آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

امتناع بازآفرینی انسان انقلابی

 - سید یک سوال جدی دارم: آیا اصلا جز اینه که انسان انقلابی همان انسان جدلی است؟


به خدا اره :)) ولی سوال خوبی است


- جدی ولی، این سوال رو مبشه در مورد تمام انقلابی های تاریخی پرسید و اتفاقا به نظر میاد پاسخش هم عموما مثبت بوده...


-برای عصر پسا انقلاب ما که واقعا صدق می کند؛ یعنی گویی فقط دیگری و جدل معنی داده است..


- خب سید در انقلاب فرانسه و امریکا و شوروی هم اگر خوب بگرذیم بیشتر جدل، یا دقیق تر بگم، انسان جدلی، پیدا میکنیم.

    - اره؛ چون اساس انقلاب درون مایه جدلی دارد؛ ولی محدوده ان چقدر است و کجا جدل حکم عقلانی دارد مهم است؛ انچه ما شاهد هستیم تعطیل کردن عقل به نفع جدل است


- دقیقا. و من دانشجوی فلسفه سیاسی فکر میکنم این دقیقا به سبب اورد دوز انقلابی انقلاب ماست...


سیدجان یک نکته ی نظری/تاریخی درباره انقلاب هست که به ذهنم رسید و خواستم در ادامه این گپ و گفت بهش اشاره کنم:

هر انقلابی معماران نظری دارد که عمدتا در مرحله ی پیشا انقلابی کار خودشون رو پیش می برند، اما در حین وقوع و پس از آن انسان های کنشگری رو بازتولدی میکند که در ساحت تئوری چیزی بیش از فن جدل در چنته ندارند و نمی توانند داشته باشند.

انقلاب 57 هم از این قاعده مستثنی نبود. انسان انقلاب 57 انسان جدلی بود که آن را در صحنه ی عملی پیش برد. اما مشکل فعلی انقلاب اینجاست که نظام حاصل آن انقلاب فکر میکند که میتواند یا می باید مدام انقلابی باشد و انقلابی بماند، فکر میکند که میتواند هر وقت دلش خواست انسان انقلابی جدید با مختصات جدید بیافریند. دلیل این خواست از نظر تاریخی روشنه: انسان ها یا سوژه های انقلابی که در این انقلاب ساخته و پرداخته شدند به مرور زمان در برابر ساخت قدرت حاکم قرار گرفتند که آخرین و مهمترینش 88 و طلاق جناح چپ سابق از نظام بود.

قاعدتا تکرار و بازتولید همان انسان و سوژه ی 57 ای دیگر نمی توانست مطلوب قدرت سیاسی باشد، پس مطلوب نظر قدرت تولید انسان انقلابی جدیدی شد

انسان انقلابی جدید هم به حکم انقلابی بودنش، کماکان یک انسان جدلی است، منتها باید به جدل متفاوتی نسبت به جدل انسان 57 مسلح باشد. آن گفتار و ارزش و ایدئولوژی نمی تواند جدل مطلوب قدرت را تولید کند، پس باید انقلاب و دیسکورس جدلی اش بازآرایی و بازآفرینی شود. همینجاست که جریان نوظهور انقلابی پا به عرصه میگذارد.

اما این خواست قطعا و طبعا چیزی شبیه شوخی و کاریکاتور درمی‌آید، چون اصلا خود قدرت است که روایت انقلاب را مسدود و مخدوش کرده و نیروی محرکه ی گفتاری و ایدئولوژیکش رو از آن ستانده، و از طرف دیگر، بنیان نظری برای معماری انسان جدید هم ندارد، چون بنیان نظری را از موضع قدرت نمی توان نگاشت

رفقای نوانقلابی و نوعدالتخواه که عمدتا فریفته ی روایتی دست چپی و مارکسیستی از عرصه ی سیاست و انسان و تاریخند، تصور میکنند اصلاح طلبی یک جناح اپورتونیست قدرت بوده که با شامورتی بازی و قدرت طلبی و پروپاگاندا و ... دنبال استثمار پرولتریا و استقرار طبقه متوسطند. اما خب توجه نمی کنند که اصلا بدنه ی فرهنگی و سیاسی 57 را همین طبقه متوسط شکل داده بود و آراسته بود. اصلاح طلبی زائده ای زاییده ی قدرت طلبی رفسنجانی در انقلاب نبود. بلکه دقیقا بخشی از ماشین جنگ انقلاب 57 بود و در صورت توفیق می‌توانست آرمان های همان جنبش را محقق سازد.

عدالتخواهان نمی بینند که چگونه آن رگه ی انقلاب 57 دچار فروبستگی و در نهایت انحلال شد. آنها حتا اگر نخواهند تبارشان را به اصطلاح طلبی برسانند، اما نمی توانند و نباید چشم بر تاریخ مهم آن بپوشند یا به روایت رسمی در مورد آن اکتفا کنند. اما خب دقیقا همین کار رو میکنند و برای همین بازیچه ی این پروژه ی از پیش شکست خورده ی بازسازی انسان انقلابی جدید می شوند...


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد