آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

چرا آمیغ عرفان و روانکاوی سترون است؟

میلاد تا به حال چند بار کوشش کردم نقدم رو به پسا اسلامیسم صورت بندی کنم، اما فکر میکنم در رسوندن مقصودم ناموفق بودم. الان به صورت بندی جدیدی رسیدم که شاید گویاتر و شیواتر از بیان های قبلی باشه:

1. درکی که من از مساله ی الهیات سیاسی دارم اینه: خدایی که در مذهب و یا بیرون از اون ساخته میشه، همواره بر اساس تصویر یک انسان ایدئال پدید میاد، برای همین هم به خدای وحیانی خدای پرسونال یا متشخص میگیم. بنابراین مساله ی سیاست قادر نیست تحول بنیادین پیدا کنه، مگر اینکه تصویر خدا (=انسان ایدئال) در اون دگرگون بشه.


2. تو در پسا اسلامیسم (کتاب) ادعا میکنی که چنین دگرگونی الهیاتی دستکم در سه دوره در اسلام رخ میده. یکی در پیدایش خود اسلام نسبت به قبیله های پیشا اسلامی. دوم در سقیفه و به نزد خلیفه ی دوم، سوم (با یک جامپ کات عجیب!) در انقلاب اسلامی با الهیات استیت جدیدش.


3. اما در پسا اسلامیسم (درسگفتارها و فعالیت های عمومی اخیرت) در مقام آسیب شناسی تجربه ی انقلاب پیشنهاداتی برای تغییر وضع موجود ارایه میدی. من الان با این قسمتش کار دارم!


4. تو برای توضیح پاتولوژی وضع موجود به سراغ دو سنت میری: روانکاوی و عرفان. درست به خلاف سنت هایی که در پسا اسلامیسم (کتاب) برگزیده بودی، یعنی فوکو، دلوز و ابن خلدون! این سه اسم اگر در یک موضع مشترک باشند، حمله به نگره ی باطنی است که در عصر پیشا مدرن عرفان، و در عصر مدرن روانکاوی است! با این همه، هنوز ایرادی به کارت وارد نیست، چون این پسا اسلامیسم میخواد از پسا اسلامیسم کتاب فراروی کنه و دست به تجویز بزنه، بنابراین ناگزیر می بایست چارچوب پیشین رو کنار بذاره.


5. اما ایراد اصلی کار کجاست؟ مساله ی «انسان ایدئال» که در بند یک نوشتم! عرفان و روانکاوی دو دیسیپلین ناتوان از ترسیم تصویر خدای جدیدند، و البته تو خودت این رو خوب میدونی! تو اسم این ناتوانی رو میذاری غیرتاریخی بودن عرفان و میخواهی با ترجمه ی تاریخی کردن مفاهیم عرفان این نقیصه رو مرتفع کنی، اما این کار هم کمک زیاذی بهت نمیکنه!

عرفان و اندیشه ی باطنی یک کور اصلی داره که بهش بی توجهی. خدای عرفانی، از بیخ و بن غیر متشخص یا غیر پرسوناله! تمام وجوه پرسونال خدا در عرفان به مفهوم انسان کامل ارجاع داده میشه، اما خود خدا به عنوان کنز مخفی و مقام لابشرط مقسمی از انسان کامل فراروی میکنه.

بذار تصویری تر حرف بزنیم: تصویر خدا در عرفان برگرفته از طبیعت و ادیان طبیعی پیشاوحیانی است. به همین سبب هم عمده ی عرفان ها رو به شرق دور برمیگردانند. عرفان اسلامی، به ویژه ابن عربی، بازگشت و بازیابی ادیان طبیعی در عصر پساوحیانی است. مفهوم انسان کامل بناست کل اون چیزی باشه که خدای وحیانی (الله) بوده و خدای اصلی، آن بی نام مقام احدیت، میشود اصل آغازین. 

اگر اصل عرفان چنین چیزی باشد، معنای نهایی آن چیزی نیست جز امتناع الهیات سیاسی! اینکه عرفان ابن عربی تاریخی نشده به دلیل نا آگاهی ابن عربی نسبت به تاریخ نبوده و نیست. اینکه فرقه های عرفانی همیشه پرهیز از سیاست داشتند و صورت های سکتاریستی میگرفتند از سر تصادف نبوده! سیاست به معنای امر همگانی و اگزوتریک در اساس به تصویر خدایان متشخص برمیگرده و عرفان به عنوان اندیشه ی ازوتریک، چیزی جز سرکوب و پس زدن خدای متشخص نیست. 

اما اینکه چرا انسان سیاسی، چه مدرن و چه غیر مدرن، درگیر عرفان میشه توضیحی داره که به بحث فعلی مربوط نیست.

اون چیزی که پاشنه آشیل کل پیشنهاد پسا اسلامیسم تو رو شکل میده دقیقا همینجاست: تو چشم بر مساله ی الهیاتی سیاسی می بندی و میخواهی با چند «طرفند روانکاوانه» پای عرفان رو به تاریخ باز کنی، اما این کار، به سبب سرشت ویژه ی عرفان، پیشاپیش محکوم به شکسته.


6. حالا بیا فرض کنیم کل داستان های عرفانی که در پسا اسلامیسم تعریف میکنی یک «طرفند» برای پوشاندن راه حل اصلی توست، یا به بیان دیگه، عرفان تنها کارکرد رتوریکی و بلاغی برای پسا اسلامیسم داره. در این صورت، هسته ی کار تو، نه عرفان، بلکه «روانکاوی» خواهد بود.

آیا این کمکی به ما میکند؟ متاسفانه باز هم پاسخ منفی است! قبل از اینکه دلایل فلسفی و متافیزیکی اقامه کنیم، کافی است به «تاریخ» برگردیم: روانکاوی از بدو پیدایش شکوهمندش نزد فروید، و احیای عظمتش در لکان، تا امروز که به دست ژیژک به گند کشیده شده، هرگز مبدای یک پراکسیس سیاسی جدی نشده! روانکاوی در بهترین حالت سویه ی صرفا واکنشی و سلبی و آسیب شناختی به امر سیاسی داشته، و عمدتا هم ناتوان از مداوای امراض سیاسی بوده.

دلیل این مساله را باز باید در «مساله ی الهیات سیاسی» جستجو کرد. روانکاوی فرزند سر به راه الهیات سیاسی لیبرال بوده و خواهد بود! اصلی ترین مساعی روانکاوی به سیاست، درمان سوژه های سیاسی بیمار در ساخت های الهیاتی سیاسی مدرنه. روانکاوی خدا/انسان ایدئال جدیدی نمیاره، بلکه تنها میخواهد مومنین خدای استیت لیبرال را رگلاژ کند. روانکاوی فقه دولت جدید است، نه کلام و الهیات آن. 

هر چند کار نهایی که میخواهی بکنی اساسا همین رگلاژ سوژه های سیاسی مدرنه، اما توجه نداری که اینجا برخلاف غرب، الهیات سیاسی لیبرالی در کار نیست. کجاست آن خدایی که تصویر ایدئال انسانی باشد که بتواند توسعه و عدالت و آزادی بیاورد؟

در این بین، حتا میانبر زدن به عرفان هم کمکی به ما نمیکنه، چون همانطور که گفتم عرفان فی نفسه پرسش الهیاتی سیاسی رو منتفی و منحل میکنه. این گرفتاری اصلی پسا اسلامیسم توست.

حالا این وسط بند کردن به فقها و فقه، یا با تیغ طریقت ید شریعت رو بریدن، یا زدن به صحرای مارکسیسم و تحلیل طبقاتی جامعه و... هم نمیتونه کمک موثری به پروژه ی تو بکنه.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد