آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آشتی سکوت و سخن، کی فرا می رسد؟

آنکه تجربه ی سهمگین زبان بسته بودن را به جان آزموده، حق دارد به باز شدن نطق خود و دیگران، به دیده ی تردید بنگرد. وانگهی همو، نمی تواند این واقعه را حاشا کند، چنانکه گویی چیزی رخ نداده. در نهایت، هم آن سکوت و هم این گشودگی زبان، راه گریزی ندارند مگر آنکه یکدیگر را به آشتی برقرار دارند و طنین خود را در دیگری بسرایند. تا آن زمان، ائتلاف ساکت ها و خوش سخن ها، جز وانموده ای بی بنیاد نتواند بود

حیوان ناطق؟!

عجیب است که آدمی را حیوانی می دانند که به «نطق» از دیگر حیوانات متمایز است، حال آنکه هیچ چیز بیشتر از کلام نسبت به آدمی خائن و رام نشده نیست. چه که کلام از سویی هماره برای بیان آنچه مقصود است، معنایی کمتر یا فزون تر دارد، و از سوی دیگر، کلمات، هماره دست آدمی را به نزد همه گان رو میکند، پیش از آنکه حتا برای خودش رو شده باشد...

تفکر، ادراک، تصویر

گاهی برای فلسفیدن نیازی نیست حرف بزنیم یا حتا تصور کنیم. تنها کافی ست خیره شویم و نگاه کنیم. تصاویر خود از جانب خود در ادراک ما، خواهند فلسفید...

(تصویر: کاری از پل سزان بزرگ)


جهنم، دیگران اند..

L'enfer, c'est les autres


جهنم، دیگران اند..

ژان پل سارتر، نمایش نامه ی دوزخ


در مواجهه با دیگری، اگر این جمله در وهله ی آخر بر ما آشکار شود، حاصل فاجعه خواهد بود، و اگر در وهله ی نخست به این حرف برسیم، بسا که نسبتی سازنده و اخلاقی با دیگری برقرار شود و اگر در تمام رابطه مان با دیگری به این حرف نرسیدیم، باید به این که توانسته ایم رابطه ای برقرار کنیم، سخت مشکوک بمانیم

روز از نو...

ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم ز بهار...