابی رها نکردیم. درست است که نمیتوان به شیوه ی تفضیلی نقدهای ناظر بر یک شرح متن فلسفی، به سراغ این متن رفت، اما همین که پذیرفتیم متنی را محض «کارکردی خلاقانه و نو» آفریدیم، به مخاطب خود اجازه دادیم «کارایی» آن را بسنجد و آن را «به درد نخور» یا «آشغال» یا «اتلاف وقت و پرت و پلا» ارزیابی کند یا قطب مخالف آن. فونکسیونل نوشتن، اقتضای ارزیابی فونکسیونل هم دارد و چنین ارزیابی یک ملاک بیشتر ندارد: به درد بخور بودن. و مراتب آن که پیشتر به چندتایی از آن اشارتی کردم. اگر با میکس کردن هایدگر با وایبر یا نیچه با فلان کمپین فیس بوکی یا آلتوسر با تویتر دست به تولید متنی زدیم، توقعی نباید داشت که با استناد به فلان شرح درایفوس، فون هرمان، فیگال و .... بر جلد چندم آثار فیلسوف، با متن مان مواجه شوند. 

رابعا، مقام اسی(essay) نویسی یا فونکسیونل نوشتن، لزوما پایین تر از شرح نویسی نیست. گاهی برای آفریدن متنی با کارکرد مفهومی نوین، باید احاطه ی بیشتری به متن داشت تا بدانیم کدام قسمت متن به درد جدا شدن و متصل شدن به ماشین متن تازه میخورد. مساله ابدن یافتن مصداق های روزمره برای اندیشه های انتزاعی و پیچیده نیست. هیچ مفهومی را نمی توان به سادگی از فیلسوفی گرفت و بر فلان واقعه «اپلای» کرد. مفاهیم فیلسوفان گریزپا تر از آنند که به حکم «حمل مفهوم بر مصداق» بتوان آنان را بر سر سفره ی روزمرگی هامان، همنشین کرد. اگر هایدگر «گشتل» را بر اساس پدیداری تکنیک در هیئت سدی مهیب بر روی رود راین، برساخت، این نهایت ساده دلی ست که چنین مفهومی را به دلیل اطلاقش به ذات تکنیک، به پدیداری مانند فیس بوک و تبلت نیز «اپلای» کرد با این توجیه که اینها نیز لابد «مظاهری» از چنان ذاتی اند!

فلسفه به حکم سر و کار همیشگی اش با مفهوم (concept) و از سوی دیگر پدیدارشناسی به دلیل درگیری اش با مساله ظهور، نه مفهوم را کلی منطقی میداند که صرفا صدق بر کثیرین کند و نه ظهور را آن میبیند که جوهری پنهان خود را بی مقدمه ظاهر کند. برای ربط دادن امری کلی به موضوعی جزیی و چیزی را مظهر چیزی گرفتن، به همان میزان نبوغ فلسفی نیاز است که برای ساختن هویات نظری و انتزاعی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد