آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

گفت و گویی بر سر رتوریک عاشورا

در نهایت هم یک سوال مهم بعد از تمام این بحث های تئوریک باقی میمونه. اگر اصلا تمام مقدمات تو رو بپذیریم یعنی ماجرای منطق خروج و... چرا باید داستان عاشورا را طوری روایت کرد که توش فقط یزید طرف انحصارطلب باشه؟ بگذار سوالی بپرسم که طرحش برای وجدان تاریخی شیعی همیشه دشوار بوده و به سکوت برگزار شده: چرا حرکت حسین از سر انحصارطلبی نیست؟

برخی میگن یزید سلطنت موروثی رو احیا و سنت نبوی رو به این طریق منحرف کرد. سوال: مگر منطق بدیل طرف مقابل چه بود؟ چیزی جز امامت موروثی؟ بیایید هم به استناد نهج البلاغه، هم غدیر و... قبول کنیم علی حاکم فضیلتمند و بالقوه عادلی بود (میگویم بالقوه چون اصلا به حکومت نرسید که بالفعل شه)، سوال اینجاست که تحت چه منطقی فضیلت عدالت علی به حسنین و از آنجا به نوادگان و اخلافش سرایت میکنه؟ جز وراثت؟ مگر سلطنت موروثی چیزی جز این بود؟

بیا با هم صادق باشیم، وجدان تاریخی شیعه و بالخصوص تشیع سیاسی هیچ وقت این سوالات رو مطرح نکرد، چه رسد به اینکه پاسخی ولو مغالطی برایشان فرآهم کند...

  ادامه مطلب ...

جدال با رتوریک عاشورا

حالا میلاد اگر حوصله و تمایل به ادامه این بحث داشته باشی، میتونم فارغ از مصداق عاشورا، باز وارد دیالوگ انتقادی با منطقت بشم.

اول اینکه تصور میکنم منطق خروج، یک منطق سایکوپتیک و ضد اجتماع و عرف و کامن ولث هست. این منطق اگر بخواد مبنای یک تفکر اجتماعی و سیاسی قرار بگیره دچار تناقض و بحران میشه. اما چرا؟

به مثال بیع و بیعت و غش در بیع برگردیم. تو شیر فاسد به من میفروشی، اما من قبول نمی کنم، من با تو وارد معامله نمیشم چون متوجه تقلب آشکارت شدم. در اینجا من اصل بیع و بیعت را نفی نکردم، من این بیع خاص رو فسخ کردم. اما منطق خروج، منطق نفی نفس بیعته. من دیگه نمیگم از تو شیر نمی خرم چون شیرت فاسده، من میگم دیگه نباید از تو چیزی خرید، من از دایره مبایعه با تو خارج میشم و تو را نفی میکنم. نفی مستقیم و بی واسطه.

به مصداق شیعه برگردیم، شیعه میگه من وارد بیعت با امویان و دیگر سلاطین نمیشم، بر اساس تفسیر تو، دلیل اصلی اونها اینه که نفس سلطنت و نهاد قدرت رو نامشروع میدونن نه خود حاکم را، چرا؟ چون آنها از اساس در ناحیه ی خارج از عرف و قراردادند، آنها متعلق به سرزمین اسرارآمیز وحی اند. طبعیت آنها، توپوس ذاتی آنها خارجی است. حالا سوال اینجاست که با این اوصاف اصلا میشه قراردادی بست و اجتماعی بر اساس نفع مشترک انسانی تشکیل داد؟ البته اگر آنها به جای نفی مستقیم و بی واسطه و غیردیالکتیکی حاکم و حکومتش، در صدد نفی واسطه مند و دیالکتیکی حاکم و حکومت باشند، داستان تماما متفاوت خواهد بود. در این صورت آنها از شیر فروش شیر فاسدش را نمی خرند، نه تمام شیرش را. آن وقت است که راهی برای مبایعه و کامن سنس و کامن ولث و عرف و بنابراین مدنیت انسانی گشوده میشه.

اما آیا این شیعه رو بیش از حد عرفی و سکولار میکنه؟ فکر نمی کنم، ساحت رمز سرجاشه، ساحت رمز ساحت غیبه. ساحت غیب همیشه هست بی اینکه ضرورتا حاضر باشه. غیب خارج نیست، غیب میتواند در داخل هم باشد و اصلا غیب اصلی در داخل است، در باطن. این باطنی گرایی به تعبیر کربن، باطل السحر سکولاریسم و عرفی شدن صرف شیعه است. اگر کسی به باطن بی توجه باشد، البته که غیب را جز در خارج لحاظ نمیکند و شیعه و پیامبر و امر قدسی را یکسره از سنخ خارج لحاظ میکند. کاری که فکر میکنم تو همینطور شریعتی میکنید.


یک پانوشت هم درباره بارتلبی و  «ترجیح میدهم که نه»ی او به ذهنم میرسه. بارتلبی برای رادیکال های معاصر اروپایی فیگور جذابیه، از دلوز و آگامبن تا ژیژک و بقیه. آیا من با نفی منطق خروج دارم ایده بارتلبی رو رد میکنم؟ پاسخم به این هم منفیه. منطق خروجی که تو صورت بندی میکنی قبل از هر چیز منطقی بر اساس دوگانه وحی و عرفه. اما در بارتلبی همه چیز همانطوره با این تفاوت که در اینجا دیگه پای وحی وسط نیست. جدا از اینکه میشه با محتوای سیاسی خود بارتلبی مواجهه نقادانه جدی داشت، اما نباید فراموش کرد که بارتلبی هیچ راز و رمز عجیبی پشت سرش نداشت، بی نهایت زمینی و عرفی بود، درست مثل قصر کافکا. هرچند رازآمیز به نظر میرسید اما هیچ رازی نداشت و تقلایی هم برای مرموز بودن نداشت. بارتلبی بود که حقیقتا خارج ایستاده بود بدون هیچ قداست و باطنی گرایی. برای همین هم بارتلبی برای فیلسوفان سیاسی جذابه، چون آمیزه دیالکتیکی تراژدی و کمدی است که پیشتر گفته بودم، یعنی دقیقا چیزی که  «فلسفه» (و نه الهیات) سیاسی دنبال اونه. به نظرم تو در عاشورا و حسینش دنبال بارتلبی میگردی، همونطور که در الهیات سیاسی دنبال فلسفه سیاسی هستی. اما این نقطه عمیقا تردید آمیز است. نه صرفا به سبب دانش نظری که درباره ماهیت و نسبت فلسفه سیاسی با الهیات سیاسی داریم، بلکه بیش از هر چیز به سبب تجربه مستقیمی که از الهیات سیاسی شیعی یا به تعبیر تو، اسلامیسم، داریم....

  ادامه مطلب ...