آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

حدیث نفس بیهوده: 1. چرا از فلسفه زده شدم؟

...

+ یعنی دیگر فلسفه را جدی نمی‌گیری؟ 

- توضیحش برایم آسان نیست. اما اگر راستش را بخواهی، نه دیگر! فلسفه را جدی نمی‌گیرم چون بعید می‌دانم بتوان هرگز چیزی را جدی گرفت. برای زندگانی که محصور در میان دو هیچ است- زاده‌نبودن و مرده‌بودن- هر چیزی شوخی است؛ فلسفه که جای خود دارد!

+ چه جایی؟ یعنی فلسفه شوخی‌تر از دیگر چیزهاست؟

- آری به‌گمانم. فلسفه به‌چیزهایی فرامی‌خواند که بسیار مشکوک‌تر از مابقی چیزهاست..

+ خب اگر بنا به سست‌باوری باشد که متهم ردیف اول را باید ادیان دانست

- بی‌راه نمی‌گویی؛ اما باز شاید بشود خرده دفاعی از دین کرد. ادیان پشت‌شان به آسمان گرم است. آنها به اتکای اخبار از غیب ما را به غیب فرامی‌خوانند. به هر حال در کلام انبیا من سازگاری بیشتری می‌بینم. لااقل خودشان نمی‌گویند که من برپایه‌ی داشته و یافته‌ی بشری شما را به غیب می‌خوانم

+ اما اگر فلاسفه ما را به غیب می‌خوانند از روی استدلال و اندیشه است، حال آنکه انبیا باور و ایمان ما را می‌طلبند

- خب برای همین گفتم «خردک» دفاع... اما شاید هنوز هم بشود چون و چرا کرد 

+چطور؟

- مگر این استدلال و عقلی که می‌گویید فلاسفه ما را به آن به غیب می‌خوانند خودش چیست؟ اعتبارش از کجاست؟ نه این است که فلاسفه نخست از ما باور و ایمان به آن را می‌خواهند، سپس استدلال را آغاز می‌کنند؟ پس اساس کار اینها هم شد همان ایمان و باور

+ حالا برای من این چون و چراها خیلی مساله نیست، مساله‌ام این بود که ببینم مشکلی که با فلسفه پیدا کردید چه بود

- گفتم دیگر، شاید گونه‌ای بی‌باوری

+ بی‌باوری به هر چیزی که در این زندگانی کوتاه و متناهی می‌بینی؟

- بله، من استثنایی سراغ ندارم

+ اما انگار همین دقایق قبل باور به دین را قدری قابل دفاع‌تر دانستید

- نه آنطور که یک مومن باور دارد. 

+ اما به هر حال اینطور به نظر نمی آید که به همه چیز به‌یکسان بی‌باور شده باشید

- خب من می‌دانم که زندگانی انسانی بی‌باور نمی‌شود. آخرِ روز هر کس باید به باوری بچسبد تا تاب این کرانمندی را بیاورد

+ خب حالا اگر بنا بر این بوده باشد، چرا شما آن باور مرجح را فلسفه نمی‌گیرید؟

-چون به آن صورت که خودش می‌گوید استوار و بدیهی نیست. یعنی دین هم نیست.  هیچ چیز نیست! اما خب من همانطور که گفتم بین خودفریبی و فریب شاید فریب را ترجیح دهم

+ گمانم دارم می‌فهمم. ترجیح می‌دهید کس دیگری فریبتان دهد تا اینکه خودتان خودتان را بفریبید؟
- همینطور است. هرچند باید بیفزایم اگر خودفریبی آگاهانه باشد بر فریفته‌شدن از دیگری برایم بهتر است

+ متوجه نمی‌شم

- یک زمانی خودت را می‌فریبی بی‌آنکه بدانی، به قول فرانسوی‌ها یک جور mauvaise foi. چون دوست داری فریب چیزی را بخوری پس دست به فریفتن خودت می‌زنی بی‌اینکه بدانی. یک زمان دیگر اما خودت را دانسته و خواسته می‌فریبی. 

+ مگر می‌شود؟ 

- چرا نشود؟

+ آخر اگر خودم بدانم چیزی راست و درست نیست که دیگر نمی‌توانم راست و درست بیانگارمش

- اگر ندانی چطور؟

+ یعنی چه؟
- اگر ندانی چیزی درست است و نیز ندانی که نادرست است، می‌توانی درست بیانگاریش

+ خب حالا این چه توفیری دارد با خودفریبی نادانسته؟

- در آن صورت شاید بتوان سود و نفعی به خودت یا دیگران برسانی

+ اصلا چنین چیزی داریم؟ نامی برای چنین کاری سراغ دارید؟

- فلسفه‌ی سقراطی، یا درست‌تر بگویم: زندگانی سقراط...