آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

نصیری و مساله حجاب اجباری

نقدی تلگرافی بر استدلالت علیه حجاب اجباری: بنیاد دین ایمان است و بنیاد ایمان اطاعت. اون صورتی از اختیار که دین بر آن تاکید دارد، آزادی برای اطاعت از خداست.

بنیاد آزادی سیاسی اما راسیونالیسم است، یعنی این اصل که عقل میتواند به دانش مطلق برسد، پس اگر سوژه آزاد باشد میتواند متناسب با نظم هستی و تاریخ عمل کند.

در دین ازادی نقطه عزیمت و غایت القصوا ایمان است، در غرب مبنا دانش مطلق است و غایت ازادی.

قاعدتا منظورم موافقت با حجاب اجباری نیست، منظورم نقد تصور مغشوشی از دینه که پشت استدلال شما دوستان هست.

ته صحبت نصیری یک چیزه: حالا که اجبار حجاب داره به ضرر وجهه عمومی و مصالح متدینین تمام میشه باید ماجرا را متوقف کرد، حالا در شرایطی که چنین نباشه چی؟ قطعا اجبار حجاب هیچ مشکلی ایجاد نمیکنه دز اون صورت! مثالش، دهه شصت که فضای باز گردش اطلاعات و مقاومت جمعی موثر امروز نبود، همین نصیری توی کیهان داشت به نفع اجبار حجاب می نوشت، حالا هوا پس شده پس باید کمی کوتاه آمد!

این اسمش نقد حجاب اجباری نیست، بلکه تعلیق موقت حجاب اجباریه. تفاوت بین cease و cancel که منتقدان برجام درباره تحریم ها بهش اشاره میکردند، در اینجا بسیار درس آموزه!

  

این از نصیری رند، اما تو و روشنفکران دینی که میخواهید نفس اجبار حجاب رو بر مبنای نفس متن مقدش نفی کنید یک دردسر تئوریک بزرگ دارید، با مقوله ایمان و تعبد و اطاعت به عنوان شالوده زیست دینی نمی توانید کاری بکنید. اطاعت متضاد با هر گونه آزادی نیست، اطاعت و تعبد اصلا یعنی به کار بستن آزادی در خدمت خداوند و اجرای احکام او

تعبد و زیست دینی با آزادی به مثابه غایت و ارزش فی نفسه جمع ناپذیره. آزادی همچون ارزش جوهری انسان و هستی اساسا هیچ ربطی با متن مقدس پیدا نمی کند.

حالا مشکل استدلال یا مغالطه تو و روشنفکری دینی اینجاست: تو میگی این گزاره کاذبه چون اصلا اساس دین ازادی است پس اجبار ضد دینی است. پاسخ من: اساس دین آزادی به مثابه ابزار اطاعت و تعبد است، نه آزادی به مثابه ارزش فی نفسه. پس دین قدمی از اصولش کوتاه نمیاد با استدلال تو، بلکه اتفاقا با استدلال تو تحکم دین تقویت هم میشه.


راه حل عملی من چیه؟ تصور نمی کنم بحث درباره «اجبار» حجاب راه به جای خاصی ببره یا بحث رادیکال و مهمی برای الهیات سیاسی اسلام باشه. این بحث حداکثر همانطور که در استدلال های نصیری میبینیم یک بحث «دیپلماتیک» و «مصلحت اندیشانه» است، چرا؟ چون محل دعوایش غیر مومنین است: ما باید سر دختران غیر مومن حجاب بکنیم یا نه؟ یکی میگه باید بکنیم چون. دین میگه، یکی میگه نباید «به زور» بکنیم چون آبروی دین میره. اما اصل بحث اینجاست: دین چرا باید اصلا سر همان دختران مومن حجاب بکند؟ مساله اصلا «اجبار» حجاب نیست، مساله  «خود حجاب» است. بحران الهیاتی سیاسی اصلی اینجا رخ داده، در قلب خود مومنین، در بی معناشدن حجاب برای خود مومنین و نه در تمکین یا عدم تمکین غیرمومنین. غیرمومنین هر وقت زورشان رسید و قوانین و قدرت سیاسی را تصاحب کردند خود به خود حجاب را لغو میکنند بدون نیاز به هیچ بحث خاص نظری. حجاب برای دختران غیرمومن یک پرابلم الهیاتی نیست، یک نشان شکست سیاسی است، مثل وقتی که طرفداران تیم بازنده در دربی باید از کنار شادی و پایبکوبی طرفداران تیم برنده عبور  کنند و آنها را تحمل کنند، تحمل حجاب برای آنان صرفا همین است و همانطور که طرفداران تیم بازنده می دانند هیچ شکستی ابدی نیست و ممکن است در دربی بعدی آنها برنده شوند، پس دچار بحران و ناامیدی و نیهیلیسم مطلق هم نمیشن. حداکثر برخی شان شاید واکنش لحظه ای نشان دهند و بگذرند.

بحران اما اتفاقا مربوط به خود مومنین است، کسانی که مساله برایشان فقط سیاسی نیست، بلکه «الهیاتی سیاسی» است. حجاب برای غیر مومن شاید یک اجبار باشد شاید هم نباشد، اما قطعا برای خود مومن یک اجبار و الزام است. برای رفع این بحران مومنان باید حجاب را اتفاقا برای «خودشان» بازتعریف کنند. اینکه اصلا خود این پدیده برای خودشان چه دلالت و اهمیت «دینی» دارد و چه قدر حاضرند از درون ضرورتش را پذیرا باشند. اینکه دختر محجبه حجاب سر میکند تا از شر مردان هیز در امان باشد، اسمش دلالت دینی نیست، یک جور امنیت روانی است که شاید به هزار روش دیگر هم بتواند تامین شود. ایضا تاکید بر جنبه حیثیتی و هویتی حجاب که آن هم صرفا اجتماعی و بی ربط به دین است. تا بحران معنای حجاب برای خود دینداران رفع نشود، تنش های ناشی از حجاب اجباری هم رفع نمی شود. مثالی بزنم، زنان محجبه چرا به بی حجاب ها و بدحجاب ها پرخاش می کنند. پاسخ روانکاوی روشن است: آنها خودشان از تحمل حجاب معذبند و از اینکه دیگری این عذاب را نپذیرفته دچار رنجش می شوند. دیگری نباید ازاد باشد وقتی من هم ازاد نیستم. بحران حجاب اینجاست. حجاب چون برای خود مومن بی معناست، پس آن را با خشونت و پرخاش به دیگری ارائه میکند. اگر حجاب برای خودش معنایی داشت، می توانست آن معنا را به دیگری ارائه کند، اما حالا معنایی در کار نیست، لاجرم به صورت خشونت بروز میکند. مثالی بزنم. من فردا باید بروم سر کار، اما لازم نیست کسی مرا با پرخاش مجبور به کار کردن کند، چون کار کردن برای من «یعنی» امکان معاش، اگر بخواهم معنای معیشت را تحقق بخشم باید کار کنم. اما اگر اسیر جنگی در یک اردوگاه کار اجباری باشم، باید به زور گزنک بروم سر کارم، چون آن کار برایم معنایی ندارد که بخواهد میلی در من برانگیزد. بحران مربوط به خود حجاب است، حجاب برای خود مومنین، وگرنه برای غیر مومنین یک کل کل سیاسی است و بس.

اما چرا خود حجاب دچار بحران شده؟ پاسخ این سوال پیچیده تر و طولانی تر از چیزیه که من بتونم تکلیفش رو اینجا روشن کنم، اما حداقل این را میدانم و می توانم بگویم که کل بنیان الهیات سیاسی وحیانی، یعنی زیست بر مبنای ایمان و تعبد و اطاعت دچار بحرانه و حجاب هم به تبع اون بحران کلی بحرانی شده. پس اگر بحث را از مباحث سطحی و تدافعی و واکنشی به سطح مبانی و مبادی نبریم، اصلا امیدی به حلش نمیشه داشت. اینکه مثل نصیری بگی مسلمانان و دولتشون حالا اونقدرام زورگو نیستن، یا مثل روشنفکران دینی بگی آزادی و دین در قرائت خاصی از دین قابل جمعند، یا مثل تو بگیم اصلا اساس خود دین آزادیه، تمام این پاسخ به اون مسائل بنیادین بی توجهه. مساله ستیز و تنش همیشگی میان زیست مومنانه و زیست آزادانه است، انکار کردن این تنش یا رفوع کردنش، کمکی به اصل مساله نمی کنه. جامعه باید بتونه به این شکاف فکر کنه تا بتونه راه درست و معتدل رو پیش بگیره. غش کردن به جانب صرفا یک طرف حاصلش نیهیلیسمه. یا نیهیلیسم سکولار یا نیهیلیسم رگولار. عقل زمانی میتونه راه اعتدال پیش بگیره و از افراط و تفریط پرهیز کنه که دو طرف شکاف و نفس شکاف رو بتونه به درستی و دقت ببینه، منحل و مغشوش کردن مرز این دو گونه زندگی در عمل چشم عقل عملی رو کور میکنه...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد