آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

ولایت الله، ولایت طاغوت و مساله آزادی مدنی

[ابتدا یادداشت میلاد دخانچی در توضیح مواضع خود درباره نسبت آزادی و دین را می آورم و سپس در ادامه به نقد یادداشت او می پردازم]:

(میلاد دخانچی)

 اختلاف بر سر حجاب نیست، اختلاف بر سر ولایت است.


‏۱) فرق خدا و شیطان در جایگاه ولی این است که شیطان نه‌تنها انسان را سر جایش نگه می‌دارد، بلکه در عین حال که نمی‌توان از او چیزی طلب کرد او اطاعت و سرسپردگی محض طلب می‌کند. حال آنکه خدا نه‌تنها انسان را به شبیه خدا شدن فرا می‌خواند، بلکه انسان را به درخواست داشتن از خود (دعا) توصیه می‌کند.


۲) رابطه شیطان در جایگاه ولی (طاغوت) و انسان رابطه یک‌طرفه و سلطه‌جو است، حال آنکه خدا می‌گوید: ادعونی استجب لکم. یعنی من اربابی هستم که حاضرم در خدمت خواهش‌های بنده‌ام دربیایم و روابط ارباب و بردگی را برعکس کنم. در یک کلام انسان در ولایت الله عاملیت دارد اما در ولایت شیطان نه.


‏۳)خدا خود را مسئول رشد و ارتقاء انسان می‌داند و در همین مسیر حتی اختیار سرپیچی هم به انسان می‌دهد. در واقع در ولایت الله، انسان برده‌ایست که می‌تواند با کار و مجاهدت و عاملیت خود روابط قدرت را برعکس کند. بنابراین برعکس ولایت شیطان، رابطه خدا و انسان رابطه دوطرفه و دیالکتیک است.


‏۴) به دلیل گره خوردن مناسبات مذهب و الیگارشی‌های اقتصادی و سیاسی در طول تاریخ، متکلمین مذهبی آرام آرام مناسبات ولایت شیطانی را جانشین ولایت الله کرده‌اند. برای همین است که مذهب اهل کلام وقتی وارد سیاست می‌شود «استبداد پرور» است و وقتی وارد جامعه می‌شود «مقلد پرور».


‏۵) بنابراین نه‌تنها در مذهب اهل کلام جایی برای عاملیت انسانی نیست‌، بلکه ولایت در مسلک کلامیون از "فرم" سلطه‌جوی "ولایت شیطان" پیروی می‌کند. در واقع نهاد مذهب به دلیل منافع طبقاتی و سیاسی خویش مناسبات ولایت شیطان را بر تلقی و توضیح خود از ولایت الله برساخت کرده و می‌کند.


‏۶) از قضا از جاهایی که این نوع ولایت یک‌طرفه و سلطه‌جو خود را بازنمایی می‌کند، استمداد از کلام برای منطقی نشان دادن روابط قدرت یک‌طرفه در سیاست، توجیه الیگارشی‌های مسلط در اقتصاد و از همه مهم‌تر پافشاری بر کنترل بدن زن در فرهنگ است. لذا اختلاف بر سر حجاب اجباری و زمین نیست، اختلاف بر سر موضوع ولایت است: ولایت الله یا شیطان.


۷) باید به تاریخ بازگشت و جانشینی و رونق گرفتن مناسبات ولایت شیطان به جای ولایت الله در بافت‌های سیاسی و اجتماعی را "تبارشناسی" و افشا کرد چرا که آن چیزی که امروز تحت عنوان ولایت به اسم ولایت الله سند می‌خورد در وهله اول باید خود را از تأثیرات طاغوتی که طی قرن‌ها به آن دچار گشته رها کند. 


۸) رهایی‌سازی ولایت از ولایت طاغوت یا همان طاغوت‌زدایی از کلام و بعد از ذهن، اولین قدم برای ورود ولایت به تاریخ و توسعه انسانی است.  

ادامه مطلب ...

اصالت فرهنگ؛ پاشنه آشیل سیاست ورزی ایرانی

[در واکنش به طرح جدید پلیس برای برخورد با بی حجابی در اماکن عمومی، درست بعد از مناظرات درباره حجاب اجباری در تلویزیون:]


پیشتر هم نوشته بودم بحث های تئوریک شما دوستان هیچ گشایش ملموسی در جهان خارج و واقعیت ایجاد نمی کنه، تنها بر هم خوردن توازن قوای عینی میتونه تاثیری در قدرت سیاسی کنونی پدید بیاره. این [خبر اخیر] هم [در حکم] شاهد[ی بود که] از غیب [رسید]! ایراد نگاه شما اینه که در شناخت ماهیت طرف مقابل دچار خطا شدید. فکر میکنید مساله برای قدرت سیاسی چیزی از سنخ فرهنگ و اخلاق و تعلیم و تربیت انسانی است که بر یک مبنای نظری خاص مبتنی شده. این تصور از قدرت سیاسی، فرض کردن یک جور فلسفه سیاسی قابل دیالوگ تئوریک برای قدرته. در صورتی که قدرت سیاسی کنونی اساسا الهیات سیاسی و وحیانی رو به عنوان مبنای مشروع خود برگزیده و نه یک فلسفه سیاسی انسانی. این به این معناست که ارزش ها و هنجارهای من (وحی) مطلقند و فقط محذورات و محدودیت های عملی (توازن قوا) بر اجرای اونها قید وارد میکند و نه هیچ بحث تئوریک دیگر. این ارزش ها چون و چرا و نقد ناپذیرند چون اصلا یک موجودیت الهی و فرا انسانی اونها رو وضع کرده نه یک پایگاه انسانی که بتوان با آن بحث و جدل کرد. این نکته را نصیری خوب فهمیده و هنوز به آن باور دارد، فرقش با حاکمیت اینجاست که برخلاف تشخیص حاکمیت، مقدورات و محذورات عملی را [برای اجرای حجاب اجباری] مهیا نمیداند 

ادامه مطلب ...

در نقد بومی گرایی فرهنگی

[در ادامه مطلب دیروز]، شاید بد نباشه به یک اعتراض محتمل هم پاسخی بدهم: اینکه من بومی گرایی فرهنگی رو تو این ماجرا متهم اصلی می دانم، شاید باعث این سوال بشه که آیا هیچ مشکلی با فرهنگ غالب جهانی ندارم و دربست تمام مظاهر سبک زندگی غربی رو می پذیرم و هیچ مقاومت و انتقادی را بهش وارد نمی دانم؟

پاسخ من دو بخش دارد. بخش اول، دو فاکتو یا ناظر به واقعیته. من فکر میکنم هیچ گاه ممکن نیست که یک فرهنگ یکپارچه جهانی پدید بیاد که تمام خرده فرهنگ ها رو یکجا ببلعه، اولا چون خاستگاه فرهنگ تجربه زیسته انسان هاست و تا زمانی که تجارب زیسته متکثر باشند فرهنگ هم لاجرم متکثر باقی می ماند. دوما آنکه فرهنگ در ساحت نرم جریان دارد، هیچ کس تحت اجبار فرهنگ و سبک زندگیش را تغییر نمی دهد، پس در نهایت سوژه های فردی و جمعی به حسب تجارب زیسته شان خود به خود در برابر یک فرهنگ تحمیلی واحد مقاومت میکنند و حداکثر اگر هم بنا باشه اون رو بپذیرند، واریاسیون یا رنگ و بوی خودشون رو به آن میزنند. چیزی که رفقای چپ گرا به اسم فرهنگ و سبک زندگی نئولیبرال ازش نام می برند نه حاصل طراحی یک قدرت پنهان و شریر، بلکه ناشی از اینتراکشن سوژه ها و مقاومت خود به خودی شون در برابر فرهنگ مدرن بوده. این آشی است که نه فقط مدرنیته، بلکه مدرنیته و سوژه ها توامان پختند، به قول فوکو جایی که قدرت هست، مقاومت هم هست. پس من نگران چیزی به اسم سبک زندگی جهانی و نیولیبرال نیستم که بیاد و فرهنگ بومی ماها رو به باد بده



اما بخش دوم پاسخم  «دو ژور» ه، یعنی ناظر به بایدها. هر فرهنگی چه بومی چه نیولیبرال جهانی، چه سنتی و چه مدرن، تنها در صورتی واجد ارزشه که سرزنده، پویا، نقاد و نقدپذیره و اساسا عادلانه باشه، به این معنا که انسان عادل، شریف و همه جانبه پرورش بده. هیچ فرهنگی به خودی خود این صفات رو نداره، بلکه با مساعی انسان ها و سوژه های فرهیخته میتونه چنین بشه. اگر بخواهیم به هر قیمت و برای بومی گرایی خودمون را از فرهنگ جهانی ایزوله کنیم، اولا خودمون رو از پویایی جهانی فرهنگ محروم کردیم، درثانی فرهنگی مرده و ناتوان برای خودمون ایجاد میکنیم چون بخش اعظم تجربه زیسته امروز ما، تجربه زیسته جهانی مشترکه و اصلا اقتضای فرهنگی مشترک هم پیدا میکنه.



از این دو پاسخ کلی اگر بگذریم در مورد خاص حجاب اجباری باید بگم که اتفاقا تمام تلاش خود تو و کسانی مثل نصیری و زائری و... شاهدی است بر این مدعی که فرهنگ جهانی لزوما پست تر و بدتر از فرهنگ بومی نیست. در فرهنگ جهانی نه تنها معضلی مثل حجاب «اجباری» نداریم، بلکه اصلا خود «حجاب» هم به مثابه پروبلماتیک پوشش و زنانگی و عفاف و حیا تا حدود زیادی حل شده است. دختران ایرانی در غرب و با پوشش عرفی غربی، تجربه زیسته جنسی بسیار امن تری دارند تا دختران با حجاب در ایران. این یعنی فرهنگ غالب غربی در مجموع توانسته پروبلماتیک امنیت جنسی زنان را تا حد بسیار کارآمدتری نسبت به فرهنگ اسلامی حجاب پاسخ بگه. قطعا انجا هم نقیصه و مشکلات و گاه بحران هایی هست، اما وقتی ان را با وضع جامعه و فرهنگ بومی خود مقایسه میکنیم، قطعا کفه ترازو به سمت غرب می چرخه.

باری، نسخه من تقلید و تحمیل سبک زندگی عرفی غربی نیست، چنانکه نوشتم چنین چیزی نه ممکنه و نه لزوما مطلوب. نسخه من برخورد جدی و نقادانه با فرهنگ بطور کل (و نه صرفا غربی یا بومی) است. اقتضای چنین برخورد نقادانه ای کنار گذاشتن تابوهایی مثل تقدس فرهنگ بومی و اولویت به فرهنگ نسبت به فرهنگ جهانی است. یعنی درست مبنایی که تو در توییتت طرح کردی. مشکل حجاب اجباری، اجبارش نیست، خود حجاب و فرهنگ پس پشت اونه، فرهنگی که خودش درونش اجبار رو مستتر داره. این اجبار چنانکه نوشته بودم از موجود بیرونی مثل استیت نیامده، از حجاب امده. استیت هم که گفته نمی خواهد به مبادی غربی مثل قرارداد اجتماعی و اراده ملی و دموکراسی وقعی بذاره، بلکه مبناش فرهنگ «بومی» ماست، پس بدیهی است با این بومی گرایی بخواهد حجاب را که بالقوه اجباری بود، بالفعل اجباری کند...

نقد صور انحطاط فرهنگ جهانی غربی مثل مصرف گرایی و نیهیلیسم هم سرجای خودش، ان نقد زا باید با همان خردی پیش برد که نیهیلیسم فرهنگ بومی ما را نقد میکند. باید در دو جبهه توامان جنگید، نیهیلیسم سکولار و نیهیلیسم رگولار

حجاب اجباری، فرهنگ بومی و فرهنگ جهانی نئولیبرال

یک سوال در حاشیه توییت اخیرت:

ضرورت اخلاقی/عقلانی برای بومی گرایی در عرصه سبک زندگی و فرهنگ، و مقاومت در برابر فرهنگ جهانی چیست؟

اگر بومی گرایی فی نفسه ارزش باشه، لازمه این ایده نسبی گراییه که طبعا با روح یونیورسال وحی ناسازگاره، اگر هم ارزش اخلاقی/عقلانی در کار نباشه و مساله صرفا هویتی سیاسی است، پس چرا روحانیت نباید دست به دامان مهمترین ابزار سیاست، یعنی استیت، شود؟


به بیان دیگر، اگر بنا را بر بومی گرایی به مثابه ارزش بنیادین بگذاریم، توسل به استیت برای اجبار مصادیق فرهنگ بومی، کاملا ممکن و رواست. ریشه مشکل اینجاست، وگرنه حمله به استیت به این بهانه که غربی و سرمایه دارانه و کذا و کذاست، چندان راه حلی برای مهار پدیده هایی مثل حجاب اجباری نیست.


(یک کلمه هم در دفاع از استیت بگویم که طبق معمول همه گناه ها رو گردنش میندازی. استیت عامل اجبار و تحمیل و نفی اختیار نیست. استیت اولا حاصل قرارداد اجتماعی سوژه های آزاد است، در ثانی تبعیت از قوانینش هم یک الزام مدنی و درونی سوژه های ازاد است. به تعبیر روسویی، تبعیت از اراده عمومی نه تنها نافی اراده شخصی نیست، بلکه محمل و امکان تحقق اراده های فردی است، چون اراده عمومی از بیرون از اراده فردی نمی آید. تعبیر هابزی هم که صریح تر و بی تعارف تره، اگر استیت و وضع مدنی نباشد، انسان ها هم دیگر رو می درند و می بلعند، چه رسد به اینکه مجال اراده شخصی داشته باشند. پس استیت اگر مبتنی بر اصول اساسیش باشه، منافی آزادی و اختیار احدی نیست، اگر هم از اصول عدول کنه و رو به خودکامگی و فساد بیاره، مشکل از ماهیت استیت نیست، مشکل اتفاقا خروج از ضوابط عقلانی و مدنی است که فیلسوفان سیاسی جدید برای استیت تعریف کردند. اگر استیتی آمد و گفت من نه قرارداد اجتماعی سرم میشه، نه تعهد به اراده عمومی، بلکه مناط و معیارم ارزش های مقدس و بومی خودمه، گناهش پای استیت نیست، پای کسانی است که به هر قیمت و بهانه استیت رو نفی میکنند و دانسته و ندانسته فرصتی برای خودکامگی خودکامگان فراهم میکنند. عجیبه در ماجرای حجاب اجباری، منبع اجبار که اتوریته وحیانی است رو رها کنیم و به این ابزار نیم بند تحقق و تضمین ازادی بشری بند کنیم!)

نصیری و مساله حجاب اجباری

نقدی تلگرافی بر استدلالت علیه حجاب اجباری: بنیاد دین ایمان است و بنیاد ایمان اطاعت. اون صورتی از اختیار که دین بر آن تاکید دارد، آزادی برای اطاعت از خداست.

بنیاد آزادی سیاسی اما راسیونالیسم است، یعنی این اصل که عقل میتواند به دانش مطلق برسد، پس اگر سوژه آزاد باشد میتواند متناسب با نظم هستی و تاریخ عمل کند.

در دین ازادی نقطه عزیمت و غایت القصوا ایمان است، در غرب مبنا دانش مطلق است و غایت ازادی.

قاعدتا منظورم موافقت با حجاب اجباری نیست، منظورم نقد تصور مغشوشی از دینه که پشت استدلال شما دوستان هست.

ته صحبت نصیری یک چیزه: حالا که اجبار حجاب داره به ضرر وجهه عمومی و مصالح متدینین تمام میشه باید ماجرا را متوقف کرد، حالا در شرایطی که چنین نباشه چی؟ قطعا اجبار حجاب هیچ مشکلی ایجاد نمیکنه دز اون صورت! مثالش، دهه شصت که فضای باز گردش اطلاعات و مقاومت جمعی موثر امروز نبود، همین نصیری توی کیهان داشت به نفع اجبار حجاب می نوشت، حالا هوا پس شده پس باید کمی کوتاه آمد!

این اسمش نقد حجاب اجباری نیست، بلکه تعلیق موقت حجاب اجباریه. تفاوت بین cease و cancel که منتقدان برجام درباره تحریم ها بهش اشاره میکردند، در اینجا بسیار درس آموزه!

  ادامه مطلب ...

سعید زیباکلام و عدالتخواهی

سلام دکترجان، شبت بخیر
علیز یک مصاحبه با سعید زیباکلام گرفته رو آپارات گذاشته، وقت کردی حتمن یک نگاه بنداز بهش
دلایل شکست حرکت های به اصطلاح عدالتخواهانه رو میشه با دنبال کردن روانکاوانه پاسخ های زیباکلام فهمید. نیهیلیسمی که برات نوشته بودم بخوبی در دیسکورس این استاد ما پیداست. ظاهر قضیه و صحبت ها در لفافه درخشانی از آرمانخواهی و ظلم ستیزی و رادیکالیسم سازش ناپذیر پیچیده شده بود، اما دم خروس و تپق های فرویدی وقتی بیرون میزد که استاد فلسفه علم ما، طعنه های خوشمزشو بخصوص روانه افراد حقیقی میکنه. هاشمی، روحانی و... اونجا ادم پی میبره این همه فریاد و تظلم خواهی رادیکال ریشه ش اصلا چیز دیگه ست: همون شکاف میان کاریزمای رهبری اول و دوم. هاشمی خوب یا بد کسی بود که خواست با تدبیری این شکاف رو پر کنه و خب تمام کسانی که شکاف آشکار «اولد گارد» و «نیوگارد» رو حس میکنند، چاره ای نمی بینند مگر حمله به هاشمی، چون رفتن سر اصل مطلب براشون تبعات سنگین خواهد داشت. هاشمی چه خوب چه بد، سمپتوم جمهوری اسلامی است و وقتی هر از چندی لگدی حوالش میشه، میشه فهمید درد اصلی از کجا بوده... (دلیل این ادعای من هم دشمنان متکثر هاشمیه که حتا با وجود چرخش های گفتمانی او، باز سر و کله شون سبز میشه. روزگاری همین هاشمی در طیف چپ و تندرو و ضد غرب بود و اصلاحات در واکنش بهش به چپ گرایید و زمان دیگر راست و غربگرا شد و اصولگراها در برابرش بازی جدید کردند. بی هیچ تردیدی باید گفت هیچ کاراکتر سیاسی در تاریخ معاصر نتوانسته به این پایه موثر واقع شه و واکنش دامنه دار درست کنه نسبت به خودش، حتا احمدی نژاد و خاتمی هم به این پایه نرسیدند. او سمپتوم شکاف اولد گارد و نیوگارد بود و حالا در فقدانش انسداد میدان سیاست رو به روز بیشتر حس می شود، ولو از رهبران جنبش سبز تا احمدی نژاد تا روحانی هر بار کوشش هایی کردند به این مقام برسند ولی طرفی نبستند).
 
ادامه مطلب ...

خاستگاه پناهیان

یادداشتی از اشتری خواندم که پدیده پناهیان رو به اتمسفر اطرافیان تقلیل داده بود، اینکه پناهیان چون با مذهبی های پول دار گشته، به مدافع اونها بدل شده. قبلا تو هم حرف مشابهی گفته بودی که پناهیان رو شبکه و روابط قدرت جدید پناهیان کنونی کرد. طبعا نمی تونم مخالف کامل این گزاره ها باشم، ولی چنین تحلیل های ساختاری عمدتا از نقش عامل و سوژه چشم می پوشن و زیادی یکسویه اند.
پناهیان و هم فکرانش با یک تغییر یک شبه و چند تا چک و آپارتمان دچار تحول ایدئولوژیک نشدند، اونها اساسا در جهان فکری قرار داشتند که میشه گفت دستکم بذر و امکان چنان مواضع ضدچپی را در خودش داشته. این جهان رو باید شناخت و عمیق فهمید و من اسم این جهان رو چنانکه بارها گفتم الهیات سیاسی وحیانی میذارم. برای رفع سو تفاهم باید به دو نکته توجه کرد.
اول اینکه تاریخ اسلام همان الهیات وحیانی نبوده و نیست. اینکه برای مثال به شخصیت ها یا وقایعی در تاریخ اسلام اشاره کنیم که جهت گیری خلاف جهت کنونی پناهیان دارند به این معنا نیست که وحی اساسا حهت گیری مخالف با جهت پناهیان کنونی داره یا حتا مستعد خوانش های متضاده. تاریخ هر پدیده اصلا تاریخ ناخالصی ها و عوارض بیرونی است که بر اون پدیده، و از جمله اسلام، رخ داده. برای شناخت حاق و جوهر پدیده باید عوارض اون پدیده، بخصوص عوارض ناپایدار و متضادش رو زدود. اساسا وحی آمده است تا اتوریته الهی را در عرصه انسانی حاکم کند و حیات مومنانه را همچون راه رستگاری نعریف کند و هر اتوریته و حیات دیگر را به چالش بکشد. اقتدارطلبی بنیان الهیات وحیانی است، بنابراین بدیهی است که کسی با پایگاه متن وحیانی صور اقتدارگرایی های جدید مثل حرکت های ضدفساد مردم گرایانه را به چالش بکشد. اگر بپرسی چرا تا قبل از این چنین نکرده بود، میگم به همان دلیل که چنین اقتدارگرایی در تاریخ اسلام همیشگی نبوده. اگر پناهیان قبل از آن چنین نمی گفت، چون توان و زورش را نداشت، همانطور که اگر در تاریخ اسلام جایی خلفا کمتر جبار می شدند به دلیل کم شدن نیروی عینی و زورشان بود و نه دموکرات شدن شان. اینجاست که قدرت و شبکه قدرت در پدیده پناهیان موثر واقع میشه. این پدیده خلق الساعه نیست، همچنانکه آرزوی استیت اسلامی خلق الساعه نبوده. فروکاستن پناهیان به اتمسفر و شبکه قدرت و طبقه و... تشخیص ندادن زمین بازی و الهیات سیاسی است. البته تشخیص زمین بازی به این ترتیبی که گفتم هزینه سنگینی داره، اونم مرزبندی گفتمان التقاطی است که دین را با سوسیالیسم و چپ نو مخلوط میکند و به این ترتیب ضربه دیدن هم از سوی استیت دینی و هم پوپولاس یا توده دیندار که میتوانستند بدنه جنبش شوند. اما صف بندی با الهیات سیاسی چنانکه خودت به خوبی در تنظیمات طرح کردی البته گریزناپذیره وگرنه روز به روز باید شاهد تولد پناهیان ها و علیزاده ها و جبرائیلی های جدید از دل جنبش خود باشید و هر بار بیشتر از قبل دچار فرسایش گفتمانی و از دست دادن سرمایه اجتماعی شوید

چالش نظری در برابر عدالتخواهی

یک پیشنهاد. به جای مناظره(منازعه) درباره «عدالتخواهی» یک وقتی بذاریم اصلا ببینیم خود «عدالت» که عدالتخواهان می خواهندش چیست؟

به نظرم در سطح ترمینولوژیک یک بی نظمی حیرت آور حاکمه. آنچه این جریان دنبالشه مبارزه با فساد و تبعیض فردی و سیستماتیکه، ولی واقعا و دقیقا عدالت یک چنین چیزیه؟ یا اینکه عدالت خود معیاری است که تعیین میکند فساد و تبعیض چیست؟

من فکر میکنم عدالت خط کشیه که باهاش اندازه و حد هر چیز تعیین میشه، نه خط کشی که باهاش خاطی رو تنبیه میکنند.

این جریان ضدفساد و ضد تبعیض که البته سرش به تنش قطعا می ارزه، حداکثر جریانی است که میتونه مدعی چیزی مثل قوه قضاییه باشه، و نه کلیت دولت و حکومت.

به این معنا اصلا ترم عدالتخواهی معنا ندارد، عدالت چیزی نیست که کسی بخواهد یا نخواهدش، در واقع مساله در ادبیات سنتی ما چیزی از سنخ  «اقامه قسط» است و  «کیفر خاطیان». اما مساله اینجاست که چه کیفر، چه قسط و چه مضامین مشابه، همه مبتنی بر بنیادی هستند به نام عدالت؛یعنی بنیادی که تعیین میکند خوب و بد کدام است، ظلم و اعتدال و... چیست. حالا سوال اینجاست که جریان به اصطلاح  «عدالتخواه» که در واقع جریانی سلبی و ستیزه جو با فساد و تبعیضه، درکش از این بنیاد، که عمیقا ایجابی است، چیست؟

  ادامه مطلب ...

پناهیان و مشکل الهیاتی سیاسی

میلاد درباره حاج آقای پناهیان من مشکل معرفتی بیشتری با تو دارم تا با ایشان.

پناهیان در مصاحبه اش درباره سبک زندگی جهادی اساسا چیزی نگفته که در نظر یا عمل الان نقضش کرده باشه. محتوای اون مصاحبه همان موقعش هم برای من همین محتوای حرف ها و سبک زندگی کنونیش بود. دگردیسی یا گشت گفتمانی یا تحول در سیره عملی رخ نداده. اگر گزندگی طعنه من رو ببخشی، باید بگم اتمسفر پست کلونیالیستی و مالتی کالچر کانادایی تو بهت امکان نمی داد این دلالت ها رو در حرف های اون موقع پناهیان ببینی.

برای خواندن دلالت های گفتمان «سبک زندگی جهادی» باید عینک تئوری تیز تری داشت یا دست کم تجربه زیسته نزدیکتری با این جماعت داشت.

سبک زندگی جهادی که این منبری تبلیغ می کنه (کاش شان کلمه نظریه پردازی رو حفظ کنیم و به هر خطابه ی تبلیغی نگیم نظریه)، اساسا هنوز هم با لیبرالیسم ناسازگاره، به این دلیل ساده که آزادی رو هنوز هم مثل اون زمان برای انسان به طور کل برسمیت نمی شناسه. حاج آقا چه اون موقع که در مذمت تکنوبوروکراسی خشک و تر می بافت، چه الان که کم مانده با دشنه و درفش جگر دگراندیش ها را بیرون بکشد، به یک اندازه دشمن لیبرالیسمه.

اما مساله ای که تو و رفقای جدیدا منتقد این منبری بهش توجه میکنید هم چیز جدید یا خلاف گفته های سابقش نیست. انباشت ثروت و مالکیت خصوصی و انحصار و... در آن زمان هم به طور مطلق محل نقد منبری ما نبود، اون منتقد این داستان ها بود، چون این سبک انباشت ثروت و قدرت را در دستان شیطان و انسان غیر خداجو غلط میدانست، اگر همین امور از سوی انسان خداجوی جهادی رخ بده دیگر مذموم نیست. این اون الهیات سیاسی است که اتفاقا از همان زمان که خزعبلات سبک زندگی جهادی را می بافت، به صراحت دست اندرکار پایه ریزیش بود. اون زمان الهیات سیاسی و مبانی نظریش را گفت، این زمان با ملک متری 40 هزار تومن و سهام مفت کارخانه ماکارونی و... تجلی عملیش رو میبینیم و البته تجلی گفتمانیش رو هم در منبرهای متاخرش.

من فکر میکنم ریشه مشکل پناهیان و صورت بندی تو از پسا اسلامیسم یکیه: الهیات سیاسی. اما منظورم چیه؟ 

مشکل اساسی الهیات سیاسی بماهو اینجاست که مبتنی بر اصل ایمان و اطاعت و رضایته. تو نمی تونی با این مبنا الهیات سیاسی رقابت خیر و شر بسازی. الهیات سیاسی میخواهد تکلیف زیست مومن را در دنیا مشخص کند، نه تکلیف زیست انسان بماهو انسان را. برای همین هم خیر و شر را تعریف میکند تا روشن شود مومن چه باید بکند و چه باید نکند. چیزی شبیه رقابت خیر و شر، معنایی جز بلاتکلیفی و تعلیق الهیات سیاسی ندارد. ولو صد روایت و حدیث به نفع چنین رقابت و تعلیقی فهرست کنی. مبنای آزادی باید آزادی باشد نه تحکم. نمی شود گفت به حکم خدا و اطاعت از او ما خلایق رو آزاد میگذاریم. اگر کسی چنین گفت اساسا به لحاظ تئوریک سخن بی معنا گفته و قطعا و قاعدتا به لحاظ پراتیک دنبال منافع و منظورهایی خاص است. منابر امثال پناهیان از این رتوریک دقیقا استفاده کردند. البته تاکید پناهیان بیشتر بر عدالت بود تا آزادی ولی همانقدر مفهوم عدالت را تهی از معنا و ابزاری استفاده می کرد. اگر به کسی بگوییم دین ما تو را  «محکوم به آزادی» میکند همانقدر گزاره بی معنا گفته ایم که بگوییم دین ما به حکم خدا حکم به عدالت میکند. ازادی و عدالتی که دین تجویز کند با آزادی و عدالت انسانی مشترک لفظی است. همانطور که نقد تو و پناهیان به لبیرالیسم مشترک لفظی بود.

صورت بندی سیاست در ایران معاصر پسا انقلابی

سلام بر دکتر میلاد عزیز!

امروز توییتی ازت دیدم که حدس میزنم در واکنش به مواضع اخیر خاتمی (در نقد خصوصی سازی درمان و آموزش) بود. ما تا به حال بحث های عمدتا نظری کردیم، اما حالا مایلم یک احتجاج کوچک سیاسی با این توییت اخیرت داشته باشم.

من فکر میکنم این توییت سیاسی تو، و به طور کل مواضع سیاسی عینی چپ نو مسلمان تو، بر یک شناخت و تبارشناسی ناقص از سیاست داخلی در ایران مبتنی شده. اما منظورم از تبارشناسی ناقص چیه؟

  ادامه مطلب ...