ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
رنجی که از بودن در
هستی میبریم ساختی عینی و مستقل از ذهن ما دارد یا اعتباری و ذهنساختهی ماست؟
به زبان فیلسوفان غربی، آیا باید رنجیدن را پدیداری ابژکتیو خواند یا سوبژکتیو؟
پرسش بالا دیری است که ذهنم را به خود مشغول ساخته. برای یافتن پاسخی به آن، بارها
و بارها به کتب فلسفی مختلف روجوع کردم و سخن هر فیلسوفی را جویا شدم. پاسخی که عموم
فیلسوفان به این پرسش گفتهاند اما برایم به هیچ رو پسندیدنی نبود. در آخر بر آن
شدم تا با مایهی فلسفی زندگانی خویش، پاسخی درخور بیابم. شاید خودستایانه به نظر
آید اما باید بگویم که هیچ پاسخی مانند پاسخ خود، به دلم ننشست.
پاسخ عمومی فیلسوفان این است که: مقوله درد و رنج، مانند هر مقوله فلسفی دیگری یا
اعتباری و ذهنی ست یا عینی و تجربی. همچنین برای روشن ساختن این که یک مفهوم در
زندگی دارای کدام وجه هست، آزمون سادهایوجود دارد. به این شکل که هر پدیدار و
مقولهای که بتوان برای آن وجودی در هستی، مستقل از ذهن هر فرد در نظر گرفت، آن
مقوله عینی است و اگر کم و کیف پدیداری تابع ذهن فرد باشد آن را اعتباری و ذهنی میخوانند.
بر این اساس، میتوان پاسخ سادهای برای این پرسش یافت: مقوله رنجیدن از آنجا که
به پیشفرضهای ذهنی فردی بازمیگردد، اعتباری است. چه بسا اتفاقی برای من رنج آور
و برای دیگری عادی باشد و همین نشانگر ذهنی بودن آن است. البته باید در ادامه این
را افزود که درد زیستانهای(بیولوژیکی) و ناتوانی جسمانی، برون از این قاعدهاند،
چرا که در علوم تجربی برای این دست مفاهیم، تعاریفی جهانروا و ابژکتیو دادهاند
که دیگر تابع ذهنیات افراد نیست.
چنانکه پیشتر نیز گفتم پاسخهایی مانند این، مرا به هیچ رو راضی نمیکرد. پاسخی که
من به این پرسش میدهم اما چنین است:
در سنت فیلسوفان وجودی (به ویژه هایدگر) هستی را به گونهای دیگر تعریف میکنند، بنابراین پاسخ فوق که پایه در تعریفی پوزتیویستیک از هستی دارد، از نظرگاه آنان نادرست قلمداد میشود. البته رهیافت شخص من به مراتب به هگل نزدیکتر است تا هایدگر، اما میتوان روی هم رفته گفت که من نیز در رد رهیافت پوزتیویستها با هایدگر هم داستانم. چنانکه میدانید، جهان از دید فیلسوفان پوزتیویست جهانی سرتاپا کمی، مکانیکی و مستقل از گوهر اندیشنده (سوژه دکارتی) است. یعنی من اندیشهگر میتوانم به مطالعه کمی جهان «آن گونه که هست» بپردازم و این راه تنها راه کسب معرفت معطوف به حقیقت است. حال آنکه در دید فیلسوفانی چون هگل و هایدگر و هوسرل، هستی عبارت است از نسبتهایی که من با پدیدارها برقرار میسازم. این نسبتها اما نسبتهایی کیفیاند. از نظر هگل و هوسرل، نسبتهای کمی خود یکی از نسبتهای کیفی ممکن است ولی بی شک تمامی این نسبتها نیست. به دیگر سخن، معرفت کمی از هستی –مانند دانش فیزیک – خود یکی از معارف اما سطحیترین معارف است. این که به طور مثال با دیدن یک گل، به بررسی مختصات فیزیکی و زیستی آن بپردازیم، یک نوع هستی و نسبت برقرار کردن با پدیده «گل» هست و این که آن را ببوییم نسبتی دیگر است و این که از دیدن صرف آن لذت ببریم و یا خاطره یا قطعهای ادبی در باب گل را به یاد آوریم هم نسبتی دیگر است. در این سبک فلسفیدن، ما با یک هستی واحد و مستقل از سوژه رو به رو نیستیم و چونان که میبینید، ما هستیهای گوناگونی داریم که البته هستی فیزیکدانان هم یکی از این هستیهاست.
حال با این تعریف، که هستی را به مثابه مجموعه نسبتهای کیفی سوژه (فرد) با پدیدارها میداند، میتوان به بحث اعتباری یا ذهنی بودن مقوله رنج بازگشت. رنج، به یک معنا چیزی نیست جز نسبت دردآلود فرد با هستی پیرامونش. از باب نمونه، فردی که عاشق است، هر پدیداری در هستی را چونان فهم میکند که توگویی آن نمادی از معشوق اوست و در عین حال معشوق او نیست. در نتیجه، رنج و درد حاصل از فراغ و دوری از معشوق چنان هستی پیرامون عاشق را فرا میگیرد که بیراه نیست اگر بگوییم که جهان عاشق جز رنج دوری از معشوقش نیست. با این تعریف، درد و رنج خود نوعی نسبت با پدیدارها و در نتیجه خود یک هستی است. حال اگر به معیار اعتباری و حقیقی بودن مفاهیم بازگردیم و حقیقی را به معنای مطابق با هستی بدانیم، رنج و درد، خود نه تنها مقولهای حقیقی که خود عین حقیقت و عینت خواهد بود.
این پاسخ من بود، اما پیشنهاد میکنم شما نیز به پاسخ این پرسش، بیاندیشید: «رنج، حقیقت عینی ست یا اعتبار ذهنی؟»
با ذهنی بودن آن نوع رنج موافقم. اینکه سوژه از چه چیز و چه اندازه رنج می برد
درود بر شما دوست متفکر.
به نظر من قبل از پاسخ به پرسش شما باید پرسش دیگری را مطرح کرد با این مضمون که آیا تعریفی که از هستی به عنوان هر گونه نسبتی که ما با پدیدار ها برقرار می کنیم خود اعتباری ذهنی است یا عینی؟ به نظر من چنین تعریفی سوبژکتیو و خود بر گرفته از نسبتی است که ما با مفهوم هستی برقرار می کنیم. بنا بر این درد و رنج عاشق عینی نیست. توجه داشته باشید که من این جا نمی گویم حقیقی نیست. می گویم عینی نیست.
به تعبیر دیگر چنین تعریفی از هستی که ارائه کرده اید خود یک نسبتی است که ذهن ما با یک مفهومی به نام ((هستی )) برقرار کرده.
پ.ن: دوست عزیز من با وبلاگ شما از طریق قدیم و جدید و کامنت خردمندانتان در باب مقاله آقای نصیری آشنا شدم . با یک نگاه اجمالی وبلاگتان را بسیار جذاب و آموزنده دیدم و با اجازه شما را لینک کردم . خوشحال می شوم اگر به من هم سر بزنید و مرا از نقدهای خویش بی نصیب نگذارید.
با تشکر
درد ورنج
به بیان ساده و مقدمه ای که:" آدما هرچی سنشون بالاتر میره صبح زودتر بیدار میشن" جلو میریم لذت مقابل رنج قرار داره به بیان دیگه در استقراء که دلیل کلان اولا قرار میگیره "هر انسان شادی رنجور نیست" . تعریف لذت: خلق یاابداع تصور زیبا وحسن در جوهر انسان، رابطه خطی درد ولذت جدای از مسئله نسبی وهنجار های تزریق شده از عقول خارجی، با روش خلفی(برهان خلف) وشناسایی درد پذیری هر انسان نتیجه ای جز ذاتی بودن مسئله درد رو بدست نمیاره، انسانی که سخت افزار تکاثر به درد پذیری رو در وجودش نصب شده وآماده تحلیل داره به دستور جوهر(ژنتیک) این دامنه(روح) رو بستری برای میزبانی درد ورنج قرار میده اینجا منظور رنج حاصل از تفکره نه رنج جسمانی وحسی، پس اسباب خلق درد ورنج عینیتی ست نسبی- نه مطلق- وخود درد ورنج کیفیتی درونی وکشف شهودی با درک تجربی مطلق، عکس العمل انسانها در برابر مشاهده ی رنج دیگران متغیره برخی بی تفاوت برخی با تمسخر و برخی رنجور تر از انسان دردمند، مسئله کلیدی اینجاست اعتباری بودن رنج اختیاریست ودر بند اراده یا امری جبریست؟