آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

صورت بندی سیاست در ایران معاصر پسا انقلابی

سلام بر دکتر میلاد عزیز!

امروز توییتی ازت دیدم که حدس میزنم در واکنش به مواضع اخیر خاتمی (در نقد خصوصی سازی درمان و آموزش) بود. ما تا به حال بحث های عمدتا نظری کردیم، اما حالا مایلم یک احتجاج کوچک سیاسی با این توییت اخیرت داشته باشم.

من فکر میکنم این توییت سیاسی تو، و به طور کل مواضع سیاسی عینی چپ نو مسلمان تو، بر یک شناخت و تبارشناسی ناقص از سیاست داخلی در ایران مبتنی شده. اما منظورم از تبارشناسی ناقص چیه؟

  

به نظر من تصویر تو از جناحین سیاسی داخلی ایران، تصویری است که عمدتا مربوط است به ایران معاصر تا قبل از سال 68 (یا حتا 60). میدان نیروهای سیاسی ایران تا قبل از سال 60، یعنی تا قبل از تثبیت جمهوری اسلامی، یک شکل داشت، و تا قبل از 68 (اتمام دوره رهبری نخست) هم شکل دیگر، اما دستکم این دوره تداوم دوره قبل و به نوعی با آن در پیوند بود. به طور کل این میدان نیروها تا قبل از 60، مساله انقلاب علیه شاه و نفی نظام سابق و رسیدن به آزادی سلبی رو داشت و تقریبا حول این مساله عمده نیروها با هم همدل بودند. از 60 تا 68، مساله تثبیت نظام تازه تاسیس بود و اینکه باید حکومت و سیاست این نطام نوپا چه رنگ و لعابی داشته باشه. طبعا این دوره نتیجه طبیعی دوره قبل بود و اگر از حذف مخالفان اسلامیسم شیعی چشم بپوشیم، طرفین منازعات در این دوره بازتاب کثرت و تنوعی بود که نیروهای ائتلافی انقلابی داشتند، در اینجا صف چپ اسلامی و راست اسلامی جدا شد و هر کدام با تصویری متفاوت از ایران مطلوب دست به کنش سیاسی میزدند و البته هر دو طرف ذیل داوری مرضی الطرفین، یعنی رهبری اول، کار سیاسی می کردند و او را فصل الخطاب برای فصل خصومت می دانستند.

تا اینجای کار تکلیف روشن بود. مرزهای عینی و ذهنی مشخص بود و دیالکتیک دو جناح به رغم تخالف رادیکال شان، با میانجی گری رهبر، به نهاد و اساس دولت ضربه جدی وارد نمی کرد. اما دقیقا به همین دلیل هم هر دو جناح دچار سستی می شدند و از چشم نخبگان فرهنگی می افتادند. مثلا مرتضی آوینی هم با نصیری راست در می افتاد هم با خاتمی چپ. دلیل سیاسی این درگیری روشن بود. جناحین چپ و راست، هر چند اختلافات مبنایی داشتند، اما نهایتا هیچ کدام نمی توانستند مستقیما حرف آخر را بزنند و درست به همین دلیل هم بلا اثر به نظر میرسیدند و رفته رفته مردم هم از آنها دل می بریدند، چون احساس می کردند هیاهوی آنها بر سر هیچ است، عملا تفاوتی با هم ندارند، و اساسا حقیقت موثر انقلاب در حای دیگر (نزد رهبری) رقم می خورد و نه این جناح ها، به همین سبب هم سیاست در دهه 60 رفته رفته خنثی می شد، چون کثرت سیاسی به نوعی خنثی می شد. در اثنای همین سیاست خنثی سازی جناحین هم در ذهن مردم چیزی به اسم جریان سوم شکل می گرفت، جریانی که نه چپ بود و نه راست و البته نه انتزاعی، این جریان همان رهبری نخست و حیثیت فراجناحی او بود.

اما بعد از 68 و فوت رهبری نخست، که کاریزمایی فراجناحی هم داشت، بحران جایگزینی و تعیین رهبری جدید پدید آمد. هرچند به فراست هاشمی این بحران کنترل شد و با تعیین رهبری دوم، در کوتاه مدت همه چیز فیصله یافت، اما تفاوت کاریزما و جایگاه دو رهبر، باعث شد این بحران تا همین امروز هم تداوم پیدا کنه و سرنوشت میدان نیروهای داخلی رو برای همیشه دچار گسست و تغییر بکنه. اما دقیقا منظورم از  «گسست 68» چیست؟

در یک کلام می توان این گسست را «امحای جایگاه مرضی الطرفین رهبری» از نقشه نیروهای سیاسی دانست. رهبری دوم ایران شخصی از جناح راست نیروهای دهه شصت بود، اما به تدبیر او (و نیز شخص هاشمی) موضعی بی طرف و استعلایی نسبت به جناحین اتخاذ می کرد و جناح مقابلش هم هرچند احساس غبن و شکست داشت، اما این هیبت بی طرف رهبری دوم را به عنوان مبنا و قاعده بازی پذیرفت و به این ترتیب تعادلی جدید میان نیروهای سیاسی داخلی شکل گرفت. این تعادل بر اساس یک قانون نانوشته بود: نهادهای انتصابی از آن جناح راست دهه شصت و نهادهای انتخابی از آن جناح چپ (به شرط رای آوری) می شوند. تقسیم قدرتی ظاهرا عاقلانه، چون چپ های دهه شصت قاعده افکار عمومی و بازی با آن را خوب می داستند و اگر انتخابات بدون مداخلات نهاد انتسابی برگزار می شد، تقریبا همیشه از بابت تصاحب دولت و مجلس مطمئن بودند و راست ها هم که توانایی چندانی در خطابه و اقناع نداشتند، از بازوی انتصابی سهم خود را از سفره انقلاب بر می داشتند. با این حال اتفاق مهمی در حال وقوع بود که ماهیت نیروهای سیاسی سابق را تغییر میداد. با این آرایش سیاسی تازه، بنیاد کنش سیاسی چپ ها با چیزی از سنخ انتخابات، افکار عمومی، دموکراسی و جامعه مدنی گره خورد و بنیاد راست ها هم با چیزی از سنخ نهاد حاکمیت یا ساورنتی. به همین سبب نگاه تئوریک دو جبهه هم تغییر کرد: چپ به اصلاح طلب لیبرال دموکرات مبدل شد و راست به اصولگرای محافظه کار. این دو جبهه هر دو دچار گشت و گسستی معنی دار نسبت به سابقه خود شدند. چپی که مساله سوسیالیسم و مستضعفان و مبارزه با بازار داشت، حالا باید از در لیبرالیسمی راست گرایانه در میامد که استیت را کوچک و جامعه مدنی را بزرگ می خواهد و راستی که مساله بازار و روحانیت کلاسیک و سبک زندگی سنتی داشت، حالا باید مدافع اقتدار حاکمیت و نهادمند کردن و مقید کردن نیروهای غیر دولتی می شد و به جای سنت، ایدئولوژی حکومتی را ترویج می کرد. اما این تنها تفاوت دو جبهه ی جدید نسبت به گذشته شان نبود. جبهه های جدید حالا ویژگی داشتند که سابقا از آن محروم بودند. به سبب نبود شخصیت فراجناحی و کاریزماتیک رهبری نخست که مجرای اصلی و مشروع هر کنش سیاسی بود، حالا خود جناحین قائم بالذات شدند و تاثیر مستقیم و کنش موثر در جامعه داشتند. حالا دیگر کسی به فکر جریان سوم نبود و نزاع دو جریان از حالت خنثی به حالت سیاسی خود برگشت. در حالی که منازعه دو جریان جدی و سیاسی می شد که محتوای منازعه چنانکه گفتم ماهیت جدیدی پیدا کرده بود. دیگر دعوا سر راست و چپ کلاسیک و تصاویر ایدئولوژیک آنان نبود، حالا محتوای جناحین از راست و چپ عملا به لیبرال و محافظه کار تبدیل شده بود و این اساسی ترین لحظه حذف گفتمان چپ از جمهوری اسلامی بود. لحظه ای که بسیاری به غلط آن را به هاشمی یا بازتفسیر اصل 44 و... ربطش میدن. بنیاد رویگردانی جمهوری اسلامی از اندیشه چپ، تحول میدان نیروهای سیاسی بود، یعنی خود گسست 68، تمام اتفاقات بعدی حاصل آن گسست بودند.

بگذار دو نمونه بیاورم. نمونه نخست دوم خرداد 76 بود. راست پسا68 در حالی که به نهاد رهبری رسید کوشش هایی را برای کنترل رقیب آغاز کرد. از جمله نظارت استصوابی و همچنین معرفی نیروهای راست جدیدی که با شناسنامه های تازه در برابر رقیب قدیمی قرار بگیرند. اما چپ با اتکا به قدرت اقناعی و خطابی اش، و بخصوص اینکه تناقضی میان ذهن و عینش نبود و دفاعش از دموکراسی و جامعه مدنی دفاعش از پایگاه حقیقیش بود، توانست دوم خرداد را ببرد. این پیروزی هرچند برای طرف مقابل دور از ذهن نبود، اما شدت رای خاتمی آنها را به هراس انداخت. همین باعث شد که نظارت استصوابی بسته تر شود تا دسترسی رقیب به قدرت سیاسی محدود شود. اما این هنوز کافی نبود، جناح مقابل حالا پایگاه و قدرت ذهنی و عینی جدی داشت، پس حالا باید دستکم قدرت عینی یا اقتصاد را از چنگ آنها بیرون می آورد. چون آنها پیروز همیشگی انتخابات و کابینه ها بودند، پس باید توان اقتصادی گسترده دولت (گاورمنت) کم می شد و از دست نهادهای انتخابی و عمومی به دست محافل معتمد خصوصی سپرده می شد تا قدرتی تثبیت شده برای اقتدارگراها پدید بیاید که از گزند چرخش نیروهای سیاسی آسیبی نبیند. اصلاحات هم با محاسبه دیگری این بازی را پذیرفت، او که فکر میکرد جامعه مدنی و صنفی را با خود دارد، با سپردن منابع عمومی دولتی به بخش خصوصی، لابد آنها را تصاحب می کرد و قدرتش تثبیت می شد، چنانکه بتواند حتا بیرون از حاکمیت هم به حیات خود ادامه دهد. ابتدا خصوصی سازی با نسبت مساوی بین دو جناح پیش رفت، اما اقتدارگرایان متوجه شدند در حالت مساوی این رقیب اصلاح طلب شان است که از این بازی سود می برد، پس بخش خصوصی معتمد خود را پدید آوردند و انباشت ثروتی معنی دار نزد خودی ها را رقم زدند که از طرف رقیب با نام بخش شبهه خصوصی یا خصولتی خوانده می شد. این وضعیت تا سال 88 به جایی رسید که رقیب اصلاح طلب تمام هستی اجتماعی و تاریخی خود را در خطر دید و با تمام وجود در برابر آن ایستاد. خلایی قدرت و کاریزمایی که رهبری دوم نسبت به رهبری اول داشت، در 88 به صورت سیمپتومی حاد بروز کرد. حالا وقت تسویه حساب با رقیب خروج کرده بود، و به این ترتیب با حصر رهبران 88، اصلاح طلبی دموکراسی خواه هم برای همیشه به تاریخ پیوست، چرا که اولا خودش از پیمان نانوشته با طرف مقابل خارج شده بود و ثانیا طرف مقابل نیز آنها را چه در ساحت ایدئولوژی و چه در سطح قدرت سیاسی برای همیشه نامشروع اعلام کرد. چهره سیاست داخلی ایران از سال 90 تا امروز که سال 99 است، عملا چهره ای سیاست زدوده شد. چرا که کثرت عینی و ذهنی نیروهای سیاسی عملا منحل شد و سیاست ایران ملک طلق طیفی گسترده از راست گرایان محافظه کار شد. محافظه کارهای گوناگون که ظاهرا بهم فحش می دهند و میخواهند یک دیگر را بدرند، اما تقریبا جز تفاوت های فردی هیچ تمایز مهمی با هم ندارند. در مناظره تاجزاده و نبوی بر سر برجام در دانشگاه شریف نکته مهمی مطرح شد: اصل مذاکره و حتا توافق با غرب مذموم نیست، مشکل ظریف و روحانی تیمش هستند. از نظر نبوی، مذاکره کننده باید حاج قاسم می بود و نه ظریف کانفورمیست. این دقیقا چکیده دعوای پایداری، اعتدالی و احمدی نژادی سر برجام است. همه ذیل یک دیسکورس و حتا با یک هدف. درست مثل اصل 44. دعوا فقط اینجاست که چه کسی باید فاتح ماجرا باشد و از مواهب داخلی و بین المللی رفع گره با آمریکا سود ببرد.

اما بخش پایانی تحلیل من: بنیاد تمام منازعات سیاست داخلی و حتا خارجی در ایران، نه شکاف چپ و راست است، نه محور مقاومت و محور عادی سازی، نه عدالت و آزادی، و نه نیولیبرال و نیولفت و نه حتا سکولار و مذهبی نیست. شکاف اصلی سیاست در ایران پسا جمهوری اسلامی و پسا 68، خلا و اختلاف معنادار رهبری نخست با رهبری دوم است. تمام دال های دیگر از جمله مبارزه با فساد و تبعیض و... دال های تهی بوده و هستند که تعین و معنا نمی یابند مگر در نسبت با این خلا. اصلاح طلبان درست میگن که حتا در صورت حذف نیروهای اصلاح طلب باز تفکر اصلاحات باقی میماند، اما نه به این علت که تفکری اصیل و برحق تر از طرف مقابل دارند، بل به این سبب که بنیاد اصلاحات بر شکاف مذکور است، خلایی که ذاتی قدرت و هیئت حاکمه است و بدون مرتفع کردن آن، هیچ سیاستی نمی تواند تناقضات ایران را حل و فصل کند. برانداز می گوید پس اصل این هیئت حاکمه را منحل کنیم تا این خلا هم با او رفع شود، اصلاح طلب می گوید مرا جذب هیئت حاکم کنید تا آن را پر کنم و البته حاکمیت هم به هیچ کدام راضی نیست و تنها دنبال نیرویی است که چنین خلایی را در او نبیند و با او بسازد. چیزی از جنس روحانی و رئیسی و قالیباف و...

با این حساب تکلیف چپ نوی تو، جبهه عدالتخواه دیگران و محور مقاومتی های منتقدی مثل علیز و شرکا چیست؟ جدا از تمام مباحث نظری که سابقا داشتیم، باید بگویم تکلیف تمام این نیروهای خاکستری (حتا طیف احمدی نژاد و یا جنبش های دانشجویی) یکسره روشن است؛ تا زمانی که آن شکاف را نبینید و انکار کنید به استخدام هیئت حاکم در می آیید و زمانی که کمترین اشاره به آن بکنید(مثل سرافراز یا احمدی نژاد پسا 90)، تماما از عرصه عمومی و مدنی حذف و طرد میشید. حتا اگر مثل علیز قربان صدقه حزب الله بروید یا از هر ده جمله، شش تایش را به رهبر اول و دوم ارجاع دهید یا به قرآن و...

من نظریه خودم را بر این روایت کلان تاریخی مبتنی میکنم که توصیفی بسیار مجمل و کلی ازش دادم. ایران کنونی محل ستیزه انواع و انحای گوناگون الهیات های سیاسی است. این الهیات های سیاسی در معنای اشمیتی می توانند از چپ رادیکال کمونیستی تا راست محافظه کار اسلامیستی باشند، اما نهایتا همه حول محور قادر مطلق و همچنین خلا ذاتی و تاریخیش شکل گرفتند. اما تمام مساله اینجاست الهیات سیاسی یگانه امکان سیاست نیست، چنانکه اشتراوس در نقد اشمیت به آن اشاره می کند. میدان سیاست، علاوه بر الهیات سیاسی، رقیب سرسخت و مهم دیگری هم دارد: فلسفه سیاسی در معنای اشتراوسی/افلاطونی. تفاوت الهیات سیاسی و فلسفه سیاسی درست همینجاست که در الهیات سیاسی ما قادر متعال (ساورن و حاکم) را مفروض میگیریم اما در فلسفه سیاسی همین فرض را به پرسش میگیریم. دقیقا نظیر تفاوت کلام و فلسفه در زمینه الهیات. فلسفه نه آتئیست است و نه تئیست، فلسفه می پرسد اصلا اول بگو خود خدا چیست/کیست، تا بعد بگوییم هست یا نیست.

بنابراین اگر به قاب ایران معاصر، این بار از چشم انداز فلسفه سیاسی و نه الهیات سیاسی، بازگردیم میتوانیم و بلکه باید بپرسیم: اصلا حاکم عادل و عدالت چیست تا به این برسیم که خمینی و بعدی هایش تا چه حد عادل بودند. همانطور که در کلام وجود خدا را اثبات میکنیم و شبهات را دفع می کنیم و به این ترتیب خلایی که در مفهوم خدای وحیانی است را درز میگیریم، در الهیات سیاسی هم در صدد عمل مشابهی برای نهاد حاکم یا ساورن هستیم. به این ترتیب اصلاح طلبی اساسا چیزی جز الهیات سیاسی حقیقی جمهوری اسلامی نیست. اصلاح طلبی به طور نظری و تاریخی نه بدیل اصولگرایی بلکه مکمل او بوده است. در این معنا امر سیاسی و میدان سیاست در ایران لاجرم با این گفتمان پیوند خورده و خواهد خورد. کدام یک از این جریانات بدیل و مدعی جریان سوم گزینه ای بالقوه برای رهبری سوم دارند؟ حقیقت اینه که نه تنها جریان سومی ها، بلکه خود اصولگرایان اقتدارگرا هم جز رئیسی بدیل و آلترناتیو جدی برای رهبری سوم ندارند، مگر اینکه مثل دور قبل باز بخواهند ماهیت جایگاه رهبری را تغییر بدن و تعدیل کنند که احتمالا هم به چنین چیزی فکر میکنند، هرچند معمار روشن رای و مدبری مثل هاشمی را برای صحنه گردانی در دست ندارند.

به هر حال مرادم از این تحلیل که به درازا کشید این بود که بگم نباید در تحلیلات مان زیادی گول شعارها و تفکراتی را بخوریم که ژست جریان سوم و  «اصلاح طلب اصولگرا دیگه تمومه ماجرا» و... میگیرند. اصلاح طلبی الهیات سیاسی جمهوری اسلامی است و در فقدان فلسفه سیاسی که اصلا جرات کند مبادی الهیاتی سیاسی جمهوری اسلامی را به چالش رادیکال و انتقادی بکشد، یگانه بدیل هم باقی خواهد ماند و نمی توان با انکار وجهه شان در افکار عمومی آنها را تمام شده دانست. من فکر نمی کنم چپ نوی مسلمان تو یا پسا اسلامیسم چیزی از سنخ فلسفه سیاسی و پرسشگری رادیکالی که گفتم باشد، چنانکه خودت هم گفتی پسا اسلامیسم در جست و جوی الهیات سیاسی بدیله و خودش میخواهد یک الهیات سیاسی باشد. اما این الهیات سیاسی چون چشم بر تجربه تاریخی و الهیات سیاسی واقعا موجود جمهوری اسلامی (اصلاحات) میبندد و نمی خواهد نسبتش را با آن روشن کند، دالی تهی و انتزاعی و بی اثر باقی میماند که در لحظه خطر با کمترین هزینه هم حذف می شود.

طبعا من مایل به مداخله سیاسی در وضعیت نیستم و فلسفه سیاسی و زیست نظروزانه را ارجح میدانم هم برای خود و هم برای ایران، اما اگر کسی چنان تمایلی داشت به نظرم تنها راه واقعا موجود همانجاست. جایی که نزاع بر سر خلا قدرت ذاتی حاکم درگرفته، و نه جایی که با شمشیر چوبی به جنگ دن کیشوتی با آسیاب بادی سرمایه داری، غرب، فساد، استبداد، انحصارگرایی و... می روند. به تعبیر خداوندگار الهیات سیاسی، لحظه اساسی سیاست و امر سیاسی، لحظه تشخیص دشمن و تصمیم گرفتن در نسبت با اوست. بلاتکلیفی و بی تصمیمی در قبال دشمن و یا انتخاب دشمنان فرعی به جای اصلی، حاصلی جز سیاست زدایی و اضمحلال امر سیاسی ندارد. کافی است 88 را با 96 و 98 قیاس کنیم. جدا از محتوای طبقاتی و سوگیری درست یا نادرست 88، این 88 بود که جنبشی سیاسی و موثر در افق سیاست ایران بود و میدان سیاست را برای همیشه تغییر داد. 96 و 98 به رغم گستردگی و تعداد تلفات بیشتر و... عملا چیزی نبود جز شورش هایی که حکومت باید مدیریتش کند و البته چنین هم کرد. 88 پیشنهاد سیاسی روشنی داشت و به رغم حصر رهبرانش، پیشنهادش هم عملی شد (مذاکرات برجامی که از همان 91 و از طرف جلیلی و مخفیانه آغاز شد و توسط ظریف و روحانی به پایان رسید و وجهه مردمی و آشکار یافت). این پیشنهاد سیاسی درست یا غلط، محل اجماع همه بود حتا خود احمدی نژاد و پایداری ها. 88 دال تهی نبود برخلاف 96 و 98 که از پهلوی تا قالیباف برایش مدلول تراشیدند و محتوا برایش جعل کردند. این بخوبی نشون میده که مختصات امر سیاسی در ایران کجاست.

این شمه ای بود از نظر سیاسی و مدنی من نسبت به حیثیت و هویت سیاسی چپ نوی تو. به

 هر حال برای هر فیلسوف سیاسی در معنای سقراطی افلاطونی و اشتراوسی ضرورت دارد که از محتوای تفکرش هم به نحو فلسفی و نظری دفاع کند، هم به صورت عملی و مدنی.

به امید گفت و گوهای بیشتر

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد