آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

اصالت فرهنگ؛ پاشنه آشیل سیاست ورزی ایرانی

[در واکنش به طرح جدید پلیس برای برخورد با بی حجابی در اماکن عمومی، درست بعد از مناظرات درباره حجاب اجباری در تلویزیون:]


پیشتر هم نوشته بودم بحث های تئوریک شما دوستان هیچ گشایش ملموسی در جهان خارج و واقعیت ایجاد نمی کنه، تنها بر هم خوردن توازن قوای عینی میتونه تاثیری در قدرت سیاسی کنونی پدید بیاره. این [خبر اخیر] هم [در حکم] شاهد[ی بود که] از غیب [رسید]! ایراد نگاه شما اینه که در شناخت ماهیت طرف مقابل دچار خطا شدید. فکر میکنید مساله برای قدرت سیاسی چیزی از سنخ فرهنگ و اخلاق و تعلیم و تربیت انسانی است که بر یک مبنای نظری خاص مبتنی شده. این تصور از قدرت سیاسی، فرض کردن یک جور فلسفه سیاسی قابل دیالوگ تئوریک برای قدرته. در صورتی که قدرت سیاسی کنونی اساسا الهیات سیاسی و وحیانی رو به عنوان مبنای مشروع خود برگزیده و نه یک فلسفه سیاسی انسانی. این به این معناست که ارزش ها و هنجارهای من (وحی) مطلقند و فقط محذورات و محدودیت های عملی (توازن قوا) بر اجرای اونها قید وارد میکند و نه هیچ بحث تئوریک دیگر. این ارزش ها چون و چرا و نقد ناپذیرند چون اصلا یک موجودیت الهی و فرا انسانی اونها رو وضع کرده نه یک پایگاه انسانی که بتوان با آن بحث و جدل کرد. این نکته را نصیری خوب فهمیده و هنوز به آن باور دارد، فرقش با حاکمیت اینجاست که برخلاف تشخیص حاکمیت، مقدورات و محذورات عملی را [برای اجرای حجاب اجباری] مهیا نمیداند 


 میدانی چرا قدرت [سیاسی] صدای امثال شما را نمی شنود؟ این بحث های نصیری و مشابه اون از دهه شصت تا امروز در جریان بوده و از کسانی مثل یوسفی اشکوری در دهه 60 تا سروش در دهه 70 تا احمدی نژاد در دهه 80 و نصیری در دهه 90 یک بند این موضوع را با مبادی استدلالی گوناگون طرح کردند اما افاقه نکرد که نکرد. شماها با وجود اینکه از پایگاه های فکری مختلفید همه در خطایی که پیشتر نوشتم شریکید. همه تصور میکنید بحث اساسا فکری فرهنگی نظری است. توگویی ابتدا پارلمانی تشکیل شده، نظریه پردازها و متفکرینی دور هم جمع شدند و بحث ها کردند تا به ضابطه حکمرانی کنونی رسیدند و حالا شما باید ایرادات مباحث و استدلال هایشان را نشان دهید تا آنها هم تصمیم شان را تغییر دهند و وضع را دگرگون کنند. این خطا که من اسمش رو اصالت فرهنگ میذارم، فراگیرتر از مسائل سیاسی است. در ساحت اجتماعی و فردی هم ما کماکان با این لنز غلط به مسائل نگاه می کنیم. از شریعتی تا ملکیان به رغم پایگاه های فکری متضاد، همه تصور میکنند با انقلابی در ساحت آگاهی و باورهای جمعی میتوان انحطاط و امراض اجتماعی را مرتفع کرد. اما این نگاه بر تصوری غلط از ماهیت انسان مبتنی است. برخلاف نظر ملکیان و شریعتی، یک روشنگری یا عقلانیت یا ایدئولوژی یک تنه قادر نیست باورهای فردی و جمعی ما رو متحول کنه، چه برسه به رفتارهای فردی و جمعی و اوضاع اجتماعی و سیاسی ما. برای بهروزی اجتماعی ضرورتی نیست که حتا باورهای خرافی را تماما از یک جامعه پاک کنیم، کافی است چنان نظم اجتماعی و نهادی پدید بیاریم که رفتارهای نامتعادل و نامعتدل افراد و جمع ها را تعدیل و کنترل کند. نه می شود و نه می توان باور افراد خشک مذهب دیگرستیز را از مغزشان پاک کرد، اما میتوان با وضع نهادها و قوانین مدبرانه رفتار آنها را محدود کرد تا متعرض حقوق و آسایش اولیه دیگران نشوند. همینطور درمورد سکولارها و آگنوستیک ها و... این نهاد است که نجات بخش است و نه باور و فرهنگ. کما اینکه ثبات و پیشرفت کشورهای غربی از فرهنگ و نظام باورهاشون لزوما ناشی نشده، بلکه وجود نهادها و قوانین و توازن قوا این توسعه پایدار رو براشون پدید آورده.

یک نکته دیگر هم به نظرم در رویکرد تو به این ماجرا قابل نقده. اساس استراتژی تو در نقد وضع موجود به نظرم به موضع اولیه فوکو در قبال انقلاب ایران برمیگرده. از فوکو پرسیدند که تو چطور از برآمدن چیزی به اسم  «استیت مذهبی» استقبال میکنی و از خطراتش چشم می پوشی؟ پاسخ فوکو به نظرم چیزی جز فلسفه سیاسی میلاد دخانچی نیست: «در تعبیر استیت اسلامی، آنچه نگران کننده است مفهوم اسلام یا مذهب نیست، بلکه مفهوم استیت است که خطرناک است». به زبان ساده، اسلام به ذات خود ندارد عیبی، آن عیب که هست از استیت ماست. من به دو دلیل مخالف نظر فوکو هستم. دلیل اولم فلسفه وجودی استیت است، چیزی که دیروز مفصل توضیحش دادم و امروز هم باز تصریح کردم که اتفاقا همین استیت میتونه امکان و راه توسعه رو برای جماعات و انسان ها باز کنه. اما دلیل دومم به تصور معیوب فوکو از مذهب برمیگرده. اینکه فوکو مذهب رو نوعی فرهنگ و معنویت می فهمه، و از چیزی به اسم معنویت سیاسی سخن میگه، نشون میده که برخلاف استاد بزرگش نیچه، هیچ تصور تاریخی و دقیقی از ماهیت مذهب و نسبتش با قدرت و حکمرانی ندارد، و به تعبیر اشتراوسی اساسا با پرابلم الهیاتی سیاسی آشنا نیست. مذهب در تاریخ تطورش، مکمل فرهنگی و معنوی سخت افزار حکمرانی نبوده، این تصور یکسویه ی مارکسیستی است که مذهب را روبنا و ایدئولوژی می فهمیده. اتفاقا نیچه، استاد و مراد فوکو، در این مورد نظری کاملا وارونه دارد. مذهب نه روبنای فرهنگی معنوی ایدئولوژیک قدرت، بلکه خودش تعین و تحقق اراده به قدرتی متافیزیکی در کره ارض بوده است. روایت شگرف نیچه از پیدایش یهودیت و مسیحیت در کتاب شاهکارش، تبارشناسی اخلاق، نشان می دهد که چگونه آن صورت معنوی در ادیان توحیدی، نه روبنا بلکه تحقق تام و تمام اراده به قدرتی متافیزیکی است، و اتفاقا در روشنگری و مدرنیته همین قدرت متافیزیکی بدل به استیت همه توان می شود (این را در فقره مشهور نیچه در چنین گفت زرتشت میبینیم، جایی که نیچه با هنرمندی تمام از بت جدید، یعنی استیت سخن میگوید که یگانه خدای مابعد روشنگری در اروپا بوده است).

در واقع تمایز فوکو بین استیت و مذهب، و حمله او به استیت، هرچند یک جهت گیری مادی و نهادی به نظر میاد، اما در واقع یک اصالت فرهنگ نقابدار و مضاعف بیش نیست. مذهب قبل از آنکه یک تئوری و نظریه فرهنگی تربیتی باشد، یک عینیت و مادیت است، یک رابطه قدرت متافیزیکی است و اولین جایی است که با بشر با چیزی از سنخ قدرت تام و همه توان (omnipotent) ملاقات میکند و با آن آشنا می شود. چنین چیزی یک معنویت بالذات نیست که حالا در انقلاب ایران بخواهد مازادی سیاسی ایجاد کند، از قضا این موجودیت، چنانکه نیچه به دقت تشخیص داد و تشریح کرد بالذات سیاسی است.

اما چرا فیلسوفی به عظمت فوکو که قطعا بهتر از من نیچه میدانست دچار چنین سوبرداشت مهلکی می شود که پای یاوه ای همچون «معنویت سیاسی» را پیش بکشد و اساسا از پیوند ماهوی استیت و مذهب بی خبر باشد؟ به نظرم فوکو دو مشکل داشت. یک مشکل نظری و یک مشکل عملی.

مشکل نظری او نشناختن نیچه نبود، بلکه نشناختن هابز بود. فوکو هیچ وقت نخواست هابز را دقیق بشناسد و به پروبلماتیک فلسفه سیاسی مستقیما چشم بدوزد. فوکو به جای فلسفه سیاسی و جستجوی آن نزد پدرانش نظیر افلاطون و هابز و ماکیاولی ترجیح داد به سبکی شبهه مارکسی به تبارشناسی صرف حکمرانی بپردازد و به جای روایت کلان و متافیزیکی استیت، با میکروسکوپ تبارشناختی به روابط ریز قدرت چشم بدوزد. قطعا رویکرد فوکو چیزهای بسیار مهمی درباره چیستی حکمرانی جدید به ما آموخت، اما لاجرم از چیزهایی هم چشم پوشید که مهمترین آن اساس استیت مدرن بود که بر تقابل وضع طبیعی و وضع مدنی ریشه داشت. خود فوکو آنارشیست نبود، اما همین غفلت یا تغافل او نسبت به این مساله، نظریات او را مطلوب نظر آنارشیست های پست مدرن کرد. اما این چه ربطی به قضاوت غلط فوکو در باب معنویت سیاسی دارد؟

این دقیقا به ایراد پراتیک فوکو بازمیگردد. فوکو توجه نکرد که هر حاکمیت و استیتی، استیت مدرن نیست و اساسا هر آنچه ذیل استیت مدرن بحث شود، قابل تعمیم به استیت غیرمدرن نیست. رژیم پهلوی یک استیت شبهه مدرن بود و آنچه در ذیل آن رخ میداد صرفا «شبیه به وقایع استیت مدرن غربی» بود. حرکت اعتراضی و جمعی مردم در اروپا و در دل یک استیت مدرن تثبیت شده، شاید بتواند چیزی شبیه به یک معنویت سیاسی و پست مدرن باشد، چرا که اتباع استیت مدرن، شهروندانی ذی حق و آزاد هستند که بر اساس نظام باورها دست به انتخاب سبک زندگی و کنش سیاسی می زنند. اینکه کسانی در قلب اروپا سبک زندگی اسلامی برگزینند و هویت جمعی مسلمان و پروژه سیاسی مبتنی بر اسلام فرهنگی خود اختیار کنند، غیر از اتفاقی بود که در ایران جریان داشت و دارد. اینجا اسلام یک نظام باور و انتخاب سیاسی و ابژه فکری شهروندان و سوژه های آزاد نبود و نیست، اسلام در اینجا خود شبکه و رابطه قدرت است، خود متافیزیکی که استیت ساخت و می سازد. اسلام اینجا معنویت سیاسی و مازاد نبود، خود سیاست بود. چرا فوکو این را نمی دید؟ دقیقا به دلیل همان خطای تئوریک (نشناختن هابز). دولت پهلوی ظاهری مدرن از خود نشان میداد، گویی استیتی است که شهروندان و سوژه های آزادش هر کدام دارند ازادانه دست به انتخاب نظام باور و سبک زندگی و کنش سیاسی می زنند. این توهم در میان اپوزیسیون دولت پهلوی هم شدید و فراگیر بود. یک چپ مارکسیست فکر میکرد همانطوری چپ شده که اعضای حزب کمونیست فرانسه یا حزب کارگر انگلستان. آنها فکر میکردند همینکه پرولترند و وحدت طبقاتی با تمام پرولترها دارند پس حتمن با آنها هم سرشت و هم سرنوشتند. همچنین لیبرال ها و ملی مذهبی ها و دیگران نیز از توهم مشابهی در رنج بودند. تصور می کردند کنشگری سیاسی شان ذاتا تفاوتی با یک غربی انقلابی ندارد. فوکو در اتمسفر همین توهم قرار گرفت و چون هابز را دقیق نخوانده بود که بفهمد اساسا وجود شهروند آزاد به تحقق استیت مدرن گره خورده، دچار این گمراهی شد که اسلامیست ها رو کنشگران بر پایه معنویت سیاسی بفهمد، درست مثل تصویر غلط این کنشگران از خودشان. تاریخ نهایتا ثابت کرد که این تصور تا چه پایه بی پایه بود. تمام نیروهای متکثر حذف شدند مگر نیروهایی که تابع الهیات سیاسی شیعی بودند، حتا با اسلامیست های معنوی و مسلمانان سنتی هم مماشات نشد. این واقعه بی مقدمه و دور از ذهن نبود، متافیزیک قدرت از همان ابتدا در الهیات سیاسی اسلامی حاضر بود. 

متاسفانه امروز، هنوز هم جریانات فکری و اجتماعی دچار همان توهمات مشابهند. فکر میکنند در ظل و ذیل استیتی مدرن زیست می کنند که بر فلسفه سیاسی و مبانی نظری انسانی بنا شده است. فکر میکنند اگر در سطح جامعه تکثر و کثرت فرهنگی هست یا به قول علیز اگر نزاع سیاسی و تنش اجتماعی وجود دارد، لابد مردم دارند تمرین دموکراسی میکنند و کشور دارد دموکرات تر می شود. دوستان هنوز در حاله اصالت فرهنگ و اتمسفر معنویت سیاسی تنفس و زیست می کنند. کثرت و تکثر و تنش زمانی میتواند نشانه رواداری و دموکراسی باشد که به مثابه قدرت و حق مشروع و اساسی از جانب قدرت سیاسی و حقوقی به رسمیت شناخته و پاس داشته شود. نه اینکه به سبب ضعف قدرت مرکزی و ناتوانی از سرکوب و یکپارچه کردن همه کثرات و سبک زندگی ها، کثرت و تنشی در جامعه پیدا شود. اینکه استیت ماقبل مدنی ما زورش نمی رسد من دگراندیش را خفه کند یا شال خانمها را به چادر بدل کند نشانه رواداری نیست، نشانه این است که «زور»ش نمی رسد، هرچند «تمنا»ی آن را دارد و بی پرده می گوید. در چنین فضایی بحث های نصیری و دوستان قطعا کمکی به حل بحران ما، که همانا فقدان وضع مدنی است، نمی کند. این بحث های نصیری درست مثل بحث های اسلافش (از یوسفی اشکوری تا سروش و مشایی) اولا در فقدان حاکمیت قانون و قرارداد اجتماعی هیچ پشتوانه ی عملی برای تحقق ندارد، و بلکه به سبب شریعت و الهیات سیاسی وحیانی صد جور مانع قوی فراپیش خود دارد، در ثانی به سبب همین فقدان مبانی نظری و مبادی نهادی و عملی، به ناگزیر به همین وضع موجود در می آویزد. یعنی می گوید آهای قدرت سیاسی، دست از حجاب اجباری بردار چون فعلا زورت نمی رسد و دارد «نتیجه عکس» می دهد. دقت میکنی که این دعوای کاذب بر سر «مبادی و مقدمات نظری» و مسایل اساسی نیست، بلکه بر سر  «نتایج» و «خروجی عملی» است. درست همانطور که فوکو به مبادی نظری استیت و مذهب کاری نداشت و صرفا میخواست به نتایج عملی بنگرد، پس متهم درجه اولش را استیت دانست نه مذهب یا استیت مذهبی.

من البته در نهایت راه تو را چنانکه قبلا هم نوشتم جدای از نصیری می دانم چون برخلاف او اتفاقا به مبانی نظری و مساله الهیات سیاسی توجه کردی و ماجرا را صرفا تدبیری عملی برای رفع ناکارآمدی قانون نمی دانی. اما هر از چندی آن رگه فوکویی ات گل میکند و همانطور که روزی نقد پناهیان بر کارت ساعت زنی رو خیلی پست مدرن و آنارشیستی و مطلوب یافتی، حالا هم با همان خطای دید فوکویی داری نصیری را در زمین بازی خودت می بینی. اگر این اصالت فرهنگ معیوب را کنار بگذاری و این تصور غلط که ما داریم ذیل استیت مدرن غربی زندگی می کنیم (تصوری که پیش فرض هرگونه اصالت فرهنگ است)، آن وقت میبینی بحث نصیری اساسا در زمین بازی تو نیست، بلکه در زمین بازی وضع موجود و در جهت تثبیت و تحکیم آن است. آن وقت میبینی پیشنهادات و دل سوزی نصیری فقط برای آن است که استیت اسلامی مصالحش حفظ شود و آبرویش نرود و هزینه و بحران مشروعیت و ناکارآمدی برایش درست نشود. به قول خود نصیری، بیاییم در این مدرنیته ضد دینی، 30 درصد حکومت دینی را که در حد مقدورات مان است پیاده کنیم و نه بیشتر تا سرنگون نشویم. سروش و دیگران هم در بحث معروف  «دین حداقلی» و «فربه تر از ایدئولوژی» درست همین استدلال رو داشتند. سروش و نصیری و شرکا وقتی از قطار استیت پیشامدنی پیاده می شوند تازه چشم شان به بحران مشروعیت و ناکارآمدی استیت باز می شود و برای همین سراغ این دست پیشنهادات می روند. آنها تحول فکری اساسی و خاصی از سر نگذروندند.

در آخر برای رفع ابهام بگم: هیچ کدام از استدلال های من در این یادداشت طولانی نه ضد دین بود و نه حتا دال بر سکولاریسم. مساله من تشکیل استیت مدنی و مدرن و قانون مدار و دموکرات است، چنین استیتی نه لزوما در جهت سرکوب مذهبی هاست و نه حتا نفی مذهب در عرصه عمومی. اتفاقا پس از تشکیل چنین استیتی تازه می توان مذهب را به سطح فرهنگ و باور و ایدئولوژی و معنویت سیاسی رساند، چنانکه مذهب هم اکنون در غرب و در بطن استیت های مدرن آنان در حال دست یافتن به چنین جایگاهی است، همان چیزی که سیدجمال میدید و میگفت در اروپا هرچند مسلمان ندیدم، اسلام دیدم. این یعنی در اروپا میتوان از پس این استیت عادلانه که با اسلام ناسازگاری کلانی هم ندارد، مسلمان هم پدید بیاید کما اینکه امروز میبینیم در اروپا مسلمانان هم پرشمارتر می شوند. آن اسلام یا در واقع امکان مدنی مسلمانی، همین استیت مدرنی است که تو لحظه ای از حمله به آن غافل نمیشی. اگر دیر بجنبیم و تشکیل استیت مدنی و ملی و قانون مدار و دموکرات را پشت گوش اندازیم، تمام رویاهای اصالت فرهنگی اسلامیست ها و لیبرال ها و چپ ها پنبه خواهد شد، کما اینکه در انقلاب چنین شد....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد