آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

در نقد ابتذال تلگرامی به نام فلسفه

سلام آقای شریعتی.

یکی از دوستانم متنی را برایم از کانال "کافه مدرسه" فرستاد که گویی نقد شما بر افکار عبدالکریمی بود.مدتها بود که به زبان گوشه و کنایه،طعنه هایی به عبدالکریمی و افکار او نثار میکردید، منتظر بودم تا ببینم براهین و دلایل پس پشت آن لحن از خود متشکر و تسخرزن چیست، که با انتشار این متن عیار مدعی و ادعایش روشن شد.

  


جناب به اصطلاح ابوذر شریعتی! -که به اقرار خودتان این نام مستعار و نه اصلی شماست- سرتاسر متن شما چیزی نبود جز لحن تکفیری وارونه. مساله ی من در اینجا دفاع از عبدالکریمی نیست، من نسبتم با او را در قالب یادداشت های اخیر کانالم روشن کرده ام و اگر خواننده کمتر ذکاوت فلسفی داشته باشد متوجه میشود کجا با او همراه و در کجا منتقد اویم. مساله ی من در اینجا نقد رفتار و رویه ی ناپسند و ضدتفکر شماست؛ چیزی که اگر گوش شنوا و عقل نقادی در شما باشد، حتما قدر آن را خواهید شناخت ورنه خواندن بقیه ی متن مایه ی ملال شما میشود و در این صورت از خواندن آن بگذرید و این پیام را پاک کنید.


1. تکفیر دین تاریخی به نام تفکر. شما شان تفکر و متفکر را تا حد یک مفتی تفلیل دادید؛ گمان می برید که برعهده ی یک متفکر است که در باب تمام محتوای تاریخ خود حکم -و آن هم حکم اخلاقی- کند وگرنه لابد در حال تطهیر گناهکاران و بدکاران است و خود دچار دین تاریخی و تئولوژی! این رویه ی تکفیری روح غالب عمده ی نوشتارهای شماست؛ شما مدام در حال دسته بندی اهل فکر و دین با عناوین جعلی "دگمانه"(!) و "جزمانه"(!) هستید-دگم لفظی لاتین و جزم لفظی عربی ست و با پسوند فارسی "انه" به قید و صفت بدل نمی شوند. جزمی و دگم فارسی درستند- و طرف مقابل را ایمانی و ... می خوانید. این دسته بندی ابتدا به ساکن، دسته بندی ای تکفیری و مفتی مآب و غیرپدیدارشناختی ست.


2. لحن بازجویانه. علاوه بر این، شما با لحنی که بی شباهت به لحن بازجویان نیست، مدام طرف مقابل تان را استنطاق می کنید که نظرش را در باب فلان موضوع و بهمان واقعه بگوید -که جملگی اموری اخلاقی و تاریخی و نه فکری و برهانی اند-و اگر حکم مطلوب شما را ندهد؛ او را با تمسخر و لحنی نه چندان جذاب به تناقض گویی و محافظه کاری و ترسو بودن محکوم می کنید.


3. خلط مباحث اخلاقی و مبانی نظری. جدا از نقدهایی که میتوان به عبدالکریمی وارد دانست؛ شما شیوه ای نادرست در نقد او پیش میگیرید. شما تمام مساله ی تفکر را به اخلاق در تاریخ تقلیل میدهید و از این نظر-خلط اخلاق و تامل نظری-، شباهت شما به روشنفکران دینی بسیار بیشتر از شباهت عبدالکریمی به آنهاست. اخلاق قطعا مساله ی مهمی ست و نه شما و نه روشنفکری دینی به جهت اشتغال و دغدغه مندی نسبت به آن، محکوم نیستید. آنچه در تحلیل های شما گم و ناپیداست، تحلیل مبانی نظری و نقد "فکری" طرف مقابل است. شما دنبال فیلسوف نیستید؛ شما در بهترین حالت دنبال فردی اخلاق مدار و در بدترین حالت، در پی چریکی سیاسی هستید که از تمام مطامع و منافع دنیوی دست کشیده باشد، آشکارا و مستقیم به دین تاریخی و نمایندگان دیروز و امروزش حمله ی اخلاقی کند. 


4. فهم سطحی از نیهیلیسم. صادقانه بگویم در طی این مدتی که حضوری شما را دیدم یا در ساحت مکتوب چیزهایی از شما خواندم، نه تنها هیچ دقت و بصیرت فلسفی ندیدم -که به خودی خود گناهی نیست؛ مگر بناست همگی فیلسوف باشند؟- بلکه کج فهمی های مهلکی نیز در باب نیهیلیسم و مفاهیم اساسی فلسفه دیده ام. امیدوارم از این رویه ی سوداگرانه ی "کسب درآمد و شهرت" از فلسفه دست بکشید، نه به این سبب که این کارتان زیانی به من بزند، بل از این بابت که این کار وجهه ی خود شما را تخریب میکند. هر چند هویت شما مجهول است و نام تان مستعار، اما ادامه ی این رویه به سود حودتان نخواهد بود. از جمله دلایل من بر این مدعا، جدل زرد اخیر شما در باب -بودن یا نبودن-نیهیلیسم در غرب است. بسیار بعید میدانم حتا بتوانید تعریفی از این لفظ ارائه کنید؛ اما دستکم بد نیست بدانید که این مبحث در سطح قضاوت های اخلاقی و زندگی روزمره -فطرت نخست به تعبیر صدرا- نیست. نیهیلیسم اولا و بالذات واقعه ای در سطح فطرت ثانی ست و با آوردن کلیپ های یک دقیقه ای از رفاه غربیان یا زیست اخلاقی شان تناقضی با وقوع این واقعه ندارد. شما مدعی مقابل را محکوم می کنید که غرب را تحریف میکند و از نیهیلیسم سواستفاده میکند تا خودش را موجه جلوه دهد، اما در مقام جدل، خود نیز درست در همین سطح مبتذل مقابله میکنید.


5. درنیافتن مبانی بحث عبدالکریمی. در بخش های پایانی نوشته ی عبدالکریمی، به زبان طعن و کنایه، او را عامل روگردانی جوانان از عقلانیت و روی آوردن به نقل محوری و تشیع 12 امامی معرفی میکنید. این سبک نقد که credit یا اعتبار آن هم از آن شما نیست و به آقای غلامی بازمیگردد؛ ناشی از نوعی کج فهمی بحث عبدالکریمی ست، البته این کج فهمی مربوط به آقای غلامی ست که در زمان گفتن این حرف ها، نقد مکتوب و مفصلی برایشان نوشتم -در باب وحدث و کثرت عقل- اما ایشان آن مباحث را نیمه کاره رها کردند و پاسخی به آخرین نوشتارم ندادند که خود نشان میدهد نقد ایشان ناشی از مواجهه ای علمی نبود که خودشان هم کمتر تمایلی به ادامه اش، آن هم در ساحت مفهومی و برهانی محض -و نه شخصی و سیاسی و اخلاقی- نشان ندادند. اما درباره ی شما که این حرف ها را از روی دست ایشان تقلید میکنید، ماجرا چه بسا متفاوت باشد و فقط به خطایی معرفتی ختم نشود. بحث عبدالکریمی هیچ نسبتی با الغای عقلانیت و بازگشت به نص محوری و متن محوری ندارد. او مبنای خود را نه از نص و نقل، بل از تفسیر کربن از تشیع و معنویت وام میگیرد و چنانکه شایسته روش شناسی و ادب فکر - یا به تعبیر رایج؛ اخلاق باور- است، می کوشد مسئولیت این اخذ و تبعات آن را خودش بپذیرد و مخاطب را با نام افراد مرعوب نکند. مساله در اینجا صحت یا خلل مبنای فکر کربن نیست؛ مساله دقیقا این است که روش تاویلی پدیدارشناختی کربن نه تنها ربطی به نقل محوی ندارد، بلکه بنا و گامی سترگ در نقد رادیکال تشیع کلامی ست. کربن مبنایی اشراقی/افلاطونی در پدیدارشناسی خود دارد و حکم کردن به اینکه پروژه ی معنویت گرای او همان اخباری گری و دعوت به تشیع کلامی ست، پرت و بیراهه رفتن در وادی فهم پدیدارشناسی ست. البته منظور و مقصود، پیمودن مسیر دشوار و صعب تفکر باشد، و نه راه سهل و هموار تکفیر و محکومیت اخلاقی شخصیت های تاریخی و پارتیزان بازی سیاسی.


6. تناقض در اقوال. مشکل بزرگ دیگر در گفته های شما، تناقضی ست که در متن نقد شما عیان است. شما از سویی عبدالکریمی را -به نادرستی- محکوم می کنید که کمر به تضعیف عقلانیت بسته، از سوی دیگر با تمام وجود به پروژه ی روشنفکری دینی حمله می کنید که اساسا وجهه ی همت خود را تصحیح و تاویل عقلانی دین و تاریخ آن قرار داده است. روشنفکران دینی -که من نمیدانم ارتباط پروژه ی عبدالکریمی به آنها چیست؟!- میخواهند تاویلی مطابق با عقلانیت معاصر از متن و تاریخ دین ارایه کنند. شما این کار آنها را تحریف تاریخ می نامید، اما اگر حداقل آشنایی با الفبای هرمنوتیک و مفهوم effective history یا "تاریخ تاثیر و تاثرات" میداشتید، در صدور چنین حکم جزمی قدری تردید به خود راه میدادید. تاریخ وقایع گذشته با پرونده ای بسته شده نیست. هر واقعه تاریخی همواره از نو در معرض رخداد فهم و تاویل ماست و پرونده ی آن واقعه و معنای آن، هرآینه میتواند از نو گشوده شود. روشنفکران دینی -به درست یا غلط- برعهده گرفته اند که مفاد آن تاریخ را تاویلی مطابق با عقلانیت معاصر کنند، اسم این توجیه و تحریف نیست. توجیه و تحریف در جایی موضوعیت دارد که موضوعی معاصر و اخلاقی میان چند شخص برقرار باشد؛ شما از من میحواهید حرفی را به دیگری بگویم و من در حرف شما تصرف میکنم و قولی دیگر را به نام شما میگویم. به این معنا، تحریف مصداق خیانت در امانت و تصرف در اقوال است. اما وقتی پای یک "سنت" در معنای هرمنوتیکی در میان است، موضوع دیگر صرفا امانتی نیست که باید طابق نعل به نعل منتقل شود، مساله در سنت، انتقال یافتی معنوی ست که جز به مدد تاویل و "اختلاط آفاق" انجام نمیشود. در این معنای هرمنوتیکی، روشنفکران دینی دست اندر کار همان پروژه ای هستند که شما شیفته ی آنید. نقد وارد بر پروژه ی روشنفکری دینی میتواند این باشد که در این فرآیند تاویل خامدستانه و ساده سازانه عمل میکنند و به تعبیر عبدالکریمی، صورت عقلانیت معاصر را بر ماده ی سنت وارد میکنند، در حالی که اختلاط آفاق هرمنوتیک، از سنخ ترکیب صورت و ماده نیست و رابطه ای دوسویه ست. ایجاد این رابطه دوسویه متسلزم چیزی ست که دکتر جباری به اقتفای هایدگر تفکر می نامند و این هیچ ربطی به پذیرش انفعالی عقل ابزاری مدرن ندارد.


7. آرزواندیشی. تالی فاسد دیگر نقدهای شما -که نه فقط در مورد عبدلکریمی، که در مورد عموم نقدهای با لحن حق به جانب شما دیده میشود- همان است که میتوان آن را آرزو اندیشی یا خیال اندیشی دانست. در باب چیستی و چرایی فساد خیال اندیشی، در پست اخیر کانال جهان ادراک چیزکی نوشتم. در اینجا تنها مایلم به مصداق این مورد در لحن و نقد شما اشاره کنم: شما عبدالکریمی و به طور کل جبهه ی مقابل تان را محکوم میکنید که چرا "پیگیر" و "خواهان" و "مترصد" عقلانیت غربی نیستند؛ توگویی کافی ست کسانی مانند عبدالکریمی چیزی را "بخواهند" تا به صرف "اراده ی آنان" آن چیز محقق شود؛ و از سوی دیگر، هر چه بر ما رفته نیز، جملگی ناشی از آرزوی عده ای بی خرد و دگم و متعصب بوده که خیالات و آرزوهای خام و بد در سر می پختند و می پزند! به نظر نمی رسد کسی که متفکر باشد، به این معنا که نسبت میان فکر و وجود برایش مساله باشد، هیچ گاه چنین بی پرو اتصال کوتاه میان افکار و محتوای آن، با هستی و آنچه رخ میدهد، برقرار کند.


8. کج فهمی دیگر شما نسبت به پروژه ی عبدالکریمی، خلط میان "است" و "باید"در کار اوست. شما تصور میکنید مراد عبدالکریمی در "پایان تئولوژی" این است که تئولوژی چیز بدی ست و باید پایان پذیرد. اما این دست احکام اخلاقی ربطی به باطن نظریه ی عبدالکریمی ندارد، او از یک "واقعه در متن تاریخ وجود" سخن می گوید، او پایان یک تاریخ دینی را پیش یابی و رصد و توصیف میکند، نه تجویز و تایید و طلب. 


9. در آخر مایلم باز تاکید کنم که نقدهای من بر متن شما، نه به منزله ی دفاع بی چون و چرا از عبدالکریمی ست و نه به نقد شما به عبدالکریمی محدود میشود. رویه ی تجویزی و اخلاق مآب و دیگری ساز و خیال اندیش و .... رویه ای شایع در متون و رفتار شماست. این بار نیز نوبت اولی نیست که این شیوه ی شما را نقد میکنم، پیشتر نیز در چند نوبت حضوری در کافه فلسفه، به تناقض ها و تالی های فاسد لحن و رتوریک شما در حضور خودتان نقدهایی وارد کرده بودم و پاسخی قانع کننده نشنیده بودم. این بار نیز احتمالا نوبت آخری باشد که برای نقد شما دست به قلم می برم و مسایلی را چه مکتوب و چه شفاهی طرح میکنم. چرا که عمیقا باور دارم راه و پروژه ی شما ماهیت فلسفی خاصی ندارد و دیالوگ فکری نیز با آن فایده ی خاصی ندارد. اما از آنجا که جدا از ساحت متون و مفاهیم فکری، دوستی و احترامی برای شما قایل بوده و هستم؛ خواستم به رسم و پاس دوستی، برای شما عزیزی که نام واقعی تان هم روشن نیست بنویسم تا در رسم دوستی، گناه عدم صداقت و سکوت  در برابر کاستی دوست، بر ذمه ام نباشد.


با آرزوی سعادت و فضیلت برای جملگی ابنای بشر

ابریشمی

نظرات 1 + ارسال نظر
نادر طاهری شنبه 4 فروردین‌ماه سال 1403 ساعت 10:26 ق.ظ

نقد بسیار متعادل و‌منصفانه و نسبتأ کامل ست و صاحب این قلم، تمام جوانب و زوایای مهم در نقد رو‌ با منطق و لحنی سالم و محکم ، به خوبی نمایانده.
ابوذر شریعتی هم البته صدائی ست ، به سان بعضی دگر صداها که عرصه فلسفه را بازار مسگرها میپندارد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد