آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

گفتگویی درباره اسلام سیاسی و ایران و چپ و راست سیاسی

- جوادجان مساله ی چپ ها از ابتدا مصادره ی 57 بود، و امروز هنوز هم در ساحت تئوری کماکان همین تقلا رو دارند. اما واقعیت اینجاست این اسلامیسم بود که در عمل چپ رو مصادره کرد. درست همانطور که خود اسلامیسم میخواست ایران رو به نفع امت متحده مسلمان مصادره کنه، اما اتفاقا خودش به مصادره ی ایران و تاریخش درآمد...


- اسلامیسم در دل خود ایران روییده است

و‌ چپ ها هم‌ راست ها هنوز هم‌توان اسلامیسم را ندارند

و قطعا در اینده هم نخواهند واشت‌

البته اگر اسلامیسم‌ وجود داشته باشد

امروز کسی دیگر با متن دبنی کاری ندارد

  - چند نکته در این بین هست سیدجان:

1. اسلامیسم اصالتا ایرانی نیست، چون نمایندگان عمده ی آن مثل سیدجمال و اقبال و مودودی و عبدو و اخوان و .... یا ایرانی نبودند، یا مساله ی ایران برایشان در رتبه ی نخست مطرح نبود. اسلامیسم در جریان اصلی خودش مولود تجربه تاریخی شکست عثمانی از متفقین و تکه تکه شدن و مستعمره شدن آن سرزمین ها از سوی قدرت های غربی بود. آن تجربه ی تلخ و تروماتیک به واکنشی انجامید مبنی بر احیای اسلام سیاسی که در بن خود، احیای خلافت و عصر زرین خلافت بود.

وانگهی، در ایران نوع خاصی از اسلامیسم پدید آمد که از اساس بر تجربه ی تاریخی دیگری استوار بود که در یک کلام باید آن را تجربه ی ایران دانست. درست همین کانتکست هم مبنای مذهبی اش را فرآهم می‌کرد: نه اسلام اهل سنت و جماعت، بلکه اسلام تشیعی که زمینه های به شدت ایرانی داشت؛ چه از حیث فقه و کلام و عرفان، چه از حیث آرمان سیاسی و نسبتش با مدرنیته. این اسلامیسم ایرانی حتا در شدیدترین گرایش های مذهبی اش هیچ وقت روحیه ی ضد ایرانی پیدا نکرد، بلکه حتا عظیم ترین ظرفیت فقهی، یعنی ولایت مطلقه فقیه را به خدمت منفعت دولت ملت ایران در آورد.


2. اما یک نکته مهم در اینجا باقی است. اسلامیسم ایرانی متاسفانه هرگز یک خودآگاهی سیاسی و تاریخی به خود و ریشه هایش پیدا نکرد. هنوز خودش را در یکپارچگی محض با امت اسلامی می‌فهمد. دلیلش آن است که اسلام سیاسی ایرانی، در عمل ایرانی بود، اما در نظر هیچ گاه متوجه ایرانی بودنش نشد. برای نمونه ستیزه با غرب، مساله ی اسرائیل، نفوذ در سرزمین هایی نظیر لبنان و سوریه، جملگی استراتژی های سراسر نادرستی بود که ارتباط مستقیمی با تجربه تاریخی و مصالح استیت ایرانی نداشتند و نتیجه اش  امروز شده محاصره ی ایران از جانب دشمنان قسم خورده ی او، و از سوی دیگر هم تمام ظرفیت استراتژیک منطقه ای ایران به امان خداوند بی رحم تاریخ سپرده شد تا مستقیما به حساب دشمنان ایران واریز شود. این ها همگی بر اساس یک خطای بزرگ استراتژیک رخ داد: نفهمیدن ایران و جایگاه و چیستی تاریخ و نسبت اش با جهان. این نفهمیدن لزوما به خیانت عملی منجر نشده، چون چنانکه گفتم اسلامیسم ایرانی به نحو ناخودآگاه و در عمل ایرانی بود و ایرانی مانده، اما هنوز در ساحت نظر بلاتکلیف است و این بلاتکلیفی به جاهای خطرناکی دارد می رسد


3. اما درباره نسبت چپ و راست با اسلامیسم هم کاملا باهات موافقم. چپ و راست قدرت درک و شناخت اسلامیسم در ایران را ندارند، به دو دلیل: یکی بی توجهی اساسی آن ها به مساله ی الهیاتی سیاسی که مشکل سراسری ایدئولوژی های مدرن است؛ دیگری بی توجهی آنها به بستر اصلی است که اسلامیسم ایرانی از آن روییده، یعنی خودِ تاریخ ایران. در واقع این دو نکته در بن خود یک نکته است، چون مساله ایران چنانکه من از بازخوانی سنت ایرانی میفهمم، به ویژه در نزد مهم ترین نماینده اش: فردوسی، اساسا یک مساله ی الهیاتی سیاسی است. چپ و راست هنوز قدرت درک مساله ی ایران در تمامیتش را ندارد، چون اساسا سیاست را در چارچوب خرد سیاسی نمی بیند، بلکه در چارچوب آرمان و آرزوهایشان دنبال میکنند. برای همین هم محکومند به شکست و رودست خوردن های پیاپی از تاریخ. اسلامیسم دستکم در عمل میتواند ایرانی باشد و به آن خیانت نکند، اما چپ و راست، و به ویژه چپ، بارها در عمل هم به ایران خیانت کرده و متاسفانه هنوز هم میکند


4. اما آیا امروز دیگر کسی با متن دینی کاری ندارد؟ پاسخ این پرسش وابسته به معنایی است که از امر دینی مراد کنیم. بنا به فهم من از ماهیت سیاست، تا زمانی که سیاست باشد و انسان انسان باشد، سیاست با امر دینی آمیخته و درخواهد آمیخت. اما اینجا دین را در چارچوب کلام و فقه و حتا مذاهب وحیانی صرف مراد نمی کنم. چنانکه جواد طباطبایی با بررسی نصوص اساسی سنت ایرانشهری نشان داده، بن مایه ی اندیشه سیاسی ایرانشهری چیزی نیست جز توامانی دنیا و آخرت، معاش و معاد، یا دین و سیاست. به این معنا اتفاقا پروژه سیدجواد یکی از مجاری بسیار مهم برای طرح اندیشه ی دینی است. به خلاف نقدهای بی پایه ی امثال کچویان و میری و مرحوم مرادی، سیدجواد اساسا اندیشمند سکولار صرف یا باستان گرا و ... نیست. حالا سیدجواد را به عنوان یک نمونه آوردم تا بگویم دیانت هنوز در ساحت سیاست بازیگر اصلی است. اما آیا منظورم این است که اسلام سیاسی در آینده کماکان مدخلیت خواهد داشت؟ پاسخ این پرسش به نظرم منفی است. به ویژه اگر در مبانی خود تجدید نظر نکند و بر پای تاریخ خودش، ایران، و نه عثمانی، نایستد، محکوم به شکست است

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد