آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

پناهیان و مشکل الهیاتی سیاسی

میلاد درباره حاج آقای پناهیان من مشکل معرفتی بیشتری با تو دارم تا با ایشان.

پناهیان در مصاحبه اش درباره سبک زندگی جهادی اساسا چیزی نگفته که در نظر یا عمل الان نقضش کرده باشه. محتوای اون مصاحبه همان موقعش هم برای من همین محتوای حرف ها و سبک زندگی کنونیش بود. دگردیسی یا گشت گفتمانی یا تحول در سیره عملی رخ نداده. اگر گزندگی طعنه من رو ببخشی، باید بگم اتمسفر پست کلونیالیستی و مالتی کالچر کانادایی تو بهت امکان نمی داد این دلالت ها رو در حرف های اون موقع پناهیان ببینی.

برای خواندن دلالت های گفتمان «سبک زندگی جهادی» باید عینک تئوری تیز تری داشت یا دست کم تجربه زیسته نزدیکتری با این جماعت داشت.

سبک زندگی جهادی که این منبری تبلیغ می کنه (کاش شان کلمه نظریه پردازی رو حفظ کنیم و به هر خطابه ی تبلیغی نگیم نظریه)، اساسا هنوز هم با لیبرالیسم ناسازگاره، به این دلیل ساده که آزادی رو هنوز هم مثل اون زمان برای انسان به طور کل برسمیت نمی شناسه. حاج آقا چه اون موقع که در مذمت تکنوبوروکراسی خشک و تر می بافت، چه الان که کم مانده با دشنه و درفش جگر دگراندیش ها را بیرون بکشد، به یک اندازه دشمن لیبرالیسمه.

اما مساله ای که تو و رفقای جدیدا منتقد این منبری بهش توجه میکنید هم چیز جدید یا خلاف گفته های سابقش نیست. انباشت ثروت و مالکیت خصوصی و انحصار و... در آن زمان هم به طور مطلق محل نقد منبری ما نبود، اون منتقد این داستان ها بود، چون این سبک انباشت ثروت و قدرت را در دستان شیطان و انسان غیر خداجو غلط میدانست، اگر همین امور از سوی انسان خداجوی جهادی رخ بده دیگر مذموم نیست. این اون الهیات سیاسی است که اتفاقا از همان زمان که خزعبلات سبک زندگی جهادی را می بافت، به صراحت دست اندرکار پایه ریزیش بود. اون زمان الهیات سیاسی و مبانی نظریش را گفت، این زمان با ملک متری 40 هزار تومن و سهام مفت کارخانه ماکارونی و... تجلی عملیش رو میبینیم و البته تجلی گفتمانیش رو هم در منبرهای متاخرش.

من فکر میکنم ریشه مشکل پناهیان و صورت بندی تو از پسا اسلامیسم یکیه: الهیات سیاسی. اما منظورم چیه؟ 

مشکل اساسی الهیات سیاسی بماهو اینجاست که مبتنی بر اصل ایمان و اطاعت و رضایته. تو نمی تونی با این مبنا الهیات سیاسی رقابت خیر و شر بسازی. الهیات سیاسی میخواهد تکلیف زیست مومن را در دنیا مشخص کند، نه تکلیف زیست انسان بماهو انسان را. برای همین هم خیر و شر را تعریف میکند تا روشن شود مومن چه باید بکند و چه باید نکند. چیزی شبیه رقابت خیر و شر، معنایی جز بلاتکلیفی و تعلیق الهیات سیاسی ندارد. ولو صد روایت و حدیث به نفع چنین رقابت و تعلیقی فهرست کنی. مبنای آزادی باید آزادی باشد نه تحکم. نمی شود گفت به حکم خدا و اطاعت از او ما خلایق رو آزاد میگذاریم. اگر کسی چنین گفت اساسا به لحاظ تئوریک سخن بی معنا گفته و قطعا و قاعدتا به لحاظ پراتیک دنبال منافع و منظورهایی خاص است. منابر امثال پناهیان از این رتوریک دقیقا استفاده کردند. البته تاکید پناهیان بیشتر بر عدالت بود تا آزادی ولی همانقدر مفهوم عدالت را تهی از معنا و ابزاری استفاده می کرد. اگر به کسی بگوییم دین ما تو را  «محکوم به آزادی» میکند همانقدر گزاره بی معنا گفته ایم که بگوییم دین ما به حکم خدا حکم به عدالت میکند. ازادی و عدالتی که دین تجویز کند با آزادی و عدالت انسانی مشترک لفظی است. همانطور که نقد تو و پناهیان به لبیرالیسم مشترک لفظی بود.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد