آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

تئوریا، رتوریک و پراکسیس: درد و درمان جمهوری اسلامی

جوادجان یک ملاحظه ی کوچک بر نکاتت دارم که البته ارتباط مستقیمی با موضوع استوری ها ندارد. من متوجه شدم که در تحلیل هایت از دوگانه ای برای نیروهای سیاسی استفاده می کنی که به نظرم دقیق و درست نیست؛ یعنی دوگانه ی تئوریک و رتوریک. واقعیت اینجاست که عرصه ی سیاست نه در عصر کلاسیک، نه در عصر مدرن و نه امروز هیچ وقت عرصه ی نظریه و ایده و امر تئوریک نبوده و نیست. نسبت سیاستمدار با ایده و سخن، اصلا فی حد نفسه چیزی جز رتوریک نیست. هیچ سیاستمداری از آن جهت که خطابه می گوید قابل ملامت نیست. معیار سنجش سیاستمدار پراکسیس و رتوریک توامان اوست. تئوری کار دیگرانی است که نه سمت سیاسی دارند و نه سمت اجرایی. برنامه داشتن البته حسابش جداست، اما برنامه هم مندرج در مقوله ی پراکسیس است و نه تئوری. برای تئوری باید یقه ی اکادمیسین ها و مدعیان نظری را گرفت.

پراکسیس کنش معطوف به سودمندی یا فایده است و رتوریک هم سخنی است که مخاطبش را برای پراکسیس مهیا یا متقاعد کند. تئوریا اما سخنی است که وضع امور را قطع نظر از سودمندی یا زیان آن نشان می دهد. کار سیاستمدار پراکسیس است و بدیهی است که سخن او در صورتی معنا دار است که رتوریک باشد. سیاستمداری که در پی سخن تئوریک باشد، یعنی بخواهد وضع امور را قطع نظر از سود و زیانش توصیف و تبیین کند، کنش اش را زائل می کند. چون اولا مخاطبانش -اعم از مردم یا مدیران- را با کنش خود همراه و همدل نمی‌کند، در ثانی چون اساسا در حال و مقام کنش و پراکسیس است، نظرورزی یا تئوریای او ناقض و کاریکاتوری می شود. این دقیقا بلایی است که بر سر جمهوری اسلامی و نیروهایش آمده. آقایان اتفاقا لکنت در رتوریک دارند و تئوری هاشان هم به دوپول نمی ارزد. باید بهشان گوشزد کرد که شان شما اصلا نظریه بافی نیست. شما باید کار به قاعده و بسامان بکنید و اگر هم خواستید سخنی به زبان بیاورید باید برای تمهید همان کنش سودمندانه باشد، و نه تبیین امور و هستی و انسان و تاریخ و جهان.

برای اینکه محل بحثم روشن بشه بذار نمونه ای از یک نیروی سیاسی غیردولتی بیارم که به نظرم دوستان عدالتخواه تا حد زیادی تحت تاثیرش بوده و هستند: نادر فتوره چی. فتوره چی از نمونه های خلط رتوریک و تئوریا بود و بسیاری از سخنان رتوریکی اش را به نام نظریه و تئوری به ذهن مخاطبانش غالب کرد. همین مورد حمله به شجریان و شفیعی کدکنی و کیارستمی و امثال اینها که نقل دهان ایشان و دوستان عدالتخواه شد و تصور کردند آن حرف ها لابد نظریه ی انتقادی است، اصلا چیزی جز رتوریک نبود. فتوره چی در پی غایتی سیاسی که برای خودش و همفکرانش سودمندی هم داشت، شجریان را موضوعی سانتی مانتال و در حد تتلو و ساسی مانکن می نمود تا بتواند به رقیبش حمله و از منافع خود دفاع کند. درست نظیر پان ترکی که فردوسی را شوونیست یا فاشیست بخواند. این سخنان که ملکه ی مخاطبان تئوری نشناس شد، با نظریه اشتباه گرفته شد و رفته رفته از راه آنها به سیاست رسمی و برنامه های اجرایی هم راه یافت. فتوره چی اگر نیروی سیاسی بود و پشت نقاب تئوریسین پنهان نمی شد، اتفاقا سیاستمدار به شدت کارکشته تری از سیاستمداران فعلی می شد، چون چنان در رتوریکش حاذق بود که کسی در بین مخاطبان عامش اصلا متوجه رتوریکی بودن سخنانش نمی شد. مشکل نیروهای سیاسی فعلی اما این است که اتفاقا چنان در رتوریک مبتدی و ناتوانند که هر کسی با شنیدن سخنانشان پی به رتوریکی بودن آنها می برد. رتوریک برای آنکه رتوریک باشد باید پنهانی عمل کند، مخاطبش را قانع کند و در نفس او، به قول ارسطو، تاثیر بگذارد. اگر مخاطب بفهمد که این سخن از همان ابتدا رتوریکی جهت اقناع اوست، طبیعی است دیگر فریفته ی آن نمی شود. اتفاقا این ضعف در رتوریک هم بخشی به همان تقلای بیهوده ی مقامات برای نظریه پرداز بودنشان برمیگردد. اگر شان و حد خود را می دانستند و پای در کفش تئوریا نمی کردند، می توانستند چنان سخن بگویند که مخاطب دستکم جدی شان بگیرد. اینکه از پر لکنت ترین نیروهای سیاسی کل تاریخ جمهوری اسلامی امروز رئیس کابینه شده به خوبی نشانگر موقعیت ماست. رئیس جمهوری اصلا باید خطیب ترین سیاستمدار باشد، چرا که باید بتواند در سخنش شور و وفاق ملی و عزم کنشگری در نهادها پدید بیاورد. رتوریک شرط کافی نیست، ولی قطعا شرط لازم مقام ریاست جمهوری است. البته هر رتوریک و پراکسیسی دست آخر نیاز به مبانی و مبادی نظری دارد که اهل نظر باید بر روی آن کار جدی بکنند. کسانی که شان کنشگری و پراکسیس ندارند و به چنین مقامی هم برای خودشان قائل نیستند. مشکل فقر نظری جمهوری اسلامی به این برمیگردد که تقریبا هیچ گاه نتوانسته امکانی برای پرورش و رشد چنین افرادی فرآهم کند. باری تنها زمانی می توان امیدی به برون رفت داشت که سه پایه ی تئوریا، پراکسیس و رتوریک در جای درست خود قرار بگیرند. در آن صورت نیروی سیاسی با فراستی پدید می‌آید که هم کارش را درست انجام می‌دهد، هم کار درست انجام می‌دهد، و هم برای درست انجام دادن کار درست می‌تواند سخنی بگوید که دیگر نیروها و افراد را به درستی با خود همراه و همدل کند.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد