آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آن‌چه نامش نهند عشق

عشق چیست؟ خواستنی بدون مرز، محبتی فزاینده، لذتی درونی یا .....
درباب عشق و چیستی آن فراوان گفته‌ام و نگاشته‌ام و هنوز در اول وصف آن مانده‌ام. سعی کردم که هر تعریف و قالبی را از افلاطون تا فروید تجربه کنم. بی هیچ پیش‌داوری و ارزش‌داوری. اما باید به شما بگویم که هیچ کالای دل‌ربایی را پس پشت این همه تحلیل و تعریف نیافتم.
چندی پیش بود که با فلسفه ویتگنشتاین رویارو شدم. ویتگنشتاین در کارهای اولیه خود و از همه نام‌دار تر، رساله‌ی منطقی فلسفی (تراکتاتوس) بر معیاری جالب جهت معنی‌داری گزاره‌ها تاکید داشت. سخن ساده‌شده و صریح او در این باب این است: گزاره‌ای معنی‌دار است که ناظر بر تصویر ممکنی از عالم طبیعت، باشد. از باب نمونه، گزاره‌ی «کتاب روی میز قرار دارد» از آن رو که یک تصویر را در ذهن رسم می‌کند، گزاره‌ی معنی‌داری است، اما گزاره‌ی «کمک به هم‌نوع خوب است» بی‌معناست، چه آن که خوب بودن یک چیز، هیچ تصویر مشخصی یا وضعیت مشخصی در طبیعت نیست.
همین ویتگنشتاین در کارهای پایانی خود، از جمله در «پژوهش‌های منطقی» پراگمات‌ می‌شود. به این معنا که در نظر ویتگنشتاین دوم، آن چیزی مساله می‌شود که بین کاربران زبان «به کاربستنی» باشد. یعنی، با آن که گزاره‌ی «کمک به هم‌نوع خوب است» هیچ تصویر طبیعی را نمی‌رساند، اما چون «کاربستی» را بین کاربران فارسی‌زبان داراست، باید تبیین شود. البته در ویتگنشتاین دوم، معنی‌داری گزاره به هیچ رو، یک دغدغه –آن چنان که در ویتگنشتاین اول بود- نیست و دست بر قضا سخن او بیش از هر چیز در باب اموری است که به اعتقاد وی بی‌معنا (
Senseless ) هستند. به دیگر سخن، به نظر من ویتگنشتاین دوم هیچ‌گاه تغییر موضعی در باب ملاک معناداری نداد، بلکه مسئله فلسفی خود را تغییر داد و خواست تا همان امور بی‌تصویر و در نتیجه بی‌معنا را «تبیین» کند.
البته در نهایت موفق هم نشد، ما هم‌چنان از زبان ویتگنشتاین دوم می‌شنویم که تبیین دقیق امور بی‌تصویر نه در گرو یک معنای پیشینی که به تمامی در گرو کاربرد آن‌هاست و ما در باب معنای آن‌، تنها می‌توانیم گفت که «باید آن‌ها را به کار برد». او هیچ سخنی بیشتری در باب این امور نگفت.

باری؛ بازگردیم به سخن خود، من پس از این رویارویی فلسفی با ویتگنشتاین، با وجود تمام ناکامی‌ها که این فیلسوف در فلسفه‌اش داشت(مانند آنچه در بالا بدان اشارت رفت)، به حقیقت این سخن او را پسندیدم. عشق نیز از جمله‌ این مفاهیم و گزاره‌ی عاشقی از گزاره‌های بی‌تصویر و بی‌معناست،بنابراین به گمان من، نه فیلسوفان، نه روان‌کاوان و نه شاعران هیچ کدام معنای عشق را درست بیان نکردند، بلکه با تعاریف خود آن را زایل ساختند و «به ابتذال کلمات کشاندند». کوتاه سخن آن که تعریف و گفتن درباب عشق، مهمل‌ترین کارهاست و اگر یک سخن در باب عشق روا باشد چیزی نیست جز «باید عاشق بود...»

نظرات 2 + ارسال نظر
بنده گنهکار پشیمان دوشنبه 5 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 05:33 ق.ظ

بنده یک آدم گنهکار پشیمان هستم که به دروغ و از روی کینه ورزی تهمت های ناروایی به آقای مجید نصرآبادی نسبت دادم من را ببخشید به خدا قسم می خورم هرچه گفتم دروغ بود و از خداوند و همه دوستان می خواهم من را ببخشایند.

* سه‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 01:53 ق.ظ

کوتاهی جمله ی آخرت به بلندای زندگیست . به همان کوتاهی و وسعت .
ممنون از یادداشت به این خوبی .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد