آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آیا 57 در معنای دقیق یک انقلاب بود؟

-سلام جواد جان!

در ادامه ی گفتگوهای انتقادی سابق مان، و با توجه به این استوری ها، میخواستم بپرسم اساسا این بن مایه ی تئوریک مربوط به انقلاب 57 که مدام به آن ارجاع میدهید دقیقا کدام است؟ چه سنت و مبانی مشخصی پشت آن است؟ چه تاریخ تطور مدونی دارد؟ اصلا چرا 57 را خارج از بیان های رسمی و تاریخ نگارانه باید دقیقا «انقلاب» خواند؟ در این انقلاب دقیقا چه چیزی منقلب شده؟ وقت آن است که جدا از گزارش های ژورنالیستی و گزاره های پرطمطراق دستکم یک بار به این پرسش ها پاسخ دهیم. اگر تکلیف اینها روشن نباشد، هیچ اهمیتی هم نخواهد داشت که 57 را اصلا چگونه تفسیر کنیم یا نکنیم

  

-به کتاب فوکو ارجاع دادم

و در ادامه هم میگویم

استوری اخر هم مشخص است

کتاب های تئوریک متفکران هم مشخص است


-این پاسخ ها چندان کمکی به حل مساله نمیکند. عمده ی بحث های فوکو درباب انقلاب ایران گزارش دو فاکتو بود، چون اصلا در مقام یک ژورنالیست ناظر، و نه فیلسوف، وارد ماجرای انقلاب ایران شد. در جاهایی هم که به عنوان نظریه پرداز میکوشد آن انقلاب را تبیین کند، حرف های چندان جدی و مهمی نگفته. تعابیری مثل انقلاب پست مدرن، معنویت سیاسی، روح جهان بی روح و... حرف های نپخته ای در نظریه و فلسفه سیاسی است که نشان از درک پیشاماکیاوللیایی گوینده ی آن از فلسفه ی سیاسی دارد. کسی هم در غرب آن ها را جدی نگرفت و ماجرا بیشتر برای ایرانیانی جذاب بود که دوست داشتند و دارند خودشان را در آیینه ی ستایش های یک غربی ببینند. امتداد حرف های فوکو درباره معنویت سیاسی میشود کتاب سراسر مهمل لیلی عشقی (زمانی میان زمان ها) که هم هبوط در اندیشه ی سیاسی بود، هم هبوط در شیعه پژوهی کربنی.

در مورد دیگران، یعنی به طور مشخص ایدئولوگ های انقلاب 57 هم تقریبا جز سخنرانی های شفاهی مکتوب شده، از مطهری و شریعتی تا بهشتی، هیچ رساله ی مدون تصنیف شده در دست نیست. این موضوع ابدا فرعی و بی سبب نیست، تصنیف رساله مستلزم وجود سنت و نسبت داشتن با اندیشمندان مهم و نیز تاریخ است. واقعیت اینجاست که برخلاف مورد مشروطه اساسا انقلاب 57 نه واجد اندیشه ی معینی بود، و نه واجد نص و سنتی.

اما خود انقلاب 57 هم باید اتفاقا در آیینه ی همین بی سنتی آن دید. 57 تقریبا فاقد اندیشمند، هر چند واجد ایدئولوگ ها و خطبای پر شمار بود و شبهه گفتاری پدید آورد که توده ها را به شکلی بی سابقه به خیابان کشاند. بنابراین اهمیت و نیز انقلاب بودن آن، تنها به نحو دو فاکتو قابل تبیین بود، چنانکه فوکو نیز چنین کرد. آن انقلاب تصاحب قهرآمیز ماشین قدرت از سوی انقلابیونی بود که پشت گرم به حمایت خیابانی مردمان بودند. همچنانکه تسخیر نظامی یک قلمرو از سوی کشورهای بیگانه (نظیر مورد مغول و ایران) لزوما منجر به انحلال سیاسی و فرهنگی قلمروی اولیه نمی شود. البته مورد 57 عینا معادل ایلغار مغول نیست و چنانکه گفتم پای یک همراهی مردمی جدی در میان بود که خود آن هم از دل یک قدرت گفتمانی و ایدئولوژیک و نرم بیرون می آمد و نه اعمال قهر، اما این به هیچ وجه باعث انقلاب در معنای مدرن و دقیق آن، و نیز وجود یک فلسفه ی سیاسی مشخص نیست. آن انقلاب فاقد فلسفه ی سیاسی بود که بتواند به پرسش های بنیادین پاسخی ولو خام و اولیه بدهد و ایجاد سنت و نص بکند. به همین سبب هم آن انقلاب بیشتر مورد علاقه ی جامعه شناسی سیاسی است تا فلسفه

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد