آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

بودن در هستی

سال‌های دبیرستان، شوق بسیاری به ریاضیات داشتم. این درس آن‌چنان برایم شیرین بود که ساعت هر درس دیگری جز آن را تحمل نمی‌کردم. به یاد دارم روزی بر سر کلاس ریاضی یکی از شاگردان که پی بهانه ای برای "دور زدن" درس بود، با ژستی فیلسوفانه از دبیر پرسید: "این‌ها که یاد می‌گیریم آخر به چه دردی می‌خورند؟"
دبیر که از نیت آن شاگرد نیک آگاه بود، رندانه گفت: "به درد نمره گرفتن!". در آن هنگام  من با خود می‌پنداشتم که پاسخ روشن است، این‌ها را یاد می‌گیرم که با استفاده از آن فلان سیستم فنی را طراحی کنم، فلان مدل فیزیک را تحلیل کنم و.... . سپس‌تر که به جهان سیاست روی کردم، باز به آن پرسش بازگشتم: "چیزهایی که می‌خوانم به چه دردی می‌خورند؟"
دیگر از آن دست پاسخ‌ها مرا راضی نمیکرد، چرا که: اگر بگویم چیزی را دوست دارم به دلیل فلان کاربردش، در واقع من آن "کاربرد" را دوست می‌دارم نه آن "چیز" را. یعنی اگر بگویم ریاضی را به دلیل کاربردش در طراحی مدل‌های پیچیده فیزیک کهکشان دوست می‌دارم، به این موضوع اعتراف می‌کنم که من به طراحی مدل‌های پیچیده فیزیک کهکشان علاقه دارم، چه آنکه اگر چیز دیگری (مثل کامپیوتر) آن کاربرد را داشت، شاید به آن تمایل می‌یافتم.
در آن دوران که مشغول جهان سیاست بودم، جامعه برایم یگانه موجود ارزش‌مند و ارزش بخش بود بدین معنی که اگر چیزی مفید است، به علت خدمتش به جامعه و سیاست است که مفید است.
سپس‌تر به جهان ژرف فلسفه گام نهادم، جهانی پر پیچ و خم، ناهموار و ناهمگون تر از جهان ریاضیات و سیاست. طبیعی بود که در آن هنگام نیز از خود بپرسم: "برای چه فلسفه میخوانم؟"
در ابتدا هیچ پاسخ درخوری نیافتم و از همین رو، از فلسفه روی گرداندم به طرف هنر. اما دیدم که هنر بدون مایه‌ی فلسفی هیچ نیست. گمان بردم که فلسفه را از برای هنر و فهم هنر ساختند. در ادامه تجربه زیسته‌ام اما به چیزی پی بردم که برایم از پاسخ پرسش "چرا فلسفه میخوانم؟"، پرده افکند.

اگر بخواهم به زبان ساده بگویم صورت مساله این‌گونه می‌شود: من در هستی به صورت ناخودآگاه و غیر ارادی پرتاب شدم، یعنی بودنم در موقعیت و وضعیت کنونی بی شک نتیجه‌ی "اراده‌ی ناب من" نیست. جهان پیرامون خودآگاهی و اراده‌ام، که از روان ناخودآگاهم آغاز می‌شود و تا بدن مادی و اجتماع و در نهایت به کهکشان‌ها می‌رسد، مرا چنان محاصره کرده و بر اراده من تاثیر می‌گذارد، که حتا اگر هم نخواهم نمی‌توانم که به آن نیاندیشم. تجربه رویارویی با این جهان پیرامونی و بیگانه را اگر "تجربه زیسته" بنامیم، باید گفت که تجربه زیسته هماره "زیستنی" نیست، بساهنگامی که انسان ترجیح می‌دهد نباشد یا مرده باشد و یا دست‌کم در خواب باشد ولی در کنش و کوشش با این هستی نباشد. من فلسفه را به طور خاص و تمامی امکانات پیرامونم را تنها و تنها دارای یک کاربست میدانم و آن اینکه: "بودن در هستی" را برایم شدنی کند.

نقل است از ویتگنشتاین که به شاگردان خود می‌گفت: "من با این سبک فلسفیدن خود، اکسیژنی برای خود تولید میکنم که با آن میتوانم تنفس کنم. شما چه میخواهید بکنید؟...."
من هم به پی‌روی از او می‌گویم که فلسفیدن برایم جز "اکسیژن‌ساختن"ی نیست که تنفس در هستی را برایم ممکن کند.

اما دردا و دریغا که همین فلسفه هم در بیشتر موارد، یارای "زیستنی کردن" این هستی را ندارد، آن هنگام است که سزاوارترین کارها جز خوابیدن نیست، خوابی به ژرفای مرگ.
و من دیرزمانی است که سخت حس نیاز به خوابیدن دارم، نه آنکه خوابم آید، بل خوابیدن تنها "گریزگاه بودن در هستی"ام شده.
 در پایان بی‌مناسبت نیست اگر این قطعه از سهراب را باهم نجوا کنیم:

نترسیم از مرگ
مرگ پایان کبوتر نیست
مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن می‌گوید
مرگ مسئول قشنگی پر شاپرک است
گاه در سایه نشسته است و به ما می‌نگرد
.....

 

نظرات 3 + ارسال نظر
میثم پنج‌شنبه 25 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 07:57 ق.ظ http://mmm90.blogfa.com/


کارت خیلی خوبه

____*#######*
___*##########*
__*##############
__################
_##################_________*####*
__##################_____*##########
__##################___*#############
___#################*_###############
____#################################
_____################################
_______#############################
________###########################
__________### #####################
___________*#####################
____________*### به من هم سر بزن######
_____________*################
_______________#############
________________##########
________________*########
_________________######
__________________####
__________________###

* سه‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 02:00 ق.ظ

[شاخه گلی نه مجازی که طبیعی ]

negash.ir جمعه 13 دی‌ماه سال 1392 ساعت 05:21 ب.ظ http://negash.ir

ســـــــــلام بــــــــــا قــــالـبـــــــــــ هــای حــــــــــرفـــــــــه ای مـــــــــنتظر حـــــــــضور شـــــــما هــــــــتتستیم

مـــــــــــوفــــــق باشــــــــــــــید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد