آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

در نقد بومی گرایی فرهنگی

[در ادامه مطلب دیروز]، شاید بد نباشه به یک اعتراض محتمل هم پاسخی بدهم: اینکه من بومی گرایی فرهنگی رو تو این ماجرا متهم اصلی می دانم، شاید باعث این سوال بشه که آیا هیچ مشکلی با فرهنگ غالب جهانی ندارم و دربست تمام مظاهر سبک زندگی غربی رو می پذیرم و هیچ مقاومت و انتقادی را بهش وارد نمی دانم؟

پاسخ من دو بخش دارد. بخش اول، دو فاکتو یا ناظر به واقعیته. من فکر میکنم هیچ گاه ممکن نیست که یک فرهنگ یکپارچه جهانی پدید بیاد که تمام خرده فرهنگ ها رو یکجا ببلعه، اولا چون خاستگاه فرهنگ تجربه زیسته انسان هاست و تا زمانی که تجارب زیسته متکثر باشند فرهنگ هم لاجرم متکثر باقی می ماند. دوما آنکه فرهنگ در ساحت نرم جریان دارد، هیچ کس تحت اجبار فرهنگ و سبک زندگیش را تغییر نمی دهد، پس در نهایت سوژه های فردی و جمعی به حسب تجارب زیسته شان خود به خود در برابر یک فرهنگ تحمیلی واحد مقاومت میکنند و حداکثر اگر هم بنا باشه اون رو بپذیرند، واریاسیون یا رنگ و بوی خودشون رو به آن میزنند. چیزی که رفقای چپ گرا به اسم فرهنگ و سبک زندگی نئولیبرال ازش نام می برند نه حاصل طراحی یک قدرت پنهان و شریر، بلکه ناشی از اینتراکشن سوژه ها و مقاومت خود به خودی شون در برابر فرهنگ مدرن بوده. این آشی است که نه فقط مدرنیته، بلکه مدرنیته و سوژه ها توامان پختند، به قول فوکو جایی که قدرت هست، مقاومت هم هست. پس من نگران چیزی به اسم سبک زندگی جهانی و نیولیبرال نیستم که بیاد و فرهنگ بومی ماها رو به باد بده



اما بخش دوم پاسخم  «دو ژور» ه، یعنی ناظر به بایدها. هر فرهنگی چه بومی چه نیولیبرال جهانی، چه سنتی و چه مدرن، تنها در صورتی واجد ارزشه که سرزنده، پویا، نقاد و نقدپذیره و اساسا عادلانه باشه، به این معنا که انسان عادل، شریف و همه جانبه پرورش بده. هیچ فرهنگی به خودی خود این صفات رو نداره، بلکه با مساعی انسان ها و سوژه های فرهیخته میتونه چنین بشه. اگر بخواهیم به هر قیمت و برای بومی گرایی خودمون را از فرهنگ جهانی ایزوله کنیم، اولا خودمون رو از پویایی جهانی فرهنگ محروم کردیم، درثانی فرهنگی مرده و ناتوان برای خودمون ایجاد میکنیم چون بخش اعظم تجربه زیسته امروز ما، تجربه زیسته جهانی مشترکه و اصلا اقتضای فرهنگی مشترک هم پیدا میکنه.



از این دو پاسخ کلی اگر بگذریم در مورد خاص حجاب اجباری باید بگم که اتفاقا تمام تلاش خود تو و کسانی مثل نصیری و زائری و... شاهدی است بر این مدعی که فرهنگ جهانی لزوما پست تر و بدتر از فرهنگ بومی نیست. در فرهنگ جهانی نه تنها معضلی مثل حجاب «اجباری» نداریم، بلکه اصلا خود «حجاب» هم به مثابه پروبلماتیک پوشش و زنانگی و عفاف و حیا تا حدود زیادی حل شده است. دختران ایرانی در غرب و با پوشش عرفی غربی، تجربه زیسته جنسی بسیار امن تری دارند تا دختران با حجاب در ایران. این یعنی فرهنگ غالب غربی در مجموع توانسته پروبلماتیک امنیت جنسی زنان را تا حد بسیار کارآمدتری نسبت به فرهنگ اسلامی حجاب پاسخ بگه. قطعا انجا هم نقیصه و مشکلات و گاه بحران هایی هست، اما وقتی ان را با وضع جامعه و فرهنگ بومی خود مقایسه میکنیم، قطعا کفه ترازو به سمت غرب می چرخه.

باری، نسخه من تقلید و تحمیل سبک زندگی عرفی غربی نیست، چنانکه نوشتم چنین چیزی نه ممکنه و نه لزوما مطلوب. نسخه من برخورد جدی و نقادانه با فرهنگ بطور کل (و نه صرفا غربی یا بومی) است. اقتضای چنین برخورد نقادانه ای کنار گذاشتن تابوهایی مثل تقدس فرهنگ بومی و اولویت به فرهنگ نسبت به فرهنگ جهانی است. یعنی درست مبنایی که تو در توییتت طرح کردی. مشکل حجاب اجباری، اجبارش نیست، خود حجاب و فرهنگ پس پشت اونه، فرهنگی که خودش درونش اجبار رو مستتر داره. این اجبار چنانکه نوشته بودم از موجود بیرونی مثل استیت نیامده، از حجاب امده. استیت هم که گفته نمی خواهد به مبادی غربی مثل قرارداد اجتماعی و اراده ملی و دموکراسی وقعی بذاره، بلکه مبناش فرهنگ «بومی» ماست، پس بدیهی است با این بومی گرایی بخواهد حجاب را که بالقوه اجباری بود، بالفعل اجباری کند...

نقد صور انحطاط فرهنگ جهانی غربی مثل مصرف گرایی و نیهیلیسم هم سرجای خودش، ان نقد زا باید با همان خردی پیش برد که نیهیلیسم فرهنگ بومی ما را نقد میکند. باید در دو جبهه توامان جنگید، نیهیلیسم سکولار و نیهیلیسم رگولار

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد